نامه یک خطی یک مادر برای فرزندش در خط مقدم!
پایگاه خبری هوران – شهید «منصور سلمانی» به دوستش گفت: من ۱۰ روز دیگر باید به منطقه بروم و شاید زنده برنگردم، البته شهادت که قسمت ما نمیشود اما باید که بتوانم بیشتر به مادرم سواد یاد بدهم.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت هوران، درباره اهمیت علمآموزی از منظر شهید «منصور سلمانی» میخوانیم:
شهادت مگر بیکار هست سراغ تو بیاید!
بعد از نماز منصور برخاست. علی دست منصور را گرفت و گفت: کجا؟ چرا با این عجله؟
– شاید فردا مُردم. باید به مادرم سواد یاد بدهم. او باید بتواند از اتفاقات زمانه مطلع بشود. باید بتواند روزنامه بخواند.
– یک طوری حرف میزنی انگار همین امشب میتوانی همه سواد دنیا را یاد مادرت بدهی. صبر کن بعد از سخنرانی با هم میرویم.
– من ۱۰ روز دیگه باید منطقه بروم. شاید زنده برنگردم. البته شهادت که قسمت ما نمیشود. ولی باید که بتوانم بیشتر به مادرم یاد بدهم.
– من عاشق این جور حرف زدنت هستم. شهادت مگر بیکار هست سراغ تو بیاید!
او بعد از مدتی به جبهه رفت. منصور که به خاطر شرایط جنگی تنها راه ارتباطیاش با خانواده نامه بود، به دلیل نداشتن سواد کافی مادر این فرصت را از دست داده بود و همواره حسرت میخورد که چرا زودتر از اینها به این فکر نیفتاده بود تا به مادرش خواندن و نوشتن بیاموزد. او تصمیم گرفت، در جبهه به رزمندهایی که کمسواد بودند آموزش دهد. چرا که احساس میکرد اگر بتواند حتی یک کمسواد را در جبهه به حدی برساند که برای خانوادهاش نامه بنویسد. کم کاری که در این سالها در قبال مادرش انجام داده است را جبران کرده است.
روزی یکی از رزمندهها به نام شهاب که مسؤول آوردن نامهها بود منصور را صدا کرد و گفت: سلام بر بهترین بیسیمچی ایران.
-سلام بر بهترین کبوتر نامهبر ایران.
شهاب گفت: فقط تو نامه نداشتی که تو هم نامهدار شدی!
منصور گفت: نامه!؟ از کی؟
– نمیدانم از تهران. شاید هم از طرف یک عاشق!
منصور گفت: بده ببینم. منصور نامه را نگاه کرد و متعجب زیر لب گفت از خانه است. نامه را باز کرد لحظهای طول نکشید که اشک در چشمانش حلقه زد، گفت: باورم نمیشود شهاب نامه از مادرم هست. ببین فقط یک خط توانسته بنویسد: «منصور پسر عزیزم همیشه سلامت باش. برات دعا میکنم». منصور که گویی الماس در دستانش بود نامه را چند باری بوسید و نگاهی به شهاب کرد و گفت: تا حالا شده فکر کنی آخر دنیا رسیده؟ من الان همچین حالی دارم. فقط یک آرزو مانده که نمیدانم به قول على آن قدر بیکار است که به من سر بزند یا نه! طولی نکشید که منصور آخرین خواستهاش از خدا را هم گرفت.
شهید منصور سلمانی در اول اسفندماه سال ۱۳۴۲، در تهران به دنیا آمد. او از سوی سپاه پاسداران در جبهه حضور یافت. در روز دهم اسفندماه سال ۱۳۶۲ در حالی که تنها ۲۰ سال داشت، با سمت تک تیرانداز در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت گلوله شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران در قطعه ۵۰، ردیف ۵۶، شماره ۶ واقع است.