مگه مهمانی آمدی؟/قسمت دواردهم
پذیرائی به سبک عصر عاشورا بدست بعثیها در کاروان اسرا به سمت کربلا
نویسنده: غلامعلی نسائی
نیروهای بعثی عراقی دستجمعی ریخته بودند روی سرما و حسابی کتککاری کردند، توی آن سردی هوا و نم نم باران، لخت و خونین، قطرههای باران آغشته به خون تنمان، روی پوست ما میلغزید و حسابی داغ میشدیم.
من را هم کتک کاری کردند، خسته که شدند، یک ماشین آوردند، توی سرمای هوا، لخت و خونین، از شدت کتک خوردن بدست بعثیها حسابی داغ شدیم.
گروه جهاد و شهادت هوران – صبح روز ۲۲ اسفند ۱۳۶۴ یک گله عراقی با تهدید و شلیک رگباری گلوله جلوی ورودی سنگر داد و هوارشان رفت بالا، هی «تعل تعل تعللنا ایرانی»، بیا بیرون ایرانی، دلم را به خدا سپردم و خودم را کشیدم بیرون، برای اینکه دشمن خیال نکند من ترسیدم، تمام انرژیام به روی پاهای زخمیام منتقل کردم، محکم ایستادم. دو سه متریام رگباری زد، چند نفری ریختن روی سرو کولم، با تفنگ، قنداق و پوتین با مشت لگد، افتادند به جانم. دردهای تیرو ترکش بدنم را در مقابل درد مشت و لگد محافظت میکردند.








