پدر شهیدی که میخواست شاه را ترور کند/ قمر فاطمیون که بود؟
اسمش حسین بود، اما هم محلهایهایش او را «یوسف» صدا میکردند، یوسفی که با زیبایی چهرهاش همراه با صفای وجودش، کمکحال پیرمردها و پیرزنهای محل بود. وقتی هم به لشکر فاطمیون رفت، لقبش شد: «قمر»!
گروه جهاد و شهادت هوران – دیدار با خانواده شهدا یکی از برنامههای کاری اصحاب رسانه در مشهد مقدس است، اما نمیدانستیم از میان خانواده سه شهید مدافع حرم و یک شهید مدافع امنیت، روزیِ ما کدام خانواده شهید است. حین حرکت در ماشین متوجه میشوم قرار است به دیدار خانواده شهید حسین هریری از شهدای جبهه مقاومت برویم. ابتدا فکر میکردم خیابانهای مشهد خلوت است و به زودی به مقصد خواهیم رسید، اما ترافیک این شهر هم مثل تهران کسلکننده است. راننده در حالی که حواسش به رانندگی است، میگوید: منزل خانواده شهید هریری در محله قاسمآباد مشهد است.

در قسمتی از محله قاسمآباد کوچهها مزین به نام شهید حسین هریری است. نماینده بنیاد شهید استان خراسان رضوی زنگ یک خانه قدیمی را میزند. بعد همراه با دیگر خبرنگاران وارد یک خانه قدیمی حیاطدار میشویم. خانهای که راهپلههایش پر از گلدانهایی است که بعضی از آنها به خواب زمستانی رفتهاند و عکس حسین آقا بر در و دیوار راهرو است. مادر شهید با روی گشاده به پیشواز ما میآید. پدر شهید هم گویی کمی گردن درد دارد، اما سرپا خیر مقدم میگوید.
شهیدی که قمر فاطمیون است
مادر حسین آقا میخواهد پذیرایی کند که نمیگذارم؛ چون دوست دارم زودتر درباره این شهید بشنوم. شهیدی که وقتی در طول مسیر چشمم به عکسش میافتد، پیش خودم میگویم اصلاً اگر شهید نمیشد جای سؤال داشت. نورانیت و معصومیت چهره شهید ۲۷ ساله به خوبی گویای صفای درونش است. بیجهت نیست که او را قمر فاطمیون میخوانند.
از مادر شهید میخواهم درباره پسرش برایم بگوید، اما پدر حسین آقا بحث را شروع میکند. سخنان پدر شهید نشان از گذشته دور او در دفاع مقدس دارد، گویی بارها تا مرز شهادت رفته، اما حسینش در شهادت از او سبقت گرفته است.
در حالی که اولین سؤال را از عباس هریری میپرسم، چشمم به گوشهای از اتاق روبرو میافتد که عکسهای شهید در اندازههای مختلف همراه با لباس و یادگاریهای او خودنمایی میکند. حاج عباس بسمالله میگوید و این چنین شروع میکند: ما چهار پسر و یک دختر داریم. حسین پسر کوچکم و تهتغاری خانه بود. مادرش به او دلبستگی زیادی داشت. در واقع حسین دردانه مادرش بود، اما این وابستگی مانعی نشد تا او را برای دفاع از حرم نفرستد. حسینم نخبه علمی بود و در سه رشته تحصیل کرده بود. ابتدا به خاطر کمک به من، رشته مهندسی عمران را خواند و بعد فیزیک هستهای خواند و عضو انجمن فیزیکدانهای جوان بود.
از خدمت در حفاظت حرم امام رضا (ع) تا کفشداری در حرم امام حسین (ع)
وقتی موضوع برجام پیش آمد، ناراحت بود و میگفت: ما وکیل بینالمللی خوبی نداریم. به همین خاطر در رشته حقوق دانشگاه قوه قضاییه در مقطع کارشناسی ارشد مشغول به تحصیل شد، اما نتوانست تحصیلش را به پایان برساند، چون در حلب سوریه شهید شد. مؤسس سه هیأت مذهبی از جمله عشاق الزهرا مشهد بود. او افتخار خدمت در حفاظت حرم امام رضا (ع) و حرم امام حسین (ع) را داشت.
مرد رزم بود
پسرم در نزدیکی عید نوروز یا ماه مبارک رمضان به همراه دوستانش شبانه برای کمک به مناطق محروم حاشیه شهر مشهد میرفت. او با اینکه حقوق نسبتاً بالایی داشت، اما هیچگاه پساندازی نداشت! حتی وام قرضالحسنه میگرفت تا برای نیازمندان لباس و کفش نو بگیرد. یک تنه برای خودش کمیته امداد کوچکی درست کرده بود.
به اینجای گفتوگو که میرسم، از حاج عباس میخواهم مقداری از فعالیتهای مبارزاتیاش و حضورش در دفاع مقدس بگوید؛ زیرا انگار علاوه بر شباهت ظاهری، در باطن هم حسین این روحیه سلحشوریاش را از پدرش به ارث برده است: قبل از انقلاب بر خلاف میل خانوادهام، به سربازی رفتم. این تصمیم من با مخالفت شدید والدینم روبرو شد. اما من به آنها گفتم: این سربازی رفتن من چند خاصیت دارد. اول اینکه سایه اتهام ضد شاه بودن از شما برداشته میشود، در ثانی ما به آموزش نظامی نیاز داریم، چون این رژیم ماندنی نیست!








