خواهر شهید محمدتقی کریمی که پیکرش به تازگی شناسایی شده است
۳۸ سال فراق را در گوش برادرم نجوا کردم
پایگاه خبری هوران – خبر شناسایی شهید محمدتقی کریمی که رسانهای شد، با کمک مسئولان معراج شهدا با خانواده شهید ارتباط گرفتیم. پدر و مادر شهید سالها پیش در چشم انتظاری مرحوم شدهاند و به همین دلیل با فاطمه کریمی خواهر شهید همراه شدیم تا در نبود والدینش، رسالت روایت از زندگی برادر را بر عهده بگیرد. گفتوگوی ما با خواهر شهید در پی آن بود تا به بهانه رجعت پیکر شهید محمدتقی کریمی به آغوش خانواده، روایتگر سیره و منش یکی دیگر از سربازان روحالله باشد.
سویس دفاع مقدس هوران – خبر شناسایی شهید محمدتقی کریمی که رسانهای شد، با کمک مسئولان معراج شهدا با خانواده شهید ارتباط گرفتیم. پدر و مادر شهید سالها پیش در چشم انتظاری مرحوم شدهاند و به همین دلیل با فاطمه کریمی خواهر شهید همراه شدیم تا در نبود والدینش، رسالت روایت از زندگی برادر را بر عهده بگیرد. گفتوگوی ما با خواهر شهید در پی آن بود تا به بهانه رجعت پیکر شهید محمدتقی کریمی به آغوش خانواده، روایتگر سیره و منش یکی دیگر از سربازان روحالله باشد.
اهل کجا هستید و چند خواهر و برادر بودید؟
اصالتاً اهل شهرستان آباده هستیم. سه خواهر و سه برادر بودیم که یکی از برادرانم در نوجوانی بر اثر حادثهای درگذشت و پس از آن برادرم محمدتقی به شهادت رسید و اکنون سه خواهر و یک برادر ماندهایم. من و برادر شهیدم در شهرستان آباده متولد شدیم، اما چون محل سکونت خانواده شیراز بود، همانجا بزرگ شدیم. مرحوم پدرم در آباده مغازه داشت و در شیراز نیز مدتی به شغل بنایی مشغول بود. پس از آن هم در یک دکه کوچک امرار معاش میکرد. همیشه معتقد بود پول و رزق حلال برکت دارد. حتی در گرمای ظهر ماه مبارک رمضان در فصل تابستان در عین روزهدار بودن به کار بنایی میپرداخت و معتقد بود نان حلال موجب عاقبت بخیری میشود.
خانه شما در روزهای جنگ و جبهه چه حال و هوایی داشت؟ مشکلی با اعزام برادرتان به جبهه نداشتید؟
آن زمان به تازگی برادر نوجوانمان را از دست داده و داغدار بودیم که محمدتقی تقاضای رفتن به جبهه کرد. با موافقت پدرم و خانواده، ایشان به تیپ ۵۵ هوابرد ارتش ملحق شد تا بعد از آموزش تکاوری به جبهه اعزام شود. محمدتقی سال ۱۳۶۲ با گذراندن دوره تکاوری به جبهه اعزام شد. علاوه بر دوره تکاوری، آموزش چتربازی هم دیده بود و در تیپ ۵۵ هوابرد شیراز به عنوان بیسیمچی و مسئول مخابرات فعالیت داشت.
آخرین مرتبهای که شهید را برای اعزام به جبهه بدرقه کردید، به خاطر دارید؟
برادرم قرار بود در ایام نوروز سال ۱۳۶۴ ازدواج کند. همه چیز برای جشن ازدواج او فراهم شده بود. خانواده همگی آماده برگزاری جشن ازدواجش بودند و با این امید با او وداع کردند که پس از عملیات برمیگردد و عید، یک جشن عروسی مختصر برایش میگیریم. آخرین روزهای سال ۱۳۶۳ را سپری میکردیم و قرار بود چند روز آینده با بازگشت محمدتقی، جشن عروسی برگزار شود که خبر شهادتش را شنیدیم. گروهی از کارکنان ارتش به خانه پدرم آمدند و خبر شهادت برادرم را برایمان آوردند.
در چه عملیاتی به شهادت رسیدند؟
محمدتقی ۲۶ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزیره مجنون به شهادت رسید. همه آن وسایلی را که برای جشن ازدواج برادرم آماده کرده بودیم برای مراسم بزرگداشت شهادتش استفاده کردیم.
با توجه به مفقودی پیکرش، همان زمان خبر قطعی شهادت را به شما داده بودند؟
ابتدا به ما گفتند برادرم به شهادت رسیده است، اما بعد گفتند خیلی از همرزمانش در این عملیات به عقب بازنگشتند و به احتمال زیاد اسیر یا شهید شدهاند. هیچ کدام از این حرفها را با قاطعیت نمیگفتند. برای همین ما همیشه چشم به راه بازگشت برادرم یا حتی خبری از او بودیم.
از روزهای چشم انتظاری پدر و مادرتان بگویید، چشمانی که سالها در انتظار ماندند.
پدرم همیشه با حسرت به برنامه روایت فتح نگاه میکرد. میگفت امیدوارم نشانی از پسرم بیابم. ایشان تا آذر سال ۱۳۷۴ که به رحمت خدا رفت، همیشه چشم انتظار برادرم بود.
زمانی که آزادهها برمیگشتند همراه با پدر و مادرم به استقبالشان میرفتیم تا شاید بتوانیم از آنها رد و نشان و خبری از یوسف گمگشته خانوادهمان پیدا کنیم، اما هیچ خبری نشد که نشد. سالها گذشت و مادرم همچنان چشم انتظار بود. هر بار گفتیم خانهتان کوچک و قدیمی است و مستهلک شده، فکر منزلی جدید باشید، مادرم مخالفت میکرد و میگفت محمدتقی فقط آدرس و نشانی این خانه را دارد، اگر از جبهه برگشت و ما اینجا نبودیم پسرم کجا برود؟ مادرم تا تیر ۱۴۰۰ چشم به در و گوش به زنگ بود که برادرم نیامد. او هم به رحمت خدا رفت و آسمانی شد؛ و آمدن برادرتان التیامی برایتان شد؟
با رفتن مادر، غم بزرگی به دل داشتیم و امیدوار بودیم با بازگشت برادرم این غم بزرگ التیام یابد. تا اینکه روزهای پایانی شهریور ماه امسال که مصادف با واپسین روزهای ماه صفر بود خبر آمد خبری در راه است. صبح دوشنبه ۲۸ شهریور زنگ تلفن منزل مادر به صدا درآمد و یکی از کارکنان ارتش که حامل خبری مهم بود از ما خواست تا بعدازظهر افراد خانواده جمع شوند و پذیرای گروهی از فرماندهان ارتش و مسئولان باشند. عصر فرمانده ارشد نظامی آجا به همراه فرمانده تیپ ۵۵ هوابرد و جمعی از مسئولان به منزل آمدند و خبر از بازگشت یوسف گمگشته ما به وطن دادند. برادرم جزو شهدای تازه تفحص شده دفاع مقدس بود که با انجام آزمایش دی انای هویتش شناسایی شد. از برادر شهیدم چند تکه استخوان و جمجمهاش بازگشت که پس از گذشت ۳۸ سال دوری، عاشقانه او را به آغوش گرفتیم و از غم فراق در گوشش نجوا کردیم.