کد خبر:23500
پ
شهید-محمد-محفوظ—هوران
روایت زندگی و شهادت محمد محفوظ

دعوت از میان نور؛ رؤیایی که سرنوشت محمد را نوشت

دعوت از میان نور؛ رؤیایی که سرنوشت محمد را نوشت نویسنده: غلامعلی نسائی روایت زندگی و شهادت محمد محفوظ، مجاهدی که از نوجوانی تا واپسین لحظه در مسیر ایمان، مقاومت و خانواده قدم زد؛ مردی که ترس‌هایش را با یقین به خدا بدل کرد و سرانجام در کنار عزیزانش جاودانه شد. پایگاه خبری هوران – […]

دعوت از میان نور؛ رؤیایی که سرنوشت محمد را نوشت

نویسنده: غلامعلی نسائی

روایت زندگی و شهادت محمد محفوظ، مجاهدی که از نوجوانی تا واپسین لحظه در مسیر ایمان، مقاومت و خانواده قدم زد؛ مردی که ترس‌هایش را با یقین به خدا بدل کرد و سرانجام در کنار عزیزانش جاودانه شد.

پایگاه خبری هوران – در دل شب، وقتی آسمان چراغ‌باران سکوت بود، جوانی به نام محمد محفوظ در بیداری رخوت‌آلود بیدار شد. قلبش تند می‌تپید؛ سال‌ها بود که در راه مقاومت قدم می‌زد، اما هنوز روح شهادت را آن‌طور که در رویا می‌دید، احساس نکرده بود. او با خود زمزمه کرد: «چرا هنوز من نزد شهدا نیستم؟» ترسی مدام در دلش بود؛ ترسی از اینکه شاید مسیرش ناتمام بماند، شاید ثمره‌ی فداکاری‌اش دیده نشود، شاید نامش در یادها گم شود.

روایت زندگی و شهادت محمد محفوظ

سال‌های کودکی‌اش در خانه‌ای پر از ایمان و عشق سپری شد. پدر و مادر، مثل دو کوه استوار، همواره به اصول اسلامی پایبند بودند و محمد، کوچک‌ترین فرزند، زیر سایه محبت آن‌ها رشد کرد. در نوجوانی، وقتی تنها پانزده سال داشت، صدای ندای مقاومت را شنید؛ ندایی که او را فراخواند تا پای بر راهی بگذارد که خیلی‌ها از آن می‌ترسیدند. او به صف مجاهدین رسید، در کنار شهیدان سمیر مطوط و عبدالله فنیش، دست در دست آن‌ها، تا سر حد جوانی فداکاری کرد.

یک روز در کمینی در طیر فالسی، سرنوشتش به شکلی تلخ تغییر کرد: گروه‌شان غافلگیر شد، یکی پس از دیگری شهید شدند و محمد خود اسیر شد. بازجوها پشت پنجره‌های سرد زندان کوشیدند با ترس و وعده او را بشکنند، اما او، آن جوان پایدار، ایستاد؛ حتی وقتی تمام وزن ترس بر شانه‌هایش سنگینی می‌کرد، با آرامش گفت: «من یک مرد جوانم که برای عقیده‌اش پا گذاشته‌ام.» هفت روز گذشت و او، پس از آن‌همه تهدید و شلاق روحی، آزاد شد.

آزاد شدن، اما برای محمد آغاز بار جدیدی بود. برادر و خواهر، پدر و مادر، همسر و نوه‌ها — خانواده‌اش همه بخش مهمی از زندگی‌اش بودند. گردهمایی‌های خانوادگی در خانه‌ پدرش سنتی بود که حتی وقتی او دور بود، تداوم داشت. محمد هر بار که به خانه بازمی‌گشت، چشمان نوه‌هایش برق می‌زدند؛ او بدون هدیه نمی‌آمد، بدون مهر نمی‌نشست.

اما زندگی جهادی‌اش تنها در خانواده متبلور نبود؛ او در دل مقاومت ریشه دوانده بود. دوره‌های آموزشی سخت را پشت سر گذاشت، فرمانده شد، در عملیات‌های خطرناک شرکت کرد و در هر نبرد، رِزی (اثر زخم) را بر بدنش به یادگار داشت؛ به ویژه روی پایش که جای زخمی بزرگ بود، نشانه‌ای از آن گام‌هایی که در مسیر جهاد برداشت.

او در عملیات‌هایی مانند تصرف قنین در کنار شهید سمیر مطوط حاضر بود، و در حملاتی به پایگاه‌های اسرائیلی، قلبش با حسینیه‌ی کوچکی که در خانه‌اش بنا کرده بود، پیوند عمیق‌تری داشت. آن حسینیه، به نام حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها، جایی بود که محمد با صدایی آرام برای اهل بیت دعا می‌خواند و انسان‌ها را به صبر، ایثار و عشق به دین دعوت می‌کرد.

با این همه، در دل محمد همواره ترسی نهفته بود: ترس از مرگ، ترس از اینکه راهش ناتمام بماند. شب‌ها در خلوت خودش با خدا نجوا می‌کرد: «خدای من، برادران شهیدم را در آن‌سوی نورمی‌بینم، اما من هنوز مانده‌ام. آیا من لایق آن فیض هستم؟» او این دعا را با اشک نوشت، در نامه‌ای به خدا، چون کسی که از عمق وجودش آرزو دارد در زمرۀ شهدا باشد.

یک شب، چند روز پیش از تقدیر نهایی‌اش، رؤیایی دید: شهید رضا حریری، در میان نور خیره، روی قبری نشسته بود. آن نور چنان درخشان بود که محمد را به آرامشی بی‌نظیر غرق کرد. حریری دستش را بلند کرد و دعوتش کرد: «بیا.» محمد در خواب لبخند زد و گفت در دلش: «الحمدلله، من در آرامشم.» وقتی بیدار شد، آن حس آرامش را با خانواده‌اش در میان گذاشت؛ گویی در آن رؤیا، حقانیت راهش تأیید شده بود.

و سرانجام در ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۴، زمانی که به خانه بازگشته بود، همه جمع شدند: خانواده، فرزندان، نوه‌ها، زائران و دوست‌داران. آن شب، خانه‌ی کوچک اما پر از عشق او، محل دیدار آخرین بود. ناگهان، یک حمله‌ی هوایی همه چیز را به لرزه درآورد. گلوله‌های آتش فتح کردند دیوارها را، اما قلب محمد محفوظ در همان لحظه آرام ماند. او در میان خانواده‌اش جاودانه شد؛ آنانی که همیشه او را دوست داشتند، در آن لحظه وداعی نه از جنس غیبت، بلکه از جنس وصال یافتند.

روح او به آسمانی بلند پر کشید، و نامش در دل‌ها ماند؛ نه به‌خاطر خون، بلکه به‌خاطر عشق بی‌پایان به مقاومت، خانواده و ایمان. او شهید محمد محفوظ بود — کسی که در مسیر نور پیش رفت، با قلبی مطمئن و روحی اهلیت‌دار، و با نگاهی پرامید به معبود.

پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید