همزاد چمران ، روایتی از زندگی سردار شهید محسن جهان تیغ
چه درناک است وقتی که باب شهادت باز است و آدم بمیرد…
*نویسنده :محدثه نسائی
چه درناک است وقتی که باب شهادت باز است و آدم بمیرد یا در راههای ناخلفی کشته بشود. الان که فکر میکنم پدر من متولد ۱۳۳۱ است. الان اگر بودند، میشدند حدود هفتاد سالش، که خیلی از همسن و سالهای پدرم از دنیا رفته یا در آینده از دنیا خواهند رفت…
به گزارش گروه حماسه و مقاومت هوران – حسین جهانتیغ فرزند آخر شهید محسن جهانتیغ به قلم: محدثه نسائی؛ شش ماه داشتم که پدرم شهید شد، متولد؛ ۱۳۶۲هستم. مادرم میگه آخرین باری که توی بغل پدرت بودی، شب آخری بود که ما را سوار قطار کرد و فرستاد گرگان و خودش برگشت خط مقدم. برای مدت ۴۵ روز تا ۵۰ روز به گفته.ی مادرم ما در پایگاه شهید بهشتی، جائی که خانواده رزمندههای فرمانده سکونت داشتند.

خانواده – فرزندان شهید محسن جهانتیغ
خیلی شاداب، با انگیزه و پر تلاش بودند. با مشکلات همیشه با خنده و روی باز برخورد میکردند، این خودش خیلی اهمیت دارد. بیشترین حرفی که تابحال از مردم در خصوص پدر شنیدم همین شادابی اش بود. توصیهها و سفارشات پدر شهیدم همیشه این بود که درس بخوانیم، برای پیشرفت خودمان تلاش کنیم. نماز بخوانیم، روزه بگیریم، مسجد برویم، در نهایت اینکه، فقط برای خدا زندگی کنیم و دوستان خوبی داشته باشیم.
به نظرم بهترین دوستان ما خود پدرم بود و مادرم که بهترین دوست ما توی زندگی است و به آن افتخار میکنیم که ما را با تمام سختیهای که پیش روی خودش داشت بزرگ کرد و با اینکه پدر بالای سر ما نبود مادرم هم مادر بود و هم پدر و بابا بزرگ و همه زندگی ما بود.
بهترین دوستهای ما توی خانه ما هستند، برادرها و مادرم. کسی دیگر را نمیدانم که دوست هستند یا نیستند. مادر همیشه میگفت: دوست خودتان باید خودتان باشید هیچ کسی مشکلات شما را درک نمیکند.








