کد خبر:8572
پ
۱۴۰۲-۲۵۱۳
همزاد چمران / قسمت هفتم

 چه درناک است که وقتی باب شهادت باز است و آدم بمیرد

همزاد چمران ، روایتی از زندگی سردار شهید محسن جهان تیغ  چه درناک است وقتی که باب شهادت باز است و آدم بمیرد… *نویسنده :محدثه نسائی چه درناک است وقتی که باب شهادت باز است و آدم بمیرد یا در راه‌های ناخلفی کشته بشود. الان که فکر می‌کنم پدر من متولد ۱۳۳۱ است. الان اگر […]

همزاد چمران ، روایتی از زندگی سردار شهید محسن جهان تیغ

 چه درناک است وقتی که باب شهادت باز است و آدم بمیرد

*نویسنده :محدثه نسائی

چه درناک است وقتی که باب شهادت باز است و آدم بمیرد یا در راه‌های ناخلفی کشته بشود. الان که فکر می‌کنم پدر من متولد ۱۳۳۱ است. الان اگر بودند، می‎شدند حدود هفتاد سالش، که خیلی از هم‌سن و سال‎های پدرم از دنیا رفته یا در آینده از دنیا خواهند رفت…

به گزارش گروه حماسه و مقاومت هورانحسین جهانتیغ فرزند آخر شهید محسن جهانتیغ به قلم: محدثه نسائی؛ شش ماه داشتم که پدرم شهید شد، متولد؛ ۱۳۶۲هستم. مادرم میگه آخرین باری که توی بغل پدرت بودی، شب آخری بود که ما را سوار قطار کرد و فرستاد گرگان و خودش برگشت خط مقدم. برای مدت ۴۵ روز تا ۵۰ روز به گفته.ی مادرم ما در پایگاه شهید بهشتی، جائی که خانواده رزمنده‌های فرمانده سکونت داشتند.

همزاد چمران ، روایتی از زندگی سردار شهید محسن جهان تیغ

خانواده – فرزندان شهید محسن جهانتیغ 

خیلی شاداب، با انگیزه و پر تلاش بودند. با مشکلات  همیشه با خنده و روی باز برخورد می‎کردند، این خودش خیلی اهمیت دارد. بیشترین حرفی که تابحال از مردم در خصوص پدر شنیدم همین شادابی اش بود. توصیه‌ها و سفارشات پدر شهیدم همیشه این‌ بود که درس بخوانیم، برای پیشرفت خودمان تلاش کنیم. نماز بخوانیم، روزه بگیریم، مسجد برویم، در نهایت اینکه، فقط برای خدا زندگی کنیم و دوستان خوبی داشته باشیم.

به نظرم بهترین دوستان ما خود پدرم بود و مادرم که بهترین دوست ما توی زندگی است و به آن افتخار می‎کنیم که ما را با تمام سختی‎های که پیش روی خودش داشت بزرگ کرد و با این‌که پدر بالای سر ما نبود مادرم هم مادر بود و هم پدر و بابا بزرگ و همه زندگی ما بود.

بهترین دوست‌های ما توی خانه ما هستند، برادرها و مادرم. کسی دیگر را نمی‎دانم که دوست هستند یا نیستند. مادر همیشه می‎گفت: دوست خودتان باید خودتان باشید هیچ کسی مشکلات شما را درک نمی‎کند.

همزاد چمران ، روایتی از زندگی سردار شهید محسن جهان تیغ

باید روی پا خود بمانید و تلاش کنید. بزرگ بشوید و زندگی کنید. هیچ کسی بهتر از مادر و برادر نمی‎تواند همدیگر را درک کند. ما فامیل‎های زیادی داریم که همه با ما با مهربانی برخورد می‎کنند. ما فرزندان شهدا به پدر خود افتخار می‎کنیم که فرزند شهید جهانتیغ هستیم. فرزندان شهدا باید احساس غرور کنند که پدران خود قهرمان مهین بودند. ما هر گجا که هستیم.

یاسر کلاس درس وقتی معلم از یکی یکی بچه‎ها سوال می‎کنند پدرتان چه کاره است، ما فرزندان شهدا با اقتدار و افتخار دست بلند می‎کنیم که این محبت نصیب ما شد که فرزند شهید هستیم. شهدا در جامعه بهترین و بالاترین مرتبه را دارند. مردم نیزدر هرگجا که هستیم می‎بینیم که به شهدا و خانواده شهید احترام می‎گذارند.

هیچ وقت من ندیدم که کسی به شهید بی‎احترامی کند و این بزرگترین افتخار ماست که راه درستی را پدر انتخاب کردند و در راه خدا به شهاده رسیدند. هیچ چیزی بالاتر از این نیست که انسان فقط برای خدا کشته بشود. این راه حقیقت و عشق که راه انبیائ خداوند است به انسان قدرت می‎بخشد که درست و در راه حق قدم بگذارد. روح معنوی شهید در خانواده شهدا حضور دارد.

برادرهای من با عکس پدرم صحبت می‎کنند. بزرگتر بودند و پدر را یادشان هست. ولی من هیچ وقت توی ذهن ندارم چرا که فقط شش ماه داشتم. ولی همیشه میروم سر مزار شهدا و با پدرم حرف می‎زنم. هر گجا که اشتباه کنم می‎روم از بابای خودم.

پدر شهیدم عذرخواهی می‎کنم. که پدر من را ببخش و راه درست را نشان من بدهید. من هر جا که خواستم کار بدی ناخواسته انجام بدهم.
یا اشتباه کنم ناگهان پدرم را جلوی خودم حس کردم و ترسیدم. چون می‎دانم شهدا حی و حاضر و ناظرند به رفتار ما و ما را می‎بینند که ما چه کارهای در زندگی انجام می‎دهیم.

خیلی از مواقع ترسیدم که اگر کار اشتباه انجام بدهم بابائی من را دعوا کند. حضور معنوی‎اش همیشه در خانه و زندگی و در تمام این سالها همیشه در روح و جان من و در همه جا با من است. من یاد ندارم که جایی مشکلی باشد که حل نشود. همیشه روح بابای شهیدم همراه من است. ما را هدایت و حمایت می‎کند. پدرم همیشه همراهم هست و از من مراقبت می‌کند.

ما پنج برادریم که نوبت شد که بروم خدمت، با اینکه فرزند شهید بودم رفتم و خیلی‎ها بودند که کم می‎اوردند ولی من خیلی خوب و عالی بدون هیچ دردسری خدمت کردم. نه این‌که سختی و مشقت نداشته باشد توی خدمت ولی بخاطر مقام پدرم درست رفتار کردم و هیچ وقت کم نیاوردم که مردم بگویند بچه‎ی شهید از خدمت فرار کرد.

ما باید شان و منزلت شهدا را اول خود خانواده شهید نگه دارد بعد از مردم که خیلی خوب قدر شهدا را می‎دانند. ما همه به شهدا مدیون هستیم و قدر دان شهدا هستیم. ما باید قدر شهیدانُ دفاع مقدس و مدافعان حرم را بدانیم. به فرمود حضرت آقا «رهبر بزرگ و فزرانه‌ی انقلاب اسلامی حضرت آیت‌الله امام الخامنه‌ائی که گفتند: این رزمندگان راه خدا حیف‌اند در بستر بمیرند این بچه‌ها باید شهید در اه خداوند باشند. به زبان ساده این‌که ما اگر شهید نشویم باید بمیریم.

چه درناک است که وقتی باب شهادت باز است و آدم بمیرد یا در راه‌های ناخلفی کشته بشود.

الان که فکر می‌کننم پدر من متولد ۱۳۳۱ است و الان اگر بودند می‎شدند حدود هفتاد ساله می‎شد که خیلی از هم‌سن و سال‎های پدرم از دنیا رفته یا در آینده خواهند رفت، هیچ انسانی روی کره خاکی این سیاره سرگردان آسمانی هرگز تا ابد زنده و پایدار نخواهند ماند، میلیاردها نفر آدم قبل از پدر من به دنیا آمده‌اند.

زندگی کردند و ازدنیا رفتند. برخی ها در همان نوازادی، برخی در نوجوانی و کودکی و جوانی و میان‌سالی و بزرگ سالی، همه می‌میرند و دست وپایشان از این زمین کنده می‎شود. هیچکسی نمی‎ماند. حتی پادشاهان و پولدارها و کارخانه‌دارها و زمین دارها همه مرده‌اند باز هم آن‌ها که شور هیجان زندگی را دارند باز خواهند رفت.

خوش به حال شهیدان راه خدا که شرفتمندانه رفته و برای خودشان نزد خدای متعال اجر و پاداش فراوان کسب کرده‌اند. باز هم به قول مقام معظم رهبری‌که؛ آن‌ها حیف‌اند که بمیرند و باید آن‌ها شهید بشوند که اگر با این فلسفه جلوبرویم یاد و خاطرات شهیدان هرگز از دل‎ها نمی‎رود هرگز فراموش نمی‎شوند.

وظیفه ما این‌ که باید حرمت و قداست شهدا را پاس داشته و نگه دایم. انشالله ما بچه‌های شهدا در این مسیر ثابت قدم خواهیم بود. سال‎های پیش که کم سن و سال تر بودم و دل نازک‌تر برای دوری بابا بهانه‌جوئی می‌کردم. شبی آمد در خوابم و دیدم که پدر بالای سر من ایستاده است. خواب دیدم دائی‎ام که اسیر بود با پدرم آمده‌اند بالای سرم ایستاده‌اند، دیدم که خود خود پدرم است با دائی، خیلی هیجان زده شدم.
دائی که از اسارت برگشته بود، کوچه را گلباران کرده بودند دیدم دایی شبیه همان وقت‎ها که از همان کوچه گل‎باران شده آمده است.
دیگر بعد از آن هیچ وقت ندیدم.

ما فرزندان شهیدان باید در این اجتماع اسلامی در این مملکت شهید داده زیر پرچم اسلام محمدی(ص) به رهبری امام خامنه‌ائی عزیز باید تحصیلات عالیه کنم و علم و دانش بیاموزیم و مقابل استکار کثیف جهانی آمریکای پلید ایستادگی کنیم در آینده نام این جرثومه فساد از تمام عالم پاک بشود. ما باید حافظ خون شهدا باشم. تمام.

چرا که شهادت راه کمال انسانی است و می‎تواند نجاتگر ما باشد. پدر شهیدمان همیشه در خصوص این وادی سفارشاتی زیادی داشتند که خدا شهادت را می‌آفریند و شهادت حیات امتها را. شهید مظهر عشق الهی است.

او با وضوی خون، با نماز عشق، با سجده حق، با ندای «فاستقم کما امرت» با پیکری خونین به سوی محبوب خود می رود و ندای حق را لبیک گوید. ز شهداء نمی شود چیزی گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان «عند ربهم یرزقون» اند، و از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب «فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی» پروردگارند.

اینجا صحبت از عشق است و عشق و قلم در ترسیمش برخود می شکافد. خوشا به حال آنانکه با شهادت رفتند. خوشا به حال آنان که در این قافله نور، جان و سر باختند. خوشا به حال آنهایی که این گوهر را در دامن خود پروراندند. خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را هم چنان باز و ما را از وصول به آن محروم مکن.

خداوندا، کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز مبارزه اند، و نیازمند مشعل شهادت، تو خود این چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش. چرا که همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت فرا راه عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. من با افتخار می‌گویم که از فرزند شهید بودنم افتخار می‎کنم.

ادامه دارد…

تولید محتوا: انجمن نویسندگان استان گلستان هوران – محدثه نسائی

منبع
تولید محتوا: پایگاه خبری هوران
پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید