کد خبر:17707
مگه مهمانیآمدی! / قسمت11
خط اول که شکست، صدای بیسیمچی قطع شد + اسارت
خط اول که شکست، صدای بیسیمچی قطع شد + اسارت نویسنده: غلامعلی نسائی عراقی ها خط را شکسته و همه جا را تصرف کردند. ورودی سنگر ما مستقیم تا سنگر دیدبانی به بیرون دید داشت، عراقی ها داشتند یکی یکی سنگرها را نارنجک میانداختند و پاک سازی میکردند. قشنگ دیده میشد عراقی ها دارند به […]
تا رفتیم به خودمان بیایم که محاصره شدیم، دویدم سمت بچههای ملک، ابراهیم گجاست؟ گفتند: اسیر شد. «ابراهیم عجم، فرمانده گردان مالک اشتر از بچههای آزادشهری بود، هنوز خط را تحویل نگرفته، لحظه ورود عراقیها تو سه راهی اسیر میشود. بنا بود، امروز ما برگردیم، گردان مالک خط یارسولیها را تحویل بگیرد.
من رفتم سراغ سنگر مهمات، پریدم داخل سنگر خالی بود. ای داد بیداد، خودم را کشیدم بالا، هنوز جابجا نشده بودم که خمپاره نزدیک خود، پاهایم آش و لاش شد.
آمادهی از حال رفتن بودم. کم کم از خون ریزی و تشنگی و گرسنگی و خستگی و بیخوابی، از حال رفتم. وقتی چشم باز کردم نمیدانم چقدر خواب یا بیهوش بودم.
مطالب مرتبط
ارسال دیدگاه