مگه مهمانیآمدی! / قسمت ۷
اینجا «زهله» اسارتگاه احمد متوسلیان است
*نویسنده: غلامعلی نسائی
حماسه و مقاومت هوران – بعلبک – بعد از عملیاتانتحاری حزبالله که ما از وجودش بیخبر هم بودیم. اینها آمدند، تلافی کنند، ابتدا سوپر استانداردها روی ناو فرانسه آمدند، «سکنه»، حضرت علیابنابیطالب(ع) بمباران کردند، فانتومهای اسرائیلی آمدند «جنتا»، مرکز آموزش ما را بمباران کردند. سی نفر شهید دادیم. از بین سی نفر حدود سیزده نفر شهید ایرانی بودند.
به گزارش هوران – شهدای ایرانی و لبنانی را که تشیع کردند، آهنگران آمد به زبان عربی مدیحه ثرائی کرد، شهدای لبنان را همانجا دفن و شهدای ایرانی را هم به ایران فرستادند.
بچهها میگفتند، فانتومها به حدی پائین آمده بودند… خیلی طول نگشید، خبر رسید که قرار است سکنه حضرت علیابنابیطالب(ع) را بزنند، سریع خالی کنید. بلافاصله خالی شد.
چند نفری از بچهها ماندند، یک روحانی بود. خبر رسید که بمباران کردند، ضدهوائیها سوپراستانداردهای فرانسوی را زدند، تویتای لنکروز داشتیم. با سه چهار نفر گرگانی بودند، فوری حرکت کردیم سمت سکنه، اطراف کوههای بعلبک دنبال لاشه هواپیما، پیزی هم پیدا نکردیم. برگشتیم دیدیم که بمبهای سنگین وزن انداخته بودند.
یک بمب ۵۰۰ کیلوئی عمل نکرده بود. روی آن پا گذاشتیم و عکس انداختیم. هواپیما و فانتومهای اسرائیلی هر روز میآمدند، دیوار صوتی را میشکستند.
حدود چهار ماه بودیم. برای برخی از بچهها سخت بود، ای بابا سه ماه باید اینجا بمانیم، کار فرهنگی حوصله نداریم. ما آمدیم بجنگیم. من حوصله داشتم. از بودن کنار آنا واقعا حس خوبی داشتم. نیروهای جدید که آمدند، کم کم وقت برگشتن بود.
روزهای آخر جمعی میرفتیم زینبیه، تازه واردها را هم میبردیم. یک روز موقع برگشت از راهی که آمده بودیم را به سمت بعلبک میرفتیم، حدود ده پانزده نفر بیشتر عقب لنکروز نشسته بودیم. بین آنها یکی دو نفر قدیمی بودیم. راننده مسیر را گم کرده بود،
آمدیم «اشراء» سر از شهر «زهله» در آوردیم. من گفتم اینجا که آمدیم بعلبک نیست، زهله است. زهله یک شهری مسیحی نشین بود و فالانژها حاکم بودند. جائی که «حاج احمد متوسلیان»، و یارانش اسیر و بعد ناپدید شدند. من گفتم اشتباهی آمدیم! گفتند: نه برادر همین راه بود ما آمدیم.
ساعت یک نیمه شب رسیدیم به یک پادگان نظامی «ژاندارمری»، در محدوده «درک»، جلوی ما را گرفتند. یک روحانی هم با ما بود که جلوی ماشین کنار راننده نشسته بود. که عربی بلد بود، من هم در مدتی که آنجا بودم. دست و پا شکسته یاد گرفته بودم.آمدند نگاهی به ما کردند و پرسیدند: شما کی هستید؟
گفتم: من ایرانی هستیم.
گفت: دارید گجا میروید؟
گفتم: بعلبک
گفت: اسلحه دارید؟
گفتم: نه سلاح نداریم.
گفت: بروید مستقیم. حرکت کردیم هنوز ده دقیقه نرفته بودیم تو شهر زهله من عکس «امینجمیل» دیدم. ناگهان پاهام سست شد، یک دگرگونی عجیبی در من رخ داد. ما اصلا گجا هستیم.؟
گفتم: بچهها اشتباه آمدیم. هی من میگویم که راه نادرسته، شما میگوید که درسته، ببینید عکس جمیل اینجا «زهله» اسارتگاه احمد متوسلیان است. همه ساکت شدند، توی قلب خطر افتاده بودیم. به راننده گفتم سریع دوربزن، گازش بگیر فرار کنید. احتمال گیر بیفتیم بدون سلاح و مهمات خیلی زیاد است. من یادم آمد که لحظهائی که از ژاندرمری گذشتیم و سرباز گفت: مستقیم بروید، تند و سریع وارد ساختمان شد، به احتمال قوی رفت که بیسیم خاردار بزند، حضور ما را به فالانژها اطلاع بدهد.
راننده شیرنگی اهل اصفهان بود. صدا زدم شیرنگی فقط گاز بده برو، تیراندازی هم شد، توجه نکن فقط برو از جائی که آمدیم. گاز گرفت و حالا نرور کی برو، از ژاندارمری که گذشتیم همه سربازها ریختند بیرون به تماشای ما ایستادند. به سرعت گذشتیم و ناپدید شدند. رسیدیم به ایست و بازرسی «سوریها»، ایست دادند. ایستادیم.
سرباز سوری آمد نزدیک و گفت: شما کی هستید؟
گفتم: ایرانی هستیم.
گفت: حرسالخیمنی، شما اینجا چه میکنید؟
گفتم: میخواستیم برویم بعلبک.
گفت: بعلبک اینجا؟ شانس آوردید، اینجا خط مقدم است، از جائی که شما آمدید دست فالانژیستاست. بیسم زدند که نیرو بیاید و ما را همراهی کند. بد جوری اشتباه رفته بودیم. بچهها دعای شکر گذاری کردند که اسیر نشدند.
من خودم از اسارت اصلا خوشم نمیآید. برگشتیم به واسطه همراهی سربازان سوری به سمت بعلبک، شب رسیدیم پادگان از خستگی افتادیم.
ادامه دارد…
آهنگراناسارتگاه احمد متوسلیاناستشهادیاسرائیلاشراءاصفهاناعزام به سوریهامینجمیلبعلبکبمبارانپایگاه خبری هورانجنتاجنگ با اسرائیلحاج احمد متوسلیانحاج حسین ربیعیحرسالخیمنیرزمندزهلهسرباز سوریسربازان سوریسوپر استانداردهاشهدای ایرانیشهدای لبنانیعملیات استشهادیعملیاتانتحاری حزباللهغلامعلی نسائیفالانژهافانتومهای اسرائیلیقدسلبنانمتوسلیانمگه مهمانیآمدیناوناو فرانسههوران