کد خبر:9513
پ
۱۴۰۲-۳۱۰۶
دیدار حضرت آقا با خانواده شهید جانی بت اوشانا

روایتی از دیدار حضرت آقا با خانواده شهید جانی بت اوشانا

روایتی از دیدار حضرت آقا با خانواده شهید جانی بت اوشانا شیرینی این شیرینی به جانم می‌نشیند ۱۱ دی ماه ۱۳۶۵ مصادف بود با اولین روز سال ۱۹۸۷ میلادی. سال جدید تازه تحویل شده بود و بعد از حدود ۲۲ ماه تلخی و چشم‌انتظاری، مزه شیرینی‌های روی میز پذیرایی به جان خانواده شهید جانی بت […]

روایتی از دیدار حضرت آقا با خانواده شهید جانی بت اوشانا

شیرینی این شیرینی به جانم می‌نشیند

۱۱ دی ماه ۱۳۶۵ مصادف بود با اولین روز سال ۱۹۸۷ میلادی. سال جدید تازه تحویل شده بود و بعد از حدود ۲۲ ماه تلخی و چشم‌انتظاری، مزه شیرینی‌های روی میز پذیرایی به جان خانواده شهید جانی بت اوشانا خوش آمده بود!

به گزارش هوران – دلیل این شیرین‌کامی تنها نو شدن سال جدید نبود. در این روز خانواده شهید جانی بت اوشانا میزبان یک روحانی مسلمان بودند که در آن مقطع زمانی، رئیس‌جمهور کشور پهناور ایران بود؛ آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای که معمولاً در سال نوی میلادی و ایام ولادت حضرت مسیح به خانه شهدای مسیحی سرمی‌زنند، این‌بار میهمان خانواده شهید جانی بت اوشانا شده بودند.

همو (حضرت آقا) از شیرینی‌های روی میز که مادر شهید جانی بت اوشانا پخته بود برداشتند و با تکه کردن شیرینی‌ها، آن‌ها را به اعضای خانواده که شامل مادر و برادران شهید بودند، می‌دهند. آن روز پدر و یکی از برادران شهید در خانه نبودند. مادر شهید که حدود ۲۲ ماه پیش و در اسفند ۱۳۶۳ خبر مفقودالاثری جانی را شنیده و کامش یک تلخی طولانی‌مدت را تجربه کرده بود، یک تکه شیرینی از دست آقا می‌گیرد و می‌گوید: «حالا شیرینی این شیرینی به جانم می‌نشیند.»
شرح دیدار حضرت آقا با خانواده شهید جانی بت اوشانا در کتاب «مسیح در شب قدر» آمده است. ظاهراً زمان این دیدار که دی ماه ۱۳۶۵ بود، ماجرا چندان رسانه‌ای نمی‌شود تا اینکه سال‌ها بعد و در سال۱۳۹۷ تصاویر این دیدار پخش و روایت آن نیز در کتاب مسیح در شب قدر از سوی انتشارات صهبا منتشر می‌شود.
«مادر شهید با شنیدن نام آقای خامنه‌ای سراسیمه از جا بلند می‌شود و به طرف در می‌رود. ما هم پشت سر او به طرف در می‌دویم. در پاگرد پله‌ها مادر به حاج‌آقا خامنه‌ای می‌رسد، خوشامد می‌گوید و از روی عبا دست ایشان را می‌بوسد. من و چارلی نیز در راهرو با ایشان سلام علیک و به داخل خانه تعارف‌شان می‌کنیم. من، چارلی و حاج آقا پشت میز ناهارخوری می‌نشینیم و ایشان شروع می‌کنند به خوش و بش کردن. بعد، از مادر می‌پرسند که چرا دست‌شان را بوسیدند؟ مادر در جواب می‌گوید: حاج‌آقا! ما در کلیسا، دست کشیش‌مان را می‌بوسیم، شما هم برای من مثل کشیش هستید، برای همین خواهش کردم اجازه دهید دست‌تان را ببوسم.»
اینجا و در خانه شهید، آقا عادت دارند طوری رفتار کنند که انگار یک میهمان عادی هستند. طوری با خانواده شهید حرف می‌زنند که آن‌ها هم احساس راحتی و نزدیکی می‌کنند. دل‌ها که نزدیک‌تر می‌شود. «حاج‌آقا عکس‌های روی طاقچه را نگاه می‌کنند و با اشاره به یکی از قاب‌ها، می‌پرسند این عکس شهید است؟»
من سریع بلند می‌شوم و قاب عکس ژانی را از روی طاقچه به دست حاج‌آقا می‌دهم. ایشان به قاب عکس خیره می‌شوند و مادر شروع می‌کند از ژانی تعریف کردن…
مادر شهید: وقتی می‌گویم ژانی بهترین بود، می‌گویند به خاطر حس مادری‌اش است، ولی به همه می‌گویم این ربطی به مادر بودنم ندارد. ژانی من در کل فامیل، از همه لحاظ تک بود، از نظر ایمان، از نظر اخلاق، از نظر درس، زبانزد دوست و آشنا بود. کلیسایش ترک نمی‌شد و هر هفته مقید بود به عبادت در کلیسا.
جای پدر و جانسون (یکی از برادران جانی) در خانه خیلی خالی است. پدر راننده کامیون است و دیشب یک باری را برای کرمان برد و زودِ زود برسد خانه، پس‌فردا صبح است! جانسون هم برای درس خواندن، دو ماه پیش به آلمان رفت و حالا نیست تا آقای خامنه‌ای را از نزدیک ببیند.
حاج‌آقا بعد از دلداری دادن مادر و صحبت از مقام بالای شهدا پیش خداوند، با من و چارلی حرف می‌زنند، از اینکه مشغول درس‌خواندنیم یا کارکردن. مادر خیلی خیلی خوشحال است از حضور حاج‌آقا در منزل‌مان.
چارلی بلند می‌شود و می‌رود چای می‌آورد. مادر برای ایام عید، شیرینی پخته و دو بشقاب از این شیرینی‌ها هم روی میز است. وقتی مادر به حاج‌آقا تعارف می‌کنند، ایشان با مهربانی تکه‌های شیرینی را با دست‌شان به ما می‌دهند و بعد هم برای خودشان برمی‌دارند.
شیرینی این شیرینی به جانم می‌نشیند…

پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید