سردار شهید محمدباقر ساورعلیا/ جانشین گردان امام حسین(ع) – قسمت اول
هر که دارد هوس کرببُلا بسمالله…
*نویسنده: غلامعلی نسائی
دبستان و مدرسه راهنمائی و سپس دبیرستان، رفیقانی گمان میکنی تا ابد با تو خواهند ماند و ناگهان متوجه میشوی که برای خودت مردی شدهائی و باید گامهایت را بلندتر و محکمتر بر زمین بکوبی..
به گزارش گروه حماسه و مقاومت هوران – سردار شهید محمدباقر ساورعلیا فرزند عیسی و سکینه در دهم ادریبهشت ۱۳۳۹ مصادف با تولد حضرت امام محمد باقر(ع) در روستای «ایلوار» از توابع شهرستان «کردکوی» در خانوادهای دیندار و مذهبی متولد شد. به میمَنَتِ سالروز تولد امام محمد باقر(ع) نام «محمد باقر»، را روی پسر گذاشتند، محمد باقر فرزند دوم خانواده بود که در یک روز فرخنده و زیبا متولد شد. به همین خاطر، در همان لحظه اول، احساس کردند که زندگیشان به سمت و سوی دیگری، که راه انبیاء خداوند است، سوق پیدا خواهد کرد، و روح این پسر در تاریخ ماندگار خواهد شد.

فرزندی در گهواره که از سربازان حضرت ولی عصر(عح) و حضرت امام خمینی خواهد شد. مادرش سکینه رستمی میگوید؛ محمد باقر من هم مثل بقیه فرزندانم، هر کدام در یک مقطع خاص که ایام تولد ائمهاطهار بود، در روز میلاد امام محمد باقر(ع) بدنیا آمد و باعث خوشحالی خانواده گردید. به همین منظور، نام مبارک امام محمد باقر(ع) را روی پسرم گذاشتیم.
ایام کودکی بچههای روستائی در دوران ستمشاهی، رژیم منفور و منحوس پهلوی وطن فروش چندان قابل رشد و تعالی نبود. بچههای روستائی از تحصیلات سطح پائین ابتدائی هم برخوردار نبودند، خانوادههای مذهبی و دینی لاجرم بچههای خود را به مکتب خانه میفرستادند تا با یادگیری فنون قرآنی در تعالی خویش بکوشند.

عدم بهداشت و آب و برق و گاز و زندگی در خوری برای مردم روستا وجود نداشت، سالهای ۱۳۴۰ تا حتی سال ۱۳۵۷ مردم روستاهای از ابتدائیترین عنصر زندگی محروم بودند. ولی همین بچههای پابرهنه روستائی که با سختی و مشقت بزرگ شدند، کاری کردند کارستان، نبود دکتر و دارو درمان، محمد باقر از وقتی که بدنیا آمد به دلایل ناشناختهائی بیمار بود. از قنداقه محمد باقر از ده روزه تا سه ماهگی روی دست مادرش لالائی میخواند تا شاید آرام شود.
بیماری که نمیتوانستند در روستا بصورت سنتی درمان کنند، بچه را به پزشکهای شهر نشان دادند، تا سه سالگی خانواده محمد باقر ساورعلیا سرگردان داوخانه و دکتر و بیمارستان بودند، تا اینکه کاملا از دکتر و درمان نا امید شده و به مشهد مقدس میروند، پسر نام محمد باقر دارد مگر میشود که همینطور دربدر دارو و دکتر و دوا باشند، مهمان آقا علیابن موسیالرضا شده و شفای فرزند خود را طلب میکنند. مادر به ضریح امام رضا(ع) متوسل میشود و اشک میریزد. تو هر چه از خدا بخواهی با واسطه ائمهاطهار دست پیدا خواهی کرد.
اشک و درخواستهای دل شکسته مادر محمد باقر جواب داد و خانواده با دست پر برگشتند، محمد باقر دیگر رنگ دارو و دکتر ندید.
محمد باقر تو سن پنج شش سالگی به مکتبخانه رفت، خیلی زود دروس اولیه قرائت و تجوید قران خوانی را فرا گرفت.
مثل هر کودکی تو سن پنج شش سالگی، دیگر اوقات کودکانه را با همسن و سالهای خودش به بازی وسرگرمی کودکانه میپرداخت.
دوران سرخوشی کودکانه که تمام شد، خانواده محمد باقر در گرگان خانهائی خریدند به شهر کوچ کردند، محمد باقر دوران دبستان خود را پس از مکتبخانه و یادگیری قرآن و دروس دینی، به مدرسه ابتدائی کورش در گرگان رفت، روزهای تعطیل به روستا میرفتند، و در کنار خانواده کمک میکرد. محمد باقر در ضمن تحصیل در کار کشاورزی نیز کمک دست مادر و پدرش بود. دوره ابتدائی را با نمرات بالا قبولی گرفت و یک پایه دیگر بالا رفت.
دروس ابتدائی بچه موفق و زرنگی به حساب میآمد و از هوش بالائی برخوردار بود. هوشیاری و شجاعت و بردباریاش محمد باقر را از بچههای هم سن و سال خودش و دیگر فرزندان خانواده «مستثنی»، ساخت.
دوران راهنمائی در مدرسه عضو گروه پیشاهنگی مدرسه راهنمائی شد و از بچههای زرنگ و پر تلاش مدرسه بود. دوستان زیادی برای خودش از همکلاسیها پیدا کرد بود و این نشان رفتار و تربیت نیکوی او بود.
محمد باقر دومین فرزند خانواده ساورعلیا بود. از آنجا که در کودکی تحت تعالیم دینی قرار گرفته بود، روحش با آموزههای دین مبین اسلام بهویژه قرآن مجید عجین شد و از این رو در رفتارها و کردارهای او تأثیری آشکار و نمود عینی داشت.
پدرش مغازهائی در محل داشت که گاهی اوقات نیز در مغازه پدر کار میکرد. هیچ وقت بیکار نبود تا روح جان محمد باقر تنبل و بی عار بار بیاید.








