مگه مهمانیآمدی! / قسمت سوم
در میدان جنگ ، در لحظه هم ترس بود هم تقاضای شهادت
*نویسنده: غلامعلی نسائی
هم ترس بود هم تقاضای شهادت، در لحظه باید تصمیم میگرفتی. تیری که به طرفت شلیک میشود، آمده است که تو را هدف بگیرد، نمیتوانی جلوی آن را بگیری و مرگ را متوقف کنید. مگر به خواست پروردگار عالم که هر چه را که بخواهد، انجام می دهد.
گروه حماسه و مقاومت هوران – رسیدن ما به شلمچه مصادق شد با نزدیکی «عملیات رمضان»، دشمن به طرز وحشتناکی روی سر بچهها آتش میریخت. با هلیکوبتر میآمد از دور با موشکهای هدایت شونده تانک و نفربرهای ما را میزد، آمبولانس را میزد، بچهها پشت خاکریز توی سنگرهای انفرادی در حال نماز خواندن بودند،
خمپاره پشت خمپاره، من خودم شاهد شهادت خیلی از همرزمانم بودم و خیلیها هم زخمی شدند. توی یکی از سنگرهای جمعی تعدادی از همرزمان سربازم که در جنگل آمل با هم بودیم خمپاره ۱۲۰ خورد، بیش از هشت نه نفر به شهادت رسیدند. مثل؛ «شهید زمان چلچ
لهائی، چند شب قبل خواب دیده بود که شهید میشود، شهید ولیالله استرابادی و شهید حسینی از اوزینه» روزهای زیادی را در پادگان با هم بودیم.یک حرکتی را دشمن بطور وسیع انجام داد، فرمانده گردان دستور داد بچههای که پشت خاکریز هستند باید از خاکریز عبور کنند و به جلوتر بروند.
کمک تیربارچی بودم. آرپیچیزنها و تک تیراندازها حرکت کردند، حدود دویست متر جلو رفتیم. توی سنگرها مستقر شدیم. دشمن پاتک شدیدی زد و آمد جلو و درگیر شدیم. من کمک تیربارچی بودم.
تیربارچی شلیک میکرد، من نوار میدادم داخل تیربار، عراقیها نزدیک که میشدند، هدف میگرفت و رگباری میزد. از آن طرف هم دشمن با تمام توانی که داشت روی سرما آتش میریخت. در حین درگیری «کربلائیحسین» رزمنده گرگانی نزدیک من، تیر خورد یک «اللهاکبر»، گفت و شهید شد. درگیری بین دوطرف همچنان ادامه داشت، هجوم رزمندههای ایرانی باعث شد نیروهای پیاده عراقی عقب نشینی کنند. فرمانده دستور داد که برگردیم عقبه، حین برگشت توشنی از ناحیه چشم زخمی شد و نمیدید، سنگر به سنگر هدایت میکردیم. توشنی اینجا توقف کن، صبر کن حالا برو…
پانویس: «توشنی در جاده گرگان به علیآباد در یک تصادف مرموز که احتمال میرفت توسط منافقین برنامهریزی شده باشد، کشته شد.»
نیروهای پیاده و آهنی دشمن که عقب نشستند، ما برگشتیم عقب، دشمن شدت آتش خود را بصورت هوائی بیشتر کرده بود، تک تیراندازها هم میزدند. برگشتیم محور اصلی، یکی دو شب ماندیم، وقت عملیات که شد، شب به ما آماده باش دادند، گردان بازسازی و گروهان و دسته مشخص شدند. حدود ساعت نیمه شب گردان به ستون به راه افتاد. گردان یارسولالله به فرماندهی حاج بصیر – ما گروهان رضا نسیم خارداری بودیم.
جانشین گروهان امینالله کمیزی بود. دوسه نفری بودند که خیلی خط و گرو میکشیدند.
توی دسته ما چند نفری بودند که خیلی خودشان را دست بالا میگرفتند، با خود فکر کردم چقدر اینهخا شجاع و نترس هستند. یک عده هم کم سن و سال و ریز نقش و کم حرف بودند، یک عده هم معمولی هم سن و سال خودم، حدود بیست تا بیست و پنجساله میشدند.
کم سن و سالها و ما بزرگترها وا مانده بودیم که این دو سه نفر که اینهمه «هارت و پورت»، میکنند، توی میدان جنگ حتما از همه جلوترند.
هم ترس بود هم تقاضای شهادت، در لحظه باید تصمیم میگرفتی. تیری که به طرفت شلیک میشود، آمده است که تو را هدف بگیرد، نمیتوانی جلوی آن را بگیری و مرگ را متوقف کنید. مگر به خواست پروردگار عالم که هر چه را که بخواهد، انجام می دهد.
پانویس: عملیات رمضان نام عملیات نظامی تهاجمی در شب ۲۱ تیر ماه تا هفتم مرداد ماه ۱۳۶۱ در پنج مرحله و در محور شرق بصره به صورت گسترده با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش انجام شد. عملیات رمضان در شب ۲۲ ماه رمضان و در شب ۲۱ مردادماه سال ۱۳۶۱عملیات رمضان با رمز یامهدی(عج) لشکر و تیپ- گردان و گروهان، دسته و نفر بصورت تهاجمی حرکت کردند.
فرمانده محور منطقه عملیاتی یک فرد اصفهانی بود. ابتدا دستور دادند تخریبچیها جلوتر بروند. حدود بیست دقیقه دیرتر ما حرکت کردیم. توی مسیر گفتند دو نفر تخریبچی رفتند روی مین، فرمانده محور به آقا رضا نسیم خارداری گفت؛ یکی دو نفر از نیروهای خودت را بفرست بروند از موانع میدان مین بگذرند و راه را باز کنند……
آقارضا زیربارحرف اصفهانیه نرفت و گفت، وقتی تخریبچیها هستند برای چی من بچههای گرگانی را بفرستم روی مین. فرمانده محور گفت: به هرحال بچهها توی میدان جنگ شهید میشوند، اعلام کنید سه چهار نفر داوطلب شهادت میخوام، راه باز بشود. نسیم خارداری زیربار نرفت. تخریبچیها رفتند راه باز شد، دو طرف معبر نوار سفید کشیدند، ما توی معبر حرکت کردیم سمت دشمن و درگیر شدیم و تیربارهای دشمن به کار افتادند.
درگیر شدیم، دشمن منور پشت منور میزد و شب را روشن کرده بود، عملیات زیر تیر رس دشمن قرار گرفته بود، جنگ سختی شروع شده بود.
آرپیچی زنها میرفتند سنگرهای دشمن را میزدند و بر می گشتند، تبربارچی های ما دشمن را زیر هدف قرار گرفتند، عراقی پا پا به فرار گذشتند،
آرپیچی زن تانک میزد، تک تیراندازها نفر می زدند، دشمن میدوید ما میدویدیم. هنوز صبح نشده رسیدیم به کانال ماهی، لب کانال متوقف شدیم، جنازه های دشمن کنار تانکهای سوخته افتاده بودند.
۱- مگه مهمانی آمدی!/ قسمت اول
از دبستان رضا پهلوی گرگان تا فراز از پادگان گارد شاهنشاهی!
۲- مگه مهمانیآمدی! / قسمت دوم
روایتی جداب و پر ماجرا و شگفت از یک بسیجی گرگانی
این داستان ادامه دارد
تولید محتوا: پایگاه خبری هوران
ارپیچی زناصفهانیبچه های گرگانیبعثیبیسیمچیپایگاه خبری هورانمتخریبچیتک تیراندازتیربارچیجبههداوطلبدریاچه ماهیدریاچه نمکدشمن عراقیشهادتصدامعملیات رمضانغلامعلی نسائیکلاشینکفگرگانگلستانمعبرمگه مهمانیآمدی ، هوران ، غلامعلی نسائی ، میدان جنگ ، ترس و تقاضای شهادت ، خاطرات جنگ ، دفاع مقدس ، هوران ، پایگاه خبری هوران ، شلمچه ، روایت جنگ ، آمبولانس ، تانکمیدان جنگ