سوریه به روایت مدافعحرم سید مهدی موسوی
روایتی از یاران امام حسین به یاران آخرالزمانی/ قسمت ۴
در خصوص مسیحیها یک چیزهای خوانده بودم ولی از نزدیک ندیده بودم
*نویسنده: غلامعلی نسائی
ما اینجا کلی شهید دادیم، کلی کار کردیم. ولی عملا فضای فرهنگی بعد از جنگ دست جریان روسیه است. الان روسها اینجا بشدت فعال هستند و توانستند زبان دوم مردم سوریه را «روسی»، ثبت بکنند. نفت را گرفتند، فرهنگ سوریه را تصرف کردند. ما تو سوریه جنگیدیم و الان تو حوزه فرهنگی و اجتماعی و سیاسی خیلی عقب هستیم
گروه حماسه و مقاومت هوران – یک ساختارهای نسبی از ترکیب سوریه دستم آمده بود که حدو ۵۰ درصد اهل تسنن، ۱۴ درصد علوی، ۱۸ درصد شیعه دارد. ۱۰ درصد مسیحی دارد و چند درصد دروهی … سوریه کشوری هست با ادیان مختلف و ۷۲ دو ملت به اصطلاح عامه که همه جوره دارند.
تو ایام عزاداری با هماهنگی یکی دو تا از بجههای مرتبط رفتم تو محدوده «حیالاامین»، نزدیک حرم حضرت رقیه(س) بود. محلهها و ساختار زندگی آنها را دیدم. عزاداریها را دیدم. رفتم حیزینالعابدین بعد زینبه و نوع عزاداریها را دیدم. یک تفاوتهای هم با ما داشتند، خیلی باکلاستر، آرام و منظم شیک و مجلسی مینشستند، روضهای خوانده میشد.
نوع عزاداریشان شبیه مجلس ختم تو ایران است. تو زینبه که ایرانیها بودند شلوغتر بود، بیشتر متمرکز شدم روی بحث شیعیان در سوریه ببینم چه وضعی و ساختاری در کنار دیگر اقشار دارند. با دیگر اقشار آشنائی ضمنی داشتم. هنگامی که در عربستان بودم با سنیهای عربستان یک آشنائیتی داشتم. نه با سنیهای سوریه، سنیهای عربستان خیلی متعصب بودند. در خصوص مسیحیها یک چیزهای خوانده بودم ولی از نزدیک یکی دوبار مختصر در لبنان برخورد کرده بودم.
شب تاسوعا ابوساجد من را به اتفاق دو نفر از رفقا فرستاد که برویم منطقه را از نزدیک ببینیم. شب تاسوعا ما را فرستاد حلب، ابوحمید داشت نوحه میخواند. از آنجا رفتیم راسالحسین، مشهدالنقبه بچهها داشتند عزاداری میکردند. ترکیبی از ایرانی و عراقی، سوری، لبنانی، پاکستانی و افغانستانی فضای دلشنینی بود. مثل اوصاف لشکر امام زمان که از همه اقوام و قبیلهها بودند، شب را رفتیم کلهشُهیر منطقهائی نزدیک حلب، آقای ابوحمین مسئول مرکز بصیرت بحث فرهنگی آنجا بود با هم تو مقر شیشهائی آشنا شده بودیم. تو مقر استراحتی کردیم صبح فردا برگشتیم حرم زیارت کردیم،
از حرم که بیرون آمدیم ابوساجد زنگ زد برید برای «نبل»، صبح روز عاشورا بود که آمدیم شهر « …» دو شهرک شیعه نشین تو شمال شهر حلب، یک مدت زیادی کاملا توسط داعشیها تو محاصره میآفتند، از محاصره که خارج شدند، شروه کرده بودند به بازسازی شهرکها، رفتیم مسجد «زینالعابدین»، شهر حلب زیارت که تمام شد، آخر مجلس با روحانی مسجد با شیخ حسنامورا آشنا شدیم، یک زمانی زعیم دانشکده ایرانی دانشگاه سوری در ایران بود. به اتفاق هم به گلزار شهدا رفتیم زیارتی کردیم، چیزی که تعجب برانگیز بود، یک فضای اختلافی بین روحانیون شهر نوگل دیدم.
بیشتر که تحقیق کرم متوجه شدم بین نوگلیها و الزهرائیها با اینکه هر دو قبیله از شیعیان هستند، یک اختلافاتی وجود دارد. نگاه خوبی نسبت به هم نداشتند. گشتی زدیم هر دو شهرک را بازدیدی کردیم. برگشتیم گلزار دو شهید آورده بودند، گلزار پر بود از شهید، یک عده از شهدا تو حلب شهید شده بودند، حلب بزرگترین شهر سوریه است، یه زمانی حلب شهر تجاری بود که نیمی از شهر مخروبه شده و نیمی هنوز سالم مانده بود. دیدن شهر برای من جای تعجب داشت. قبرستانهای پر جمعیت، خرابهها و … تاریخ حلب را که خوانده بودم یک زمانی مرکز شیعه بوده که توسط صلاحالدین نعیمه تخریب شده بود که باعث میشه شیعیان فرار کنند. شهر خالی بشود از شیعه، فقط نوگلالزهرا و صفیره عده محدوی از شیعیان بودند.
شب برگشتیم مقر تازه عزداری شروع شده بود، که بنا بود با سلمان فرمانده قرارگاه حلب صحبتی داشته باشیم که نبودند. شب قبل راسالحسین عزاداری بود خود سیدجواد غفاری فرمانده سپاه حلب مداحی کرد، سید جواد تو مقر یه حرفی زد که برای من قشنگ بود، گفت: خیلی مهم نیست که برای امام حسین از جان و مال بگذری، اگه از آبروت مایه بزاری آن موقع هنر کردی، حرفش خیلی به دلم نشست، چند نفر از بچهها که تو مقر شیشهائی و هواپیما با هم آشنا شده بودیم اینجا دیدیم. چاق سلامتی و احوالپرسی، فضای دفاع مقدسی که تو راهیان نور حس کرده بودیم اینجا خیلی قویترش را حس کردم.
عزداری که تمام شد، رفتیم مقر «صُفیره»، که یک شهرک کوچکی است نزدیک حلب، بخشی از آن شیعه نشین هستند شب را ماندیم تو مقر صبح از صفیره که بیرون آمدیم، وارد شهر »حما» از منطقه عشریا و خناثر از مناطقی که خیلی جنگ آسیب زده بود. محورهای که شهدای بنام را در تاریخ خودش ثبت کرد، سردار شهید همدانی، نزدیک خانطومان جائی که اسدالهی شهید شده بود. شنیدم خانطومان هنوز دست مسلحین است، دلم میخواست بروم محل شهادت بچهها را ببینم. البته بعضی از شهدا را توی مسیرهای که میرفتیم. محل شهادتش را گفتند که اینجا این اتفاق افتاده، و فلان و بهمان. وارد شهر حما شدیم. شهری تو مرکز سوریه و بیشترین جمعیت از سنیهای «اخوانالمسلمین»، گمانم سال ۱۹۸۲ علیه جریان «اسد»، یک تظاهراتی هم راه میاندازند.
یک درگیریها و خلاصه سرکوبی هم رخ میدهد.، قتلعام میکنند، شهر حما بخاطر جریان درگیری قبلی، خودشان بطور مستقیم وارد جنگ نشدند. ولی یک عده از مردم شهر حما مخفیانه رفته بودند در جبهه ادلب علیه نظام سوریه میجنگیدند. فرمانده قرارگاه حاج مهدی فضلی، جانشیناش برادر کمیل، مجتبی روزبهانی، دیدم ما هم را میشناسیم. از دوستان شهید محمد یا شهرام گودرزی از بچههای تفحص لشکر ۳۱ عاشورا که با شهید علیرضا رستمی در یک مقطع باهم شهید شده بودند. آقامجتبی از دوستان مشترک ما بودند که بواسطه شهید گودرزی با هم آشنا شده بودیم. حال و احوالی کردیم و مجتبی وضعیت منطقه را شرح داد، شهر حما و تعریف کردن از اوصاف شهید مهدی نعیمائی مشهور به «حاج مسلم حنون» یعنی «مرد مهربان»، از بچههای کرج یک زمانی جانشین قرارگاه … جوری رفتار کرده بود با مردم شهر حماء که وقتی شهید میشه مفتی اعظم شهر حماء برای آقامهدی مراسم ختم میگیرد.
مجتبی بیشتر از دغدغههای خودش گفت؛ درسته ما اینجا شهید دادیم و کلی کار کردیم ولی عملا فضای فرهنگی بعد از جنگ داره دست جریان روسیه میآفتد. الان روسها اینجا بشدت فعال هستند که توانستند زبان دوم مردم سوریه را «روسی»، ثبت بکند. نفت را گرفتند و فرهنگ سوریه را تصرف کردند. ما تو سوریه جنگیدیم، الان تو حوزه فرهنگی عقب هستیم. مجتبی دغدغههای زیادی در سوریه داشت، همه را با بغض مطرح کرد.
ما شب را در شهر حما ماندیم، صبح از محور جاده طرطوس لازقیه رفتیم به سمت شهر لازقیه که دیداری داشته باشیم با نماینده دفتر آقا و زعیم شیعیان، «سیداِیمنزیتون»، تو سوریه دو نفر مسئول زعیم شیعیان هستند؛ سید عبدالله نظام در منطقه حیالامین دمشق مستقر بود و سید ایمن زیتون در منطقه لازقیه که اهل فوعه بود. دو شهرک فوعه و کفریا دو شهرک شیعه نشین در شمال ادلب که الان فعلا در تصرف مسلحین است، در آن مقطع در محاصره بودند و هنوز بخشی از مردم شیعه تو فوعه و کفریا زندگی میکردند و مثل امروز کاملا تخلیه نشده بود. در غرب سوریه منطقه لازقیه بیشتر علویها ساکن بودند، سید ایمن امام جماعت مسجد رسول اعظم لازقیه هم بودند که وقتی نشستیم باب گفتگو باز شد شروع کرد از وضعیت منطقه توضیح دادن که استان لازقیه در شهر قرطاعر محل تولد حافظ اسد بود، بخش عمدهی طرفداران دولت سوریه علویها بودند. بیشتر میزان شهدا و جانبازا جنگ سوریه از جماعت علویها بود.
ما اول فکر میکردیم کل لازقیه علوی نشین هستند، متوجه شدیم اینطوری نیست، بلکه بخشهای مرکزی شهر و بازار عملا دست جریان اهل سنت است. علویها بیشتر نظامی و بر خلاف اینکه همه فکر میکنند علویها همه کارهاند! ولی اینطوری نیست، تنها چند وزیر محدود در دولت اسد دارند، بازار و وزارت دولت و نقش های اساسی در دست جریان سنی ها است. علویها در طول تاریخ بر اثر فشارها و جریانات لیبرالی در دوران فرانسه از محتوای دینی خالی شدند، علوی ها دو سه دستهاند؛ ظاهری و باطنی، بخشی از آنها که باطنی هستند فقط در دل علاقه به اهلبیت دارند، خدا را قبول دارند و هیچ عمل ظاهری ندارند، ظاهریها اما اعمال ظاهری هم دارند، از انحرافات وارد شده در جریان علویها گفت، به تناسخ بقا معتقد و امیرالمومنین را در جلوههای مختلف و در زمانهای مختلف معرفی میکنند که گاهی در کسوت هابیل ظهور میکند، گاهی شیث و موسی و … نماز پنچ گانه را نشان پنج تن آل عبا میدانند، نماز ظهر چهار رکعت بنام حضرت محمد(ص) نماز مغرب را حضرت علی، که سه حرفیه، نماز عصر فاطر است بنام حضرت فاطمه چهار حرفیه و حسن و حسین چون شهید شده امام حسن سه حرفیه یک چنین عقاید خودساختهائی دارند.
جریان سازیهای اخیر در تاریخ که در یک مقطعائی یک یهودی میآد و خودش را به عالم علوی نزدیک میکند، انحراف ایجاد میکند و آن عالم را میکشد.
در حاشیه لازقیه جائی بود بنام هفت به که سنیهای بودند که تکفیریها را همراهی می کردند. حسایت های جریان بعث نسبت به نزدیک شدن علوی ها به شیعیان، بعث چندان ملی به نزدیکی این دو جریان ندارد،.ساختار سوریه به لحاظ سیاسی حزب بعث تنها حزبی بود که میتوانست رئیس جمهوری زا انتخاب کند، و رئیس جمهورم باید از حزب بعث باشد، سوریه به خاطر پراکندگی ادیان بجای تاکید روی دین، روی عربیت تاکید داشت. حافظ اسد چون از علوی ها بود و تکفیر علوی ها رخ داده بود، سعی کرده بود به خاطر اختلاف پیش نیاد روی بحث عربیت مردم سوری تاکید بکند.
از گفتگوی که با ناصری داشتم مطرح کرد که وقتی حافظ اسد به عنوان رئیس جمهوری سوریه انتخاب می شود، عدهائی از طواعف بزرگ سنیها در برابرش جبهه میگیرند. مدعی می شوند که این ها دین ندارند، بی دیناند، حق ندارند رئیس جمهور بشوند. اسد یک نامه نگاری میکند با علمای نجف، امام موسی صدر از ایشان حمایت می کنند. از طرفی هم چون خودش نزدیک می دانه به جریان شیعه، تلاش می کند که ادیان به تبلیغ نپردازند. خاصه جریان علوی و شیعی به تبلغ نپردازند، به نحوی در رده پائینتری نگه دارد و هفت مدرسه دینی با لحاط اینکه مجوز هم داشتند از طریق دولت اسد همه را بستند. روی آنها فشار و اذیت آزار زیادی هست، جریان بعث تمایلی ندرد که به جریان شیعه نزدیک بشود. بسیار حساس هستند و بیشتر روی جریان «لائیسم»، تاکید دارند، استان لازقه و طرطوس، یک بیحجابی شدیدی راحت دیده میشود.
بعد از گفتگو و بحث با سید ایمن، مسجدشان را دیدم، نماز خواندیم. شیخ مالکی از عراق را دیدیم. بعد عازم قرارگاه ساحل شدیم که ۳۵ کیلومتری شهر لازقیه، بعد از شهر حصه بنام شهر «اسلومفه»، شهری مرتفع که تفرجگاه اهالی عربستان و کشورهای عربی بود، تقریبا بخش عمده ساکنین شهر را تخلیه کرده بودند. اسلمومفه پر بود از درختان لوط، فضای سرسبز و زیبا نیمی از جمعیت آن را علویها، نیمی هم اهل تسنن تشکیل میدادند. شب را توی قرارگاه که در بلند ترین نقطه شهر اسلامفه روی قله مستقر بود که شعارهای دفاع مقدسی و اهل بیت دیده میشد، در و دیوار نام و اسم حضرت ولی عصر بود، پرچمهای برافراشته جمهوری اسلامی، یازهرا و یا حسین و یا مهدی،عکس شهدا بود.
ادامه دارد ….