کد خبر:4090
پ
۱۴۰۱-۸-۶۸۰
روایت مادر شهید امیر کمندی

روایت مادر شهید “امیر کمندی” از لحظه‌ای که خبر شهادت فرزندش را شنید 

روایت مادر شهید “امیر کمندی” از لحظه‌ای که خبر شهادت فرزندش را شنید  مادر امیر کمندی، شهید مدافع امنیت که در ستارخان به شهادت رسید، ماجرای لحظه‌‌ای را که خبر شهادت فرزندش را به او دادند، تعریف کرد. پایگاه خبری هوران – چهارشنبه چهارم آبان ماه بود که سرهنگ دوم پاسدار امیر کمندی، یکی از […]

روایت مادر شهید “امیر کمندی” از لحظه‌ای که خبر شهادت فرزندش را شنید 

مادر امیر کمندی، شهید مدافع امنیت که در ستارخان به شهادت رسید، ماجرای لحظه‌‌ای را که خبر شهادت فرزندش را به او دادند، تعریف کرد.

پایگاه خبری هوران – چهارشنبه چهارم آبان ماه بود که سرهنگ دوم پاسدار امیر کمندی، یکی از پاسداران نیروی زمینی سپاه در حین مقابله با اغتشاشگران در خیابان ستارخان به شهادت رسید.

او در شرایطی که مشغول انجام وظیفه و مقابله با مخلان نظم و امنیت بود، بر اثر اصابت نارنجک دستی از ناحیه سر مجروح شد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

زهرا فرجی مادر شهید امیر کمندی، ماجرای شب حادثه و لحظه‌ای که خبر شهادت را به او می‌دهند، این گونه تعریف می‌کند:

“ساعت ۱۲ و نیم شب بود که به گوشی همسرم زنگ زدند؛ علی، پسر کوچکم گوشی را گرفت و صحبت کرد. علی و داود، [پسر دیگرم] به بیرون از خانه رفتند. بسیار نگران شدم و همراهشان تا پله‌ها رفتم. با خود گفتم که احتمالاً اتفاقی برای امیر رخ داده که این ساعت زنگ زده‌اند.

در ابتدا به من گفتند که امیر زخمی شده است. داشتم لباس می‌پوشیدم که به بیمارستان بروم، وقتی بیرون از خانه رفتم دیدم که علی و داود در حال گریه‌اند. در همین حال به من گفتند: «امیر شهید شده است.» لحظه خیلی سختی برایم بود. مطمئناً این لحظه برای هر مادری سخت است.

من به امیر خیلی وابسته بودم، چرا که بسیار مؤدب و مهربان بود. از آنجا که می‌دانست که من بیمار هستم به اطرافیان خیلی سفارش می‌کرد که مراقب من باشند. به پدرش می‌گفت: «زود مغازه را تعطیل کن و به خانه برو تا مادر تنها نباشد!» روزی نبود که ۲ بار به من زنگ نزند و حالم را نپرسد.

من چند ساعت قبل از شهادت با امیر صحبت کرده بودم. به من گفت: «نیم ساعت دیگر به خانه می‌رسم.» واقعیت این است که در این چند ده روز که خیابان‌ها شلوغ شده، هر شب به او زنگ می‌زدم و زمانی که متوجه می‌شدم به خانه رسیده آرام می‌شدم، اما آن شب خیلی ناآرام بودم.

امروز هشتمین روز است که امیر آقا در بین ما نیست. واقعاً شرایط سختی دارم، اما باز هم صبر می‌کنم، چرا که پسرم همین مسیر را دوست داشت. اکنون به او می‌گویم: «پسرم شهادتت مبارک.»”/تسنیم

پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید