مقابله بهمثل با آهنگران
مقابله بهمثل با آهنگران روی پُل دِز
مقابله بهمثل با آهنگران روی پُل دِز نویسنده: غلامعلی نسائی دفاع مقدس هوران" «کامران قهرماندوست» اهل ساری، رزمندهی سبزهرویی که خمپارهی خندهی گردان مسلمبن عقیل(ع) از لشکر 25 کربلا بود، ...
پیکرش را پلی برای عبور رزمندگان کرد
پیکرش را پلی برای عبور رزمندگان کرد
شهید قاسم اصغری و ایثارش در عملیات عاشورای ۳ پیکرش را پلی برای عبور رزمندگان کرد پیکرش را پلی برای عبور رزمندگان کردشهید اصغری که در اثر فشار سیم خاردار ...
تیر تاریکی روی سیاه
تیر تاریکی روی سیاه
تیر تاریکی روی سیاه نویسنده غلامعلی نسائی سرویس طنز هوران: این برادر اکبر، چند باری بدجور ضد حال زده بود. آخرین ضد حالش این بود که مثل یک همچون شبی، ...
پناهنده شدن شهردار در دیگ دوغ
پناهنده شدن شهردار در دیگ دوغ
پناهنده شدن شهردار در دیگ دوغ مقر حاجی جوشن و آشپزخانه لشکر تقی که سر ستون بود، بوی سوختن تن خاک، با تن داغ و سرخ خمپاره، مثل فلفل فرو ...
مردی که به کاخ سفید پشت کرد
مردی که به کاخ سفید پشت کرد
مردی که به کاخ سفید پشت کرد تو متجاوزی به خانهات برگرد آمریکایی امیر با صلابت و قاطعیت به آمریکاییها میگوید: من در فضای خانهام هستم، تو متجاوزی، برو به ...
هر وقت قدت اندازه تفنگ شد برو جبهه
هر وقت قدت اندازه تفنگ شد برو جبهه
هر وقت قدت اندازه تفنگ شد برو جبهه علی اکبر تازه بسیجی شده بود، دلش می خواست برود جبهه، اما پدرش همیشه خدا دستش می انداخت، علی اکبر هم آنقدر ...
شهیدی که نشانی مزارش را برای مادرش نوشت
شهیدی که نشانی مزارش را برای مادرش نوشت
شهیدی که نشانی مزارش را برای مادرش نوشت شهید اردشیر رحمانی چند روز مانده بود که برود جبهه، گفتم: پسرم بیا ازدواج کن، خواهرات ازدواج کردند، برادرت ازدواج کرده، من ...
همسر شهید عبدالله فرجی
طعم ترس در دل تاریکی سنگر را چشیدهام
همسر شهید عبدالله فرجی طعم ترس در دل تاریکی سنگر را چشیدهام شهید عبدالله فرجیعبدالله بیشتر وقتها مأموریت بود و من فقط برایش دعا میکردم. اهالی محل به علت ترس ...
رضایت اهلبیت برای پسرم از کسب هر مدالی باارزشتر بود
رضایت اهلبیت برای پسرم از کسب هر مدالی باارزشتر بود
مادر شهیدمدافع حرم محمدکاظم توفیقی از ورزشکاران رشته موتورسواری رضایت اهلبیت برای پسرم از کسب هر مدالی باارزشتر بود رضایت اهلبیت برای پسرم از کسب هر مدالی باارزشتر بودپسرم میگفت ...
فرماندۀ گردان، نصف پلاکم را شکست!
خمپاره های سرگردان با دستنوشته رزمنده گردان خط شکن
خمپاره های سرگردان با دستنوشته رزمنده گردان خط شکن زخمی و خونین تا طلوع صبح افتاده بودم. آفتاب زده بود. میشد راه را تشخیص داد. توی دشت بودیم، اما نه؛ ...