کد خبر:16973
مگه مهمانیآمدی! / قسمت10
پشت سه راهی مرگ صدا زدم عموزورقی تو زندهائی!
پشت سه راهی مرگ صدا زدم عموزورقی تو زندهائی! نویسنده: غلامعلی نسائی هر کدام از بچهها سرشان بالا میرفت، پیشانیاش را میزد. بچهها وحشت داشتند، در محدوده تک تیرانداز بد دست و شوم بروند. گروه جهاد و شهادت هوران – یک روز قبل دو عراقی از پشت سرما توی آب آمده بودند، پشت سه راهی […]
بچهها گفتند: کمک کنید که تکههای بدنش را جمع کنیم. یکی رفت پلاستیک و پتو آورد، گفتم: من اصلا دل ندارم. سریع رفتم داخل سنگر بچههای جمع و جورش کردند، جنازهاش را کنار شهدا چیدند.
مطالب مرتبط
ارسال دیدگاه