مادر دانشآموزی که به خاطر حجابش به شهادت رسید
منافقین او را با چادرش خفه کردند
پایگاه خبری هوران – حال و هوای این روزها و وضعیت حجاب و داد و فریاد برخی از آشوبگران که بهانهشان برداشتن حجاب از سر بود، مرا یاد شهیده زینب کمایی انداخت. شهیدی که منافقین به خاطر حجاب و فعالیتهای فرهنگیاش او را ربوده و به شهادت رساندند. در این مجال با مادرش همراه شدیم تا از سیره زندگی و شهادت زینب کمایی بیشتر بدانیم:
سرویس دفاع مقدس هوران – حال و هوای این روزها و وضعیت حجاب و داد و فریاد برخی از آشوبگران که بهانهشان برداشتن حجاب از سر بود، مرا یاد شهیده زینب کمایی انداخت. شهیدی که منافقین به خاطر حجاب و فعالیتهای فرهنگیاش او را ربوده و به شهادت رساندند. در این مجال با مادرش همراه شدیم تا از سیره زندگی و شهادت زینب کمایی بیشتر بدانیم:
قصههای قرآنی
متولد آخرین ماه فصل بهار سال ۱۳۴۶ و اهل آبادان بود. میترا نامی بود که خانواده برای او انتخاب کرد، اما دختر مهربان خانه کماییها از نامش ناراضی بود و از همه میخواست که زینب صدایش کنند. زینب دانشآموز درسخوان و مؤمنی بود. بیشتر از اینکه دنبال بازیهای بچه گانه باشد دنبال حفظ قرآن بود. از کودکی کنار مادربزرگش مینشست و قصههای قرآنی و اهلبیت (ع) را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد. مادر بزرگ هم که شوق زینب را میدید با شور و حال بیشتری روایات ائمه را برای دخترک زیبای خانه باز گو میکرد. در همسایگی خانه زینب، دختر مؤمن و مذهبی زندگی میکرد که تأثیر زیادی روی حجاب و ایمان زینب داشت. همان سالی که به تکلیف رسید، با حجاب شد. حتی در گرمای تابستان آن سالها روزههایش را میگرفت. دختر ایرادگیر و بهانهجویی نبود.
درگیری به کومله
زینب در مقطع راهنمایی بود که وارد فعالیتهای سیاسی و انقلابی شد. عشق او به امام، زینب را وارد این مسیر کرد. مادرش از روزهای بعد از پیروزی انقلاب اینگونه میگوید؛ «زینب در کارهای فرهنگی مدرسه خیلی خوب فعالیت میکرد. روزنامهدیواری تهیه میکرد. شعرهای انقلابی و دکلمههای زیبایی سر صف مدرسه میخواند. چند مرتبه با همکلاسیهایش که جزو خانواده کمونیستها و مجاهدین خلق بودند مجادله و جرّ و بحث کرد. حتی کتکش زده بودند. دخترم سعی میکرد دوستان مدرسهایاش را تا آنجا که میتواند ارشاد کند. معتقد بود انسانها همه خوبند و این جامعه و محیط است که افراد را از فطرت خداییشان دور میکند.
گفتگو با جانبازان
با شروع جنگ تحمیلی زینب و خواهرش به مسجد قدس و جامعه معلمان آبادان میرفتند و هر کاری از دستشان برمیآمد انجام میدادند. مادرش در ادامه از دیگر کارهای فرهنگی زینب میگوید: «زینب در اوقات فراغت از درس، به دیدار خانواده شهدا و جانبازان جنگ تحمیلی میرفت. با آنها از امام و ولایت و حجاب صحبت میکرد و ماحصل گفتوگوهایش را در مدرسه در اختیار دانشآموزان علاقمند قرار میداد. علاقه زیادی به دروس حوزوی و طلبگی داشت. میگفت: «ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.»
دفتر خودسازی زینب
سختی جنگ امان مردم را بریده بود. بیبرقی و بیآبی و شرایط جنگی باعث مهاجرت خانواده زینب شد. اصرارهای زینب برای ماندن در شهر فایدهای نداشت و نهایتاً راهی شاهینشهر اصفهان شدند. گروهکهای ضد انقلاب، بهخصوص منافقین، فعالیت زیادی در آنجا داشتند. مادرش به فعالیتهای فرهنگی زینب در آن شرایط اشاره میکند و میگوید؛ همان ابتدا یک گروه سرود و تئاتر تشکیل داد به نام: «گروه سرود زینب» و «گروه تئاتر زینب» در مدرسه تشکیل داد و پیگیر جدی کارهای فرهنگیاش بود. برنامههای خودسازی را لحظهای فراموش نمیکرد. برای خودش دفتر داشت، همه اعمالش را و کارهای خوبی را که انجام داده بود، در دفترش مینوشت و آخر هفته بررسی میکرد و به خودش نمره میداد.
تشییع با ۱۶۰ شهید فتحالمبین
شهادتش، اما روایتی است که شنیدنش از زبان مادر سخت بود. او میگوید؛ سال ۱۳۶۰ در شاهینشهر یک راهپیمایی علیه بیحجابها راه افتاد که زینب مسئول جمعآوری بچههای مدرسه برای شرکت در راهپیمایی شد. منافقین از همان جا او را تحت نظر گرفتند. اسفندماه بود و زینب از صبح پابهپای من مشغول تمیز کردن و کارهای نظافت عید بود. وقت نماز مغرب از من خواست که بگذارم روز آخر سال برای خواندن نماز مغرب و عشا به مسجد برود. چه کسی میدانست آن لحظه آخرین لحظه دیدار من و زینب است. رفت و دو روز بعد پیکرش را پیدا کردیم. گویا وقتی از مسجد برمیگشت، منافقین او را ربوده و بعد با چادرش خفهاش کرد بودند و به شهادت رساندند. زینب خیلی دوست داشت همراه دو خواهر بزرگش به جبهه برود، اما چون سن کمی داشت، نمیتوانست همراهیشان کند. گویی خواست خدا این بود که پیکر دخترم همراه با پیکر ۱۶۰ شهید عملیات فتحالمبین که از منطقه آورده بودند، تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شود. هر مرتبه که در گلستان شهدا مراسم تشییع شهید بود خودش را به آنجا میرساند. نهایتاً خودش هم در همانجا ماوی گرفت. دخترم با حجابش برایم افتخار آفرید.