عبدالله گرائیلی، فرمانده دسته شهیدی که غریب مانده است
پایگاه خبری هوران: شهید عبدالله گرائیلی، فرمانده دسته ما بود که در یازدهم اردیبهشت ۶۱ عملیات بیت المقدس در کنارم به شهادت رسید. ساعدت حددود ۱۰ شب می شد که در یک پاتک سنگین براثر خمپاره هر دو زخمی شدیم. هنوز دستهاش تو دستم بود که خدا حافظی کرد…
بخشی از خاطراتی که در شب یازدهم بجا مانده است که خواندنش خالی از لطف نیست. از( اینجا )بخوانید عبدالله در گلستان غریب است و هیچ کسی سری به مزارش نمی زند، اگر یادت ماند قطعه اول مزار شهدای گرگان حتما سری بزنید… غلامعلی نسائی همرزم شهید.
***
*زندگینامهی شهید عبدالله گرائیلی
عبدالله در بهار سال ۱۳۳۷ همگام با طراوت طبیعت در روستای ترکمنخیل بخش بالاتجن شهرستان قائمشهر متولّد شد.ان رساند.
سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی اعزام شد. مدّتی از دورهی خدمت خود را در مشهد مقدّس گذراند و سپس به عنوان سپاهیدانش در روستای باغشورتپه از روستاهای علیآباد گرگان به تدریس پرداخت.
پس از پایان خدمت به مدّت سه سال به بنّایی و برقکشی ساختمان پرداخت. بخشی از درآمد خود را به فقرا و بخشی را برای کمک به رزمندگان اختصاص میداد.
سال ۱۳۶۰ دو بار به جبهه اعزام شد. پس از بازگشت از جبهه به عنوان معلّم پرورشی در دبستان آیهالله طالقانی روستای هاشمآباد گرگان مشغول به کار شد. در مدرسه، الگوی اخلاق بود، با بچّهها با عطوفت و مهربانی رفتار میکرد و در دل دانشآموزان جای داشت. محبّت او به دانشآموزان آنچنان بود که در وصیّتنامهی خود خواست که اگر شهید شد دانشآموزان پیکر او را تشییع نمایند.
عبدالله در فروردین ۱۳۶۱ برای سومین بار عازم مناطق جنگی شد و در خونینشهر فرماندهی یک گروه بیست و یک نفری را به عهده داشت. عبدالله شب یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ ستارهای پرفروغ شد که روحش به سوی عالم بالا پرواز کرد و خونش بر زمین ریخت.
پیکر مطهر شهید به مدت هفده روز در گرمای خوزستان بر زمین ماند، تا اینکه همرزمانش پیکر مطهّرش را به پشت جبهه منتقل کردند و بنا بر وصیّت شهید، پیکر مطهرش را در امامزاده عبدالله گرگان به خاک سپردند.اینجانب عبدالله گرائیلی شماره شناسنامه ۱۸ صادره از حوزهی ۱۱ گرگان وصیتنامهی خود را به شرح زیر به عرض ملّت شهید پرور ایران و جهان و مخصوصاً گرگان میرسانم.
من داوطلبانه عازم جبههی حقّ علیه باطل شدم زیرا این درس را از امام حسین(ع) و فرمان آن را از امام خمینی دریافت نمودم. لازم به تذکّر است در این راه با آگاهی و بدون اینکه اجباری در کار باشد قدم نهادم.
من از خواهران و برادران خود که دارای مسؤولیت سنگینتری در جبهه هستند و مجردند خواهش میکنم که ازدواج کنند و با این کار فرزندان مؤمنی تحویل جامعه دهند.
مرا در تابوت تخت بگذارید و روی مرا با هیچچیز نپوشانید ( پوشش بدن من فقط لباس سربازیم است ).
در قاموس واژه شهادت معنی ندارد ( شهید مظلوم بهشتی ) و دو دست مرا از دو طرف تابوت بیرون بگذارید و دو پرچم کوچک جمهوری اسلامی به دستم ببندید و علّت خواست من این است اگر منافقی و خدانشناسی هنوز فکر میکند که ما بهخاطر چیز دیگر میجنگیم به خود آیند و ببینند که ما با دست خالی از اینجا میرویم.
مرا در امامزاده عبدالله دفن کنید و در امامزاده عبدالله به مردم آبگوشت بدهید چون من به دوستان گفته بودم که من موقعیکه عروسی کردم در امامزاده عبدالله آبگوشت میدهم، عروسی کردم به قول من عمل کنید.
از بنیاد شهید خواهشمندم به خانوادهی من چیزی ندهید و بهجای اینکار درمانگاه یا مدرسه راهنمایی در روستای هاشمآباد گرگان و یا هرجا که بیشتر لازم است بسازید.
از پدر و مادرم و همینطور پدربزرگ و مادربزرگم خواهشمندم برایم گریه نکنند و یاد امام حسین(ع) کنند که برای دین اسلام چه کرده است. من کسی نیستم و از این بابت افتخار کنند که توانستند به اسلام خدمتی بکنند. از برادرم قنبر خواهشمندم کوچکترین ناراحتی به دل راه ندهد و راه که همان راه امام خمینی است ادامه دهد در آخر صبر و سعادت و شجاعت را برای ملّت شهیدپرور آرزومندم. خدایا تو را به امام زمان(عج) و خون شهیدان و أئمّهی اطهار قسم که عمر امام را تا ظهور مهدی(عج) طولانی بگردان و همینطور تمام ضدّانقلابیون و منافقین و استکبار جهانی را نابود گردان و آنانیکه به نام اسلام ضربه زدند و میزنند رسوا بگردان.
خواهران و برادران! خود را پیرو خطّ امام بسازید. آنانیکه برای من زحمت کشیدند خداوند اجر شهید را به آنها عطا فرماید. از آنانیکه مرا تشییع کردند متشکّرم و خداوند به آنها عوض دهد در ضمن اگر امکان پذیر است از دانشآموزان دبستان طالقانی هاشمآباد دعوت شود و آنها مرا تشییع نمایند.