حکایت شگفت امدادگر فلسطینی که دلها را میشکند!
نویسنده: غلامعلی نسائی
داستان ما اینجا کمی متفاوتتر است، قصه امدادگر داوطلب هلالاحمر «عزیز البردینی» جوان فلسطینی که ۲۸ سال سن دارد، عزیز «راننده آمبولانسی» است که مجروحین و شهدا را از نقاط مختلفی که بر اثر بمباران رژیم خبیث صهیونیستی صدمه دیدهاند با دستهای خود داخل آمبولانس گذاشته و به بیمارستان شهدای الاقصی میبرد.
پایگاه خبری هوران – عزیز البردینی، امدادگر داوطلب هلال احمر از اردوگاه المغازی در حال انجام وظیفه و ماموریت امداد و نجات مجروحین حملات بیرحمانه لشکر شیاطین اشغالگر صهیونیست بود که مثل هر روز و هر ساعت و دقیقه در آمادهباشه، این بار سیگنال حمله وحشیانه اشغالگر را از سمت اردوگاه المغازی دریافت کرد، بلافاصله سوار آمبولانس شد و با سرعت باد بسمت هدف حرکت کرد، صدای فریاد و شعله آتش، بوی باروت و دود آسمان اردوگاه را در خود پیچانده بود.
البردینی اولین امدادگری بود که به محل تجاوز دشمن اشغالگر رسید، محلی که آوارگان در آن سُکنی گُزیده بودند، وحشیانه بمباران شده بود.

از ماشین بیرون پرید، پیکر یک شهید لای پتو پیچیده، سه مجروع، یک کودک ۱۲ساله با جراحت بسیار شدید در بین مجروحین با بیتابی گریه و لابه میکرد، اولویت «کودک» بود، مجروحین را که سوار آمبولانس کردند، پیکر زن شهیدی که لای پتو پیچانده بودند به داخل آمبولانس هدایت شد و با سرعت و شتاب به سمت بیمارستان حرکت کرد. دقایقی گذشت وارد محوطه بیمارستان الاقصی شد، از ماشین بیرون آمد و با همکاری آدمهای دیگر مجروحین را به پزشکان داوطلب برای مداوا و درمان تحویل دادند.
نوبت به شهیدی رسید که لای پتو پیچانده بودند، هنگامی که پیکر شهید را از آمبولانس خارج کرد، ناگهان دستهایش لرزید و چشمانش منفجر شدند. همه متعجب و متاثر اطرافش خیمه زدند، امدادگر با گریه و بغض فریاد زد؛ «مادرم، مادرم، این شهید مادر من است.»
عزیز بهت زده به پیکر مادر شهیدش نگاه میکرد که آرام لای پتو آرمیده بود و برایش لالائی میخواند، مثل دوران کودکی در دامان مادر خزید و اشک ریخت و گریه کرد، برای تمام لحظاتی که از ابتدای انتقال مادرش تا بیمارستان سپری کرد. حسرت اینکه نمیدانست شهیدی که با دستهای خودش داخل آمبولانس گذاشت، مادرش بود.

صحنههای درد و رنج در غزه بیپایان است، اتفاقاتی عجیب که توسط شیاطین رژیم صهیونیستی در سرزمین مقدس فلسطین رقم زدهاند تابحال هرگز چنین جنایاتی تاریخ به خود ندیده است. نسلکشی، ویرانی شهر و روستا و مزارع، شاید این صحنهها در هیچ دورهای و در هیچ زمانی رخ نداده، صحنههای که شما در سریالهای درام و وحشت، داستانهای تخیلی میبینید.








