کد خبر:8395
خاطرات شهید محسن جهان تیغ
آنچه که خودم از زندگی شهادت گونه پدرم لمس کردم
همزاد چمران در قسمت هفتم آنچه که خودم از زندگی شهادت گونه پدرم لمس کردم نویسنده :محدثه نسائی پدرم آدم دست به خیری بود و به مستمندان کمک میکرد؛ یک روز به دیدن یک فرد نابینا که وضع مالی خوبی هم نداشت رفتیم. وقتی که من کنار آن فرد قرار گرفتم ایشان گفتند تو پسر […]
به گزارش گروه حماسه و مقاومت هوران – محمد جهانتیغ، «فرزند چهارم» سردار شهید محسن جهانتیغ – پدرم سردار شهید محسن جهانتیغ که شهید شدند فقط ۵ سال داشتم. من متولد سال؛ ۱۳۵۸ هستم. مادرم میگفت که آخرین دیدار با پدرت در قطار بود. حس عیجبی داشت وقتی آخرین بار بچههایش را بغل کرد و بوسید. دلش کنده نمیشد. رفت و مادر میگه ما برگشتیم گرگان که خبر آمد محسن جهانتیغ مجروع شدند. من که قبول نکردم گفتم: نه هر وقت محسن مجروع میشد به کسی خبر نمیداد.
شهید کسی است که با نثار جان خود، درخت اسلام را آبیاری کرده و فساد را ریشه کن می کند.پدرم از دیدگاه همرزمانش انسان وارسته و انقلابی بود که علاقه شدیدی به شهادت داشت. شهید محسن جهانتیغ خودش میدانست که شهیدان، مقاومت و پویایی جامعه را تضمین می نمایند و به جامعه ظرفیت روحی می بخشند و ضعف و سستی را از بین می برند. اگر خون شهیدان نبود که شجره طیبه رسالت را سیراب نماید نه از اسلام خبری بود و نه از مکتب توحید بخش الهی اثری.
پدرم از نگاه دوستان ه میگفت: حق و باطل گاه مانند کف و آب هستند که تشخیص و جدائی آنان ساده است و گاه آنچنان بهم مخلوط شده اند که باید با حرکتهای تند و پرحرارت از هم جدا شوند. من چندان خاطراتی از پدر ندارم جز کورسوئی از آن روزهای که نج ساله بودم فقط میدانم که انتخاب آگاهانه شهادت در سایه تفکر صحیح در چنین مواردی نقش خود را ایفاء می کند، شهادت چنان حرارت و سوزی می آفریند و چنان حرکت و تکانی را بوجود می آورد که حق و طرفدارانش از باطل و پیروانش به خوبی جدا می شوند.
وقتی فرزند شهید باشی همه انتظار ویژه ای ازتو دارند، به خاطر همین همیشه باید مراقب حرفها و رفتارهایم باشم که خدای ناکرده رفتاری از من سر نزند که آبروی پدرم به عنوان شهید از بین برود.
مطالب مرتبط
ارسال دیدگاه