شهید قدرتالله اسدی
حسرت به دل ماندیم یکبار او را برای نماز صبح بیدار کنیم!
در یکی از خانوادههای فلاورجان اصفهان، شش برادر بودند که پنج نفر از آنها سنشان به دفاع مقدس قد میداد. نه تنها هر پنج نفر به جبهه رفتند که پدرشان نیز در مقاطع مختلف فرزندانشان را همراهی میکرد و او هم به جبهه میرفت.
گروه حماسه و مقاومت هوران – در یکی از خانوادههای فلاورجان اصفهان، شش برادر بودند که پنج نفر از آنها سنشان به دفاع مقدس قد میداد. نه تنها هر پنج نفر به جبهه رفتند که پدرشان نیز در مقاطع مختلف فرزندانشان را همراهی میکرد و او هم به جبهه میرفت. از میان برادرها تقریباً همگی جراحتهایی برداشتند، اما دو نفر به مقام جانبازی نائل آمدند و یک نفر دیگرشان که قدرتالله بود، در تک دشمن در فاو، به شهادت رسید. روایتهای مهدی اسدی برادر شهید را پیشرو دارید.
نبرد دوم
من متولد سال ۱۳۳۸ هستم و به ترتیب بعد از من، احمدرضا، حجتالله، اصغر، قدرتالله و ولیالله بودند. ولیالله سنش به جبهه نرسید و از میان برادرها، من و چهار برادر دیگرم به جبهه رفتیم. قدرتالله هم در این میان آخرین برادری بود که جبههای شد. اما اول از همه ما به شهادت رسید. او در تک دشمن که ۲۹ فروردین سال ۱۳۶۷ در منطقه فاو انجام گرفت و به نبرد دوم فاو معروف شد، جزو نیروهای مدافع بود که در منطقه کارخانه نمک به شهادت رسید.
نماز صبح
قدرتالله بچه مذهبی و بسیار معتقدی بود. مرحوم پدرمان میگفت حسرت به دل ماندم که یکبار قدرتالله را برای نماز صبح بیدار کنم. چون هر وقت از خواب بیدار میشدم، میدیدم زودتر از من بیدار شده و خودش را برای نماز آماده میکند. قدرتالله متولد سال ۱۳۴۹ بود. از نوجوانی تلاش کرد به جبهه برود، اما چون اجازه ندادند، در سن ۱۶ سالگی به عنوان سرباز به جبهه رفت. از طریق لشکر ۱۴ هم اعزام شد و پاسدار وظیفه این لشکر بود. خدمتش را که تمام کرد، همان منطقه ماندگار شد و به عنوان نیروی داوطلب همچنان در جبهه ماند. آنقدر شوق خدمت داشت که وقتی در یک دوره سه ماهه برای آموزش بسیجیها به فلاورجان برگشت، یک روز هم به خانه نرفت و تمام وقتش را در پادگان گذراند.
هشت ماه بعد
مادرم حدس زده بود قدرتالله با آن همه شوق و اخلاصی که دارد، احتمالاً شهید میشود؛ بنابراین یکبار به من گفت اگر برادرت به شهادت برسد، پوست تو را میکنم! من برادر بزرگ بودم و زودتر از باقی برادرها جبههای شدم. مادرم از من انتظار بیشتری داشت. وقتی قدرتالله در فاو به شهادت رسید، پیکرش در منطقه ماند. دوستانش اطلاع داده بودند که شهید شده است. اما من جرئت نداشتم این خبر را به مادرم بدهم. چند ماه بعد از پایان دفاع مقدس، پیراهن او را به مادر نشان دادیم و خبر شهادتش را گفتیم. پیکر برادرم هشت ماه پس از پایان دفاع مقدس برگشت. وقتی او را دیدیم، ماهها پس از شهادت هنوز سالم بود!
آخرین دیدار
در خط پدافندی فاو، برادرانم اصغر و قدرتالله هر دو در یک گردان و یکجا حضور داشتند. ساعاتی پس از حمله دشمن، قدرتالله اصغر را به بهداری میرساند. انگار که به او الهام شده بود در این عملیات به شهادت میرسد، خودش سریع به خط مقدم برمیگردد و همانجا به آرزوی دیرینهاش که شهادت بود نائل میآید. دوستانش میگفتند یک گلوله مستقیم دشمن به قلب و یک گلوله دیگر به پیشانی قدرتالله خورده بود. بعد از شهادتش، نیروهای ما مجبور به تخلیه فاو میشوند و پیکر برادرم و تعداد دیگری از شهدا باقی میماند. پس از اتمام دفاع مقدس، وقتی قرار شد ایران جنازه تعدادی از افسران ارشد عراقی را به آنها تحویل بدهد، در مقابل پیکر قدرتالله و تعداد دیگری از شهدا مبادله شدند. پیکر قدرتالله آمد و سالم هم برگشت.