ماجرای شهادت محمدجمال صالحی
شهیدی که دشمن به شجاعتش اعتراف کرد
یکی از شیوههایی که ضدانقلاب در کردستان دنبال میکرد، تعدی و بیاحترامی به پیکر شهدا بود. در واقع آنها میخواستند به این وسیله علاوه بر نشان دادن نفرتشان از رزمندگان، ترس بر دل همرزمان آنها بیندازند.
گروه حماسه و مقاومت هوران – یکی از شیوههایی که ضدانقلاب در کردستان دنبال میکرد، تعدی و بیاحترامی به پیکر شهدا بود. در واقع آنها میخواستند به این وسیله علاوه بر نشان دادن نفرتشان از رزمندگان، ترس بر دل همرزمان آنها بیندازند. شهید محمدجمال صالحی یکی از شهدای خطه کردستان است که پس از شهادت، پیکرش به دست گروهکهای جداییطلب میافتد. دشمنان میخواستند پیکر او را مثله کنند، اما یک اتفاق باعث میشود تا از این کار منصرف شوند. شهید صالحی متولد سال ۱۳۴۰ بود که سال ۱۳۶۲ در درگیری با ضدانقلاب حاضر در خطه کردستان به شهادت رسید. متن زیر روایتهای کاظم مراغهای از همرزمان شهید است. در ادامه نیز خاطره یکی دیگر از همرزمان شهید را میخوانید.
آن شب تاریک
ماجرای شهادت دوست و همرزمم شهید صالحی را از شبی آغاز میکنم که صدای گریه و زاری او مرا از خواب بیدار کرد. آن شب در آسایشگاه خوابیده بودم که شنیدم کسی دارد گریه و زاری میکند. بیدار که شدم دیدم شهید صالحی در گوشهای از اتاق نشسته و مشغول راز و نیاز است. پیشش رفتم و گفتم: محمد چرا گریه میکنی؟ گفت: به حال خودم گریه میکنم! از وقتی که به جبهه سقز اعزام شدهام، بارها و بارها در عملیات مختلف شرکت کردهام، ولی نمیدانم چرا خدا مرا نمیپذیرد و شهید نمیشوم. سالهاست در حسرت شهادتم و این فیض عظیم از من دریغ میشود.
نجات جان بیسیمچی
ماجرای آسایشگاه و راز و نیازهای محمد گذشت و حدوداً یک هفته بعد زمانی که شهید صالحی و همرزمانش از عملیات پاکسازی یک روستا برمیگشتند، بین راه به کمین و محاصره دشمن افتادند، شهید صالحی سعی میکند نیروهایش را از محاصره خارج کند، اما حلقه محاصره تنگ شده بود. در بین نیروها یک بیسیمچی بود که محمد میدانست تنها پسر خانوادهاش است. شهید صالحی سعی میکند او را از مهلکه فراری بدهد. بیسیم را خودش میگیرد و از او میخواهد فرار کند. بیسیمچی میرود و خبر شهادت محمد و دوستانش را به اطلاع دیگر همرزمان میرساند. متأسفانه در آن واقعه پیکر شهدا به دست ضدانقلاب افتاده بود.
ابدان مثلهشده
فردای روز درگیری، من و تعداد دیگری از بچهها به محل حادثه رفتیم تا پیکر شهدا را بازگردانیم. پیکر محمد از ناحیه سر و چند نقطه دیگر از بدنش مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، اما غیر از این جراحات که برای هنگام درگیری بود، ضدانقلاب به خود پیکر ایشان آسیبی نرسانده بودند، در حالی که پیکر دیگر شهدا را مثله کرده بودند. این موضوع باعث تعجب ما شده بود. در بین آن شهدا فقط یک نفر و آن هم محمد صالحی سالم مانده بود. این موضوع برایم سؤال بود تا اینکه چندی بعد خبر رسید قاتل ایشان دستگیر شده است.
اعتراف ضدانقلاب
وقتی ضارب شهید صالحی دستگیر شد، من کنجکاو بودم از ماجرای آن روز و سالم ماندن پیکر شهید صالحی باخبر شوم. دیگر بچهها هم چنین حسی داشتند. از قاتلش پرسیدیم چرا شهید صالحی را مثله نکردید؟ او گفت: روز درگیری از فاصله دور شهید صالحی را هدف قرار دادم. او (محمد) رزمنده شناختهشدهای بود. ما از قبل او را میشناختیم و برای ترورش نقشه داشتیم. من میدانستم که شهید صالحی آدم بسیار شجاعی است و از همین شجاعتش خوشم میآمد، لذا وقتی آن چند رزمنده را شهید کردیم و به پیکرهایشان دست یافتیم، من اجازه ندادم شهید صالحی را مثله کنند، چون از شجاعتش خوشم میآمد!
روایت عسکر عظیمیان همرزم شهید صالحی
مقاومت تا آخرین گلوله
محمد در بیجار مشغول گذراندن دوران آموزشی بود و بسیار هم خوب این آموزشها را پشت سرگذاشت، طوری که آقای توکلی یکی از مسئولان آموزشی میگفت: صالحی توانسته است هر آنچه برایش در نظر گرفته شده را به خوبی یاد بگیرد و حالا خودش یک استاد است. یک روز از شهید صالحی پرسیدم: شما با این سن کمی که داری، اگر در محاصره دشمن افتادی، چه کار میکنی؟ در جواب گفت: من تا آخرین فشنگ میجنگم و اگر اسیر شوم و من را شکنجه دهند و بخواهند تیرباران کنند، هیچ اطلاعاتی از آمار و ارقام نیروهای خودی را لو نمیدهم. (اتفاقاً شهادت ایشان هم در محاصره رقم خورد و همان طور که گفته بود تا آخرین فشنگ جنگیده بود.) زمانی که پا به پای او راه میرفتم، افتخار میکردم. قدمهایش سنگین بود و ارادهاش محکم و وجودش لبریز از ایمان به خدا بود.
شهید صالحی همیشه به همرزمانش توصیه میکرد: «هیچ وقت از انقلاب کنارهگیری نکنید و یار و یاور انقلاب باشید.» در مجالس پایینتر از همه مینشست. اگر در آسایشگاه ۱۰ نفر بودند، سعی میکرد در نشستن آخرین نفر باشد و اگر کاری بود، جلوتر از همه انجام میداد و میگفت: من از همه کوچکترم و این وظیفه من است. آرزویش سلامتی امام (ره) و پیروزی رزمندگان بود. به همرزمانش میگفت: من بعد از نماز دعا میکنم و شما آمین بگویید و دعایش ذکر خیر و سلامتی و امام و نابودی ضدانقلاب توسط پاسدارها بود.