گالیله در اردوگاه اسرا
گالیله در اردوگاه اسرا
گالیله در اردوگاه اسرا حسن آیة شش از سورة حجرات را برای سرباز عراقی خواند و خیره شد توی چشمهایش. سرباز عراقی برآشفت، ولی چیزی نگفت. چهره درهم کشید، اخم ...
عمو و پدرم همزمان در سوریه میجنگیدند
عمو و پدرم همزمان در سوریه میجنگیدند
عمو و پدرم همزمان در سوریه میجنگیدند همه عموهایم پایبند نظام جمهوری اسلامی و در مسیر اسلام و ولایتند. حتی یکی از عموها با پدرم در سوریه همزمان با هم ...
سردار شهید محمد جواد روزی طلب
از پيشتازان مقابله با طيف عليمحمد دستغيب
سردار شهید محمد جواد روزی طلب از پيشتازان مقابله با طيف عليمحمد دستغيب پایگاه خبری هوران - سردار شهید محمد جواد روزی طلب در ۲۸ مرداد ۱۳۴۲ در محله لب ...
وصیت کردهام موهایم را مادرم شانه کند
وصیت کردهام موهایم را مادرم شانه کند
وصیت کردهام موهایم را مادرم شانه کند نویسنده: غلامعلی نسائی هوران - وقتی داشت اعزام میشد، به مادر گفت: «ببین مادر جان! اگر روزی آمدند و گفتند، عکس حسن را ...
مادر شهیدان احمدعلی و عباسعلی
۲ چفیه و چند لباس همه دارایی من از شهیدانم است
مادر شهیدان احمدعلی و عباسعلی سهیلی از شهدای دفاع مقدس ۲ چفیه و چند لباس همه دارایی من از شهیدانم است شهید هورانیک روز خواهرزادهام به من گفت مسجد خیلی ...
شهادت محمد در سوریه
شهادت محمد در سوریه تداوم راه برادرانش در گنبد و فتحالمبین بود
شهادت محمد در سوریه تداوم راه برادرانش در گنبد و فتحالمبین بود شهادت محمد در سوریه تداوم راه برادرانش در گنبد و فتحالمبین بودخود شهید در فیلمی که از او ...
شهادت در شب قدر
دانش آموزی که شهید شب قدر شد
دانش آموزی که شهید شب قدر شد محمد در سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵، شب اول عملیات تیر به رانش اصابت میکند، با پای زخمی عقب عقب بطرف نیروهای ...
وصیت شهید علیاکبر بیگلری، چهار روز قبل از شهادت؛
مراسم ختمم را ساده بگیرید!
وصیت شهید علیاکبر بیگلری، چهار روز قبل از شهادت؛ مراسم ختمم را ساده بگیرید! وصیت شهید علیاکبر بیگلری، چهار روز قبل از شهادت؛ مراسم ختمم را ساده بگیرید!بنا بر این ...
سینما هالیوود در انجمن نویسندگان استان گلستان هوران
سینما هالیوود در انجمن نویسندگان استان گلستان هوران
سینما هالیوود در انجمن نویسندگان استان گلستان هوران با حضور آیت الله قدمی
تلخندک
میآیم جلو ولی شربت نمیخورم
میآیم جلو ولی شربت نمیخورم نویسنده: غلامعلی نسائی هوران - سریع به آشپزخانهی پادگان رفتم تا ببینم چهکار باید بکنیم. وارد آشپزخانه که شدم، حاج «محمد صادقی» صدایم زد و ...