کد خبر:46
فرماندۀ گردان، نصف پلاکم را شکست!
خمپاره های سرگردان با دستنوشته رزمنده گردان خط شکن
خمپاره های سرگردان با دستنوشته رزمنده گردان خط شکن زخمی و خونین تا طلوع صبح افتاده بودم. آفتاب زده بود. میشد راه را تشخیص داد. توی دشت بودیم، اما نه؛ میدانِ مین بود و مرداب. راه، ماشینرو نبود. باید چند کیلومتر توی معبر و کنارههای خاکریز میرفتیم تا به جاده میرسیدیم. خاطراتی از رزمندۀ جانباز […]
بیسیمچی با نگرانی و دلهره داد میزد: «فرماندۀ گردان در محاصره است.»
مطالب مرتبط
ارسال دیدگاه لغو پاسخ








[…] شب یازدهم بجا مانده است که خواندنش خالی از لطف نیست. از( اینجا )بخوانید عبدالله در گلستان غریب است و هیچ کسی سری به […]