مگه مهمانیآمدی! / قسمت ۵
فرمانده گیلانی که لبنانیها فکر می کردند؛ مستجابُالدعوه است
*نویسنده: غلامعلی نسائی
گفت: یک خانواده لبنانی من را دعوت کردند، رفتم آنجا دیدم که یک مریض دارند، از من خواستند که برای مریضشان دعای شفا بخوانم.
حماسه و مقاومت هوران – وارد شهر بعلبک لبنان شدیم و در یکی از ستادهای مقاومت بسیج اسکان گرفتیم. جای در یک بلندی، همانند هزارپیچ شهرستان گرگان، در نقطه اوج آن یک پادگان نظامی قرار داشت. مشهور بود به «سکنه علیابن ابی طالب»، که در دست نیروهای سپاه ایران بود.
به گزارش هوران – چیزی شبیه به ستادهای نواحی بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، سپاه و ستاد بسیج و پایگاه بسیج هم داشتیم. یکی دو روز که آنجا بودیم. آزادباش زدند برویم با شهر آشنا بشویم.
شهر بعلبک شیعه نشین و بسیار مردمان خوش روئی دارد. وقت نماز میرفتیم در مساجد شهر یا روستا با آنها نماز میخواندیم، مردم مسلح بودند، هنگام نماز خم که میشدند، کلتهای متفاوتی خودنمائی میکرد. خیلی ها نیز در شهر و روستا سلاحهای دیگری چون کلاشینکف داشتند. هیچ کس باهمدیگر خصومت و درگیری نداشت، دشمن واحد، فقط اسرائیلی ها بودند.
منطقه ائی که در آن مستقر بودیم دره لبنان تحت حمایت ارتش سوریه قرار قرار داشت. جای که در دست سوری ها بود، ما بودیم. حکومت آنجا بر مبنای قانوس اساسی ریاست جمهوری مختص مسیحیها و مسیحی باشد، نخست وزیر باید اهل تسنن و سنی مذهب باشد.
رئیس پارلمان هم باید شیعه باشد. مسیحی و سنی و شیعه در کنار هم با یک قانون واحد بودند. در آن دوران امین جمیل که خود فلانژ و مسیحی تندرو با سوریه میانه دوستی نداشتند.
پس از طی چند هفته از پایگاهی که بودیم تقسیم خاردار شدیم در پایگاهی در استان «بهابو» و در شهر العین مستقر شدیم. حدود ۴۰ کیلومتری بعلبک قرار داشت. در آنجا چندین کار متفاوت در دست ما بود، یک پذیرش نیروی مقاومت، کسانی که تمایل داشتند، جنگ های چریکی و شهری و جبهه را آموزش ببینند.
کار دیگر ما در حیطه فرهنگی، تبلیغاتی بود. مستند یا فیلم های دقاع مقدس جبهه های جنگ ایران و عراق را میبردیم در روستا و محلات شهر در مساجد یا خانه های محلی به نمایش میگذاشتبیم. همراه ما مترجم عرب زبان بودند.
گاهی هم از اشاره و ایماء استفاده میکردیم. کم کم با برخی کلمات عربی آشنا شدیم. آنها هم فارسی یاد گرفته بودند، ما هم مرحله به مرحله جابجا میشدیم. جابجائی نیروها بصورت چهل پنج روزه بود. ماموریت سه ماهه بود.
بصورت دوره ائی نیروهای تازه نفس میآمدند. در کنار آنها که چهل پنج روز تجربه کسب کرده بودند با محیط فضا آشنا شده بودند، به نیروهای بعدی منتقل میکردند.
حدود ۴۵ روز که ماندیم، بین دمشق و بعلبک حدود سه ساعت راه بیشتر نبود، هفته به هفته با بچهها از بعلبک به دمشق میرفتیم، زینبیه زیارت و بر می گشتیم.
در کنار مردم بودیم در صف نماز در کنار آنها بودیم. مردم به ما بشدت علاقه مند بودند و ومهرورزی داشتند.
در پایگاه هم که بودیم، با هم آشنا شده بودیم برای ما نان و شیر میآوردند، حس بسیار خوبی با هم داشتیم. در کل برای ایرانیها یک تقدس خاصی قائل بودند. نذوراتی که داشتند، تقدیم به بسیجی یا سپاهی میکردند.
از نگاه آنها، انقلابیونی بودیم که برای نجاتشان رفته بودیم. حتی رادیو بی بی بسی و رسانههای خارجی هم نگاهشان به ما این بود، که یک عده آدمهای مبارز انقلابی آمدهاند تا برای مردم آن سرزمین جانفشانی کنند.
عمده فعالیت سپاه در لبنان کارهای فرهنگی، آموزشی بود. در آن مقطع ما نمیدانستیم که قرار است یک مجموعه راهبردی عملیاتی قوی و جهان خیز در منطقه شکل بگیرد، نمیدانستیم آموزشها و ارتباطات دوطرفه در آینده چه اتفاق بزرگی را خلق خواهد کرد.
حضور «حزبالله»، در لبنان نتیجه کارهای بود که سپاه در منطقه انجام داد. با تربیت نیروی انسانی، هسته گزینش آموزشی که داشتیم، بچههای لبنان میآمدند، ثبت نام میکردند، یکی از بچههای اهل تسنن مترجم ما بود. وقتی در مسجد کنار ما نماز میخواند، بر مبنای سنت خودشان که باید دست بسته نماز میخواند، دستهایش را باز میکرد و مانند ما نماز میخواند. گفتیم: هر طوری که مایل هستید، نماز بخوانید. درست بخوان اجباری نیست. همین مقدار که همراه ما هستید، خوب است.
گفت: نه من میخواهم ارادتم را با وحدت به شما نشان بدهم. در کنار این افراد شنیده شده بود که برخی از اهل تسنن برای جنگ با ایران به کمک صدام رفتهاند. ولی افراد زیادی هم بودند که سپاه را همراهی میکردند.
توی روستا و توی حسینیه مسیحی ها که میرفتیم. تاثیر پذیری چند جانبه بین مسیحی و شعیه و سنی بود. صندلی گذاشته بودند، میرفتیم روی صندلی مینشستیم. روستاهای آنجا متفاوت از روستاهای ایرانی است که زندگی شهری و روستائی با هم فاصله زیادی داشته باشند. بسیار اندک بود. سطح فرهنگی آنان در هر زمینه بیشتر شبیه به جامعه شهری زندگی میکردند.
بچههای شیعه که وضو میگرفتند، بعد میامدند با تاثیر از رفتارهای اهل تسنن پاهایشان را میشدند. یک وحدت بسیار جامع شکل گرفته بود.
در بیروت، ژانویه و سال نو میلادی نیروهای ناو آمریکائی و فرانسوی آمدند در یک ساختمان بزرگ مراسم «کریسمس»، را جشن بگیرند، لبنانیها آمدند یک عملیات انتحاری انجام دادند، خیلیها کشته و زخمی شدند.
همزمان چون ایرانیها در آنجا بودند، رسانههای معاند مثل بی بی سی و بقیه فریاد زدند که «ایرانیها هستند»، که این کار را انجام دادند. میخواستند حرکت بزرگ لبنانی ها را مخدوش کنند، هنگامی که اخبار با آب تاب خبر میداد، از ایرانی حرف میزد، لبنانیها به ما نکاه میگردند،
از اینکه ما کنارشان هستیم احساس غرور و امنیت میکردند. یک احترام بسیار شایسته به ایرانی داشتند. دعوت میکردند، توی خانههای خودشان تا به عنوان تشکر از ما پذیرائی کنند. هر چه در طبق اخلاص داشتند، جلوی ما میگذاشتند.
فرمانده گیلانی داشتیم، نماز شب میخواند، خیلی دعا میکرد.
گفتم: حاجت چی داری؟
گفت: یک خانواده لبنانی من را دعوت کردند، رفتم آنجا دیدم که یک مریض دارند، از من خواستند که برای مریضشان دعای شفا بخوانم.
فکر میکنند ما معجزه میکنیم و «مستجابالدعوه» هستیم، مریض شفاه میدهیم.
من را بردند روی سر یک مریض بدحال که دکترها جوابش کردند، از من میخواهند دعا کنم تا خوب بشود. الان آمدم نزد خدا، میگویم خدایا من که پیش تو آبروی اینچنینی ندارم که من را ببینی و دعایم را مستجاب کنی، الهی حالم را ببین! من اینجا گیر افتادهام…
این داستان ادامه دارد
اسرائیلاهل تسننبسیجبعلبکبیروتپارلمان لبنانپایگاه خبری هورانگحاج احمد متوسلیانحاج حسینحزب الله لبنانحزباللهحسین ربیعیحسینیه مسیحیهاحسینیه هورانخاطرات دفاع مفدسدفاع مفدسرزمندگان لبنانیرژیم صهیونیستیستاد مقاومت بسیجسنیسه راه مرگسوریهشعیهغلامعلی نسائیگفرمانده گیلانیکریسمسلبنانمستجابالدعوهمگه مهمانیآمدیمهمانینذوراتنسائیهوران