کد خبر:6494
پ
۱۴۰۱-۱۵۷۵-۱
سردار شهید محمدباقر ساور‌علیا/ قسمت اول

هر که دارد هوس کرببُلا بسم‌‎الله…

سردار شهید محمدباقر ساور‌علیا/ جانشین گردان امام حسین(ع) – قسمت اول  هر که دارد هوس کرببُلا بسم‌‎الله… *نویسنده: غلامعلی نسائی دبستان و مدرسه راهنمائی و سپس دبیرستان، رفیقانی گمان می‎کنی تا ابد با تو خواهند ماند و ناگهان متوجه می‏شوی که برای خودت مردی شده‌ائی و باید گام‌هایت را بلندتر و محکم‌تر بر زمین بکوبی.. […]

سردار شهید محمدباقر ساور‌علیا/ جانشین گردان امام حسین(ع) – قسمت اول 

هر که دارد هوس کرببُلا بسم‌‎الله…

*نویسنده: غلامعلی نسائی

دبستان و مدرسه راهنمائی و سپس دبیرستان، رفیقانی گمان می‎کنی تا ابد با تو خواهند ماند و ناگهان متوجه می‏شوی که برای خودت مردی شده‌ائی و باید گام‌هایت را بلندتر و محکم‌تر بر زمین بکوبی..

به گزارش گروه حماسه و مقاومت هوران – سردار شهید محمدباقر ساورعلیا فرزند عیسی و سکینه در دهم ادریبهشت ۱۳۳۹ مصادف با تولد حضرت امام محمد باقر(ع) در روستای «ایلوار» از توابع شهرستان «کردکوی» در خانواده‌ای دین‌دار و مذهبی متولد شد. به می‌مَنَتِ سال‌روز تولد امام‌ محمد باقر(ع) نام «محمد باقر»، را روی پسر گذاشتند، محمد باقر فرزند دوم خانواده بود که در یک روز فرخنده و زیبا متولد شد. به همین خاطر، در همان لحظه اول، احساس کردند که زندگی‎شان به سمت و سوی دیگری، که راه انبیاء خداوند است، سوق پیدا خواهد کرد، و روح این پسر در تاریخ ماندگار خواهد شد.

سردار شهید محمدباقر ساور‌علیا/ هر که دارد هوس کرببُلا بسم‌‎الله...

فرزندی در گهواره که از سربازان حضرت ولی عصر(عح) و حضرت امام خمینی خواهد شد. مادرش سکینه رستمی می‌گوید؛ محمد باقر من هم مثل بقیه فرزندانم، هر کدام در یک مقطع خاص که ایام تولد ائمه‌اطهار بود، در روز میلاد امام محمد باقر(ع) بدنیا آمد و باعث خوشحالی خانواده گردید. به همین منظور، نام مبارک امام محمد باقر(ع) را روی پسرم گذاشتیم.

ایام کودکی بچه‎های روستائی در دوران ستم‌شاهی، رژیم منفور و منحوس پهلوی وطن فروش چندان قابل رشد و تعالی نبود. بچه‌های روستائی از تحصیلات سطح پائین ابتدائی هم برخوردار نبودند، خانواده‌های مذهبی و دینی لاجرم بچه‎های خود را به مکتب خانه می‌فرستادند تا با یادگیری فنون قرآنی در تعالی خویش بکوشند.

سردار شهید محمدباقر ساور‌علیا/ هر که دارد هوس کرببُلا بسم‌‎الله...

عدم بهداشت و آب و برق و گاز و زندگی در خوری برای مردم روستا وجود نداشت، سال‌های ۱۳۴۰ تا حتی سال ۱۳۵۷ مردم روستاهای از ابتدائی‌ترین عنصر زندگی محروم بودند. ولی همین بچه‎های پابرهنه روستائی که با سختی و مشقت بزرگ شدند، کاری کردند کارستان، نبود دکتر و دارو درمان، محمد باقر از وقتی که بدنیا آمد به دلایل ناشناخته‎ائی بیمار بود. از قنداقه محمد باقر از ده روزه تا سه ماهگی روی دست مادرش لالائی می‎خواند تا شاید آرام شود.
بیماری که نمی‎توانستند در روستا بصورت سنتی درمان کنند، بچه‌ را به پزشک‌های شهر نشان دادند، تا سه سالگی خانواده محمد باقر ساورعلیا سرگردان داوخانه و دکتر و بیمارستان بودند، تا این‎که کاملا از دکتر و درمان نا امید شده و به مشهد مقدس می‏روند، پسر نام محمد باقر دارد مگر می‏شود که همین‌طور دربدر دارو و دکتر و دوا باشند، مهمان آقا علی‌ابن موسی‎الرضا شده و شفای فرزند خود را طلب می‎کنند. مادر به ضریح امام رضا(ع) متوسل می‏شود و اشک می‌ریزد. تو هر چه از خدا بخواهی با واسطه ائمه‌اطهار دست پیدا خواهی کرد.
اشک و درخواست‎های دل شکسته مادر محمد باقر جواب داد و خانواده با دست پر برگشتند، محمد باقر دیگر رنگ دارو و دکتر ندید.
محمد باقر تو سن پنج شش سالگی به مکتب‌خانه رفت، خیلی زود دروس اولیه قرائت و تجوید قران‌ خوانی را فرا گرفت.
مثل هر کودکی تو سن پنج شش سالگی، دیگر اوقات کودکانه را با هم‌سن و سال‌های خودش به بازی وسرگرمی کودکانه می‎پرداخت.
دوران سرخوشی کودکانه که تمام شد، خانواده محمد باقر در گرگان خانه‌ائی خریدند به شهر کوچ کردند، محمد باقر دوران دبستان خود را پس از مکتب‎خانه و یادگیری قرآن و دروس دینی، به مدرسه ابتدائی کورش در گرگان رفت، روزهای تعطیل به روستا می‏رفتند، و در کنار خانواده کمک می‎کرد. محمد باقر در ضمن تحصیل در کار کشاورزی نیز کمک دست مادر و پدرش بود. دوره ابتدائی را با نمرات بالا قبولی گرفت و یک پایه دیگر بالا رفت.
دروس ابتدائی بچه موفق و زرنگی به حساب می‎آمد و از هوش بالائی برخوردار بود. هوشیاری و شجاعت و بردباری‎اش محمد باقر را از بچه‌‎های هم سن و سال خودش و دیگر فرزندان خانواده «مستثنی»، ساخت.
دوران راهنمائی در مدرسه عضو گروه پیشاهنگی مدرسه راهنمائی شد و از بچه‎های زرنگ و پر تلاش مدرسه بود. دوستان زیادی برای خودش از همکلاسی‎ها پیدا کرد بود و این نشان رفتار و تربیت نیکوی او بود.
محمد باقر دومین فرزند خانواده ساورعلیا بود. از آن‎جا که در کودکی تحت تعالیم دینی قرار گرفته بود، روحش با آموزه‌های دین مبین اسلام به‌ویژه قرآن مجید عجین شد و از این رو در رفتارها و کردارهای او تأثیری آشکار و نمود عینی داشت.

پدرش مغازه‎‌ائی در محل داشت که گاهی اوقات نیز در مغازه پدر کار می‎کرد. هیچ وقت بیکار نبود تا روح جان محمد باقر تنبل و بی عار بار بیاید.

سردار شهید محمدباقر ساور‌علیا/ هر که دارد هوس کرببُلا بسم‌‎الله...

از دوران کودکی تا نوجوانی، خودش را با زندگی روستائی، در کار و تلاش پیدا کرد. روح بلند محمد باقر هر روز توسعه پیدا می‎کرد، در منزل نیز در کنار درس خواندن، مشق و تکلیف‎های روزانه خود، در وقت‌های بیکاری کمک‌کار و همیار مادرش بود، در محمد باقر پس از گذراندن دوره تحصیلات راهنمائی، وارد دبیرستان «ایران‌شهر»، گرگان شد و دورِ تازه زندگی را در نوجوانی آغاز کرد.

دبستان و مدرسه راهنمائی و سپس دبیرستان، رفیقانی گمان می‎کنی تا ابد با تو خواهند ماند و ناگهان متوجه می‏شوی که برای خودت مردی شده‌ائی و باید گام‌هایت را بلندتر و محکم‌تر بر زمین بکوبی، در دوران دبیرستان در خانه‌ائی که زندگی می‎کردند، منجر به آشنائی با خانواده حاجیلری شد و بعد از مدتی با ستاره دختر همسایه«خانواده نجیب حاجیلری»، وصلت می‎کنند. ماجرای ستاره را با مادرش در میان می‎گذارد. مادر مدتی دختر را زیر نظر می‎گیرد، متوجه می‌شود که دختر سرسنگین و چادری و با خدا و ایمانی است. به سرعت خواستگاری و بله برون اجرائی می‎گردد.

ستاره و محمد باقر سر سفره عقد می‏‌نشینند و بله را می‎گویند. پس از خرید بساط عروسی، حلقه و لباس و آینه و شمعدان، در بهار سال ۱۳۶۱عروسی ساده در خور بچه‌های حزب‎الهی انقلاب برگزار می‎کنند. تازه جنگ راه افتاده بود و صدامیان به ایران حمله کرده بودند، کوچه‌های شهر بوی شهادت می‎داد، از بلندگوهای مسجد و پایگاه بسیج صدای آهنگران و چاوشی به گوش می‏رسید.

هر که دارد هوس کرببُلا بسم‌‎الله!

محمد باقر جوان مومن و انقلابی سر سفره‌ی عقد شرط می‎کند که مرد و جبهه و جنگ محمد باقر تجربیات بسیاری پس از انقلاب از زندگی دارد. برای امرار معاش زندگی مجبور است در شهر کار کند، روزها برای امر معاش و تامین مایحتاج زندگی با ماشین کار می‎کند.  اما شاید هر لحظه نو عروس را ترک کند، عروس که خودش از خانواده انقلابی است و شرط داماد را قبول می‎کند. زندگی مومنانه دوتائی‎شان در گرگان آغاز می‎گردد.

دوتائی به همراه ستاره همسرش مدرسه شبانه درس می‎خوانند، تا دوران متوسه را به اتمام رسانند،

ضمن تحصیل و کار و زندگی در شهر گرگان، با سپاه و بسیج همکاری می‎کند.

منافقین در شهر جولان می‎دهند و هر روز در گوشه و کنار درگیری‎های پراکنده است، منافقین دست به ترورهای ناجوانمردانه می‏زنند. محمد باقر نیمی از روزانه‌های زندگی را در راه انقلاب می‎گذراند، توی درگیری‎ها و سخنرانی‏ها شرکت فعال دارد. مردم‌داری و شرکت در محافل مذهبی و سابقه‌اش در پیش از انقلاب، محمد باقر دارای برجستگی خاص بود. با پیروزی انقلاب اسلامی‌ و با استعانت از سرمایه‌های گران‌قدر معنوی که در نهادش ریشه دوانیده بود، در راه پیاده کردن و عملی کردن آن آموزه‌ها تلاش مستمر بسیاری داشت. روح مبارزه در وجودش موج می‌زد و در این راه گاه آن‌چنان شهامتی از خود به نمایش می‌گذارد که آدمی‌ را به تعجب وا می‌داشت و همانا حضور ماهرانه و شجاعانه در محافل گروهک منافقین بود تا از طرح‌ها و فتنه‌های آنان سر درآورد.

آنگاه در وقت مقتضی از پس از عملیاتی شدن فتنه‌ها و مقاصد شوم‌شان، از آن‌ها جلوگیری به عمل آورد. با دشمن داخلی سخت می‎جنگید و در زندگی خانوادگی با خانواده مهربان و مانوس همسرش بود. برای پدر و مادر و خواهر و برادرانش احترام بسیاری قائل بود، به دیدار فامیل می‎رفت و از مستمندان سرکشی می‎کرد. برای دلجوئی از بیماران به بیمارستان می‏رفت. می‌خواست از هر جهت خودش را در راه خدا هزینه کند. اگر کار می‎کرد فقط برای این‌که یک زندگی معمول داشته باشند و یک لقمه حلال سر سفره زندگی‎اش ببرد، ولیکن بیشتر انرژی خود را صرف نظام جمهوری اسلامی هزینه می‎کرد.

در زمان انقلاب در تظاهرات‌ها و راهپیمائی شرکت فعال داشت و مجدانه در پخش اعلامیه‌های حضرت امام و رساندن خبر تظاهرات‌ها و جذب مردم تلاش بسیاری می‎کرد. در سال ۱۳۵۷ که شهید اسدی عرب را به شهادت رساندند، مشوق مردم برای ادامه تظاهرات و خون‌خواهی شهیدان علیه رژیم سفاک شاهنشاهی بود.
در جلسات سخنرانی‎های روحانیون شرکت فعال داشت، به همین خاطر ذهن پویایی از انقلاب دریافت کرده بود. آن‌چه را در سخنرانی‎ها بدست می‎آورده، همه را به مردم روستا منتقل و روشنگری می‎کرد. برادرش سعدالله در خاطرات انقلاب می‎گوید: «محمد باقر در درگیری‌های روز ۵ آذر یک ماشین آتش نشانی را گرفت و مجروحان را به بیمارستان شهر کردکوی منتقل می‎کرد، در درگیری شدید نیروهای انقلابی که در کلانتری با مردم رخ داد حضور فعال داشت و باعث شد مامورین رژیم سرکوب بشوند.
اوقات فراقت خویش را به مطالعه کتاب‎های دینی و مذهبی مانند اصول کافی و کتاب‎های شهید دستغیب و شهید مطهری می‎پرداخت و از درون کتاب‏ها نطق‌های برای جلسات جزب‎الهی‌ها بیرون می‏آورد.
به نوعی یک جور ترویج کتاب‎خوانی بود. جلسات و محفل‎های دوستانه‎ائی راه می‎انداخت و مشکلات و معظلات منطقه را بررسی می‎کردند. در کنار فعالیت‌های انقلابی به ورزش‎های رزمی، والیبال و فوتبال بسیار علاقه مند بود. همیشه تلاش می‎کرد تا روح جسم خودش را بطور یک‌نواخت پرورش بدهد. در سال ۱۳۵۹ پس از شروع جنگ تحمیلی درس و مدرسه را رها کرد و به خدمت سربازی رفت، دوره‌ی آموزشی را در بیرجند گذارند و پس از آن به تهران اعزام شد. پس از دوران خدمت سربازی طولی نکشید که عازم جبهه‌های نبرد شد.
انگیزه و هدفش از رفتن به جبهه تنها شهادت نبود، بلکه عزت و سربلندی انقلاب و مردم و در نهایت شهادت طلبی، عزت و سربلندی اسلام عزیز و پیروزی در برابر کفر و الحاد و لبیک به ندای حضرت امام خمینی، لبیک به ندای هل من ناصرنی»، محمد باقر می‎گفت: آروز دارم در لبنان علیه اسراییل جنایتکار بجنگم. دوست داشت که با صهیونست‌ها تا آخرین نفس مبارزه کند.

ادامه دارد..

سردار شهید محمد باقر ساورعلیا:
از خدای مهربان میخواهم که لیاقت شهادت در راهش را به من بدهد، تا میتوانید در خدمت اسلام و انقلاب و رهبری باشید.

منبع
تولید محتوا: پایگاه خبری هوران
پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید