به دوزخ خوش آمدید (۱)
اسیرانِ زنِ روزگارِ نخست؛ طلایهدارانِ مقاومتِ فلسطین
«شیما ابوجیاب؛ فریاد مقاومت زنی که اشغالگران را به زانو درآورد»
نویسنده: غلامعلی نسائی
پایگاهِ خبری هوران – شیما ابوجیاب و دیگر زنانِ فلسطینی در گذرگاهِ پُرپیچوخمِ مبارزاتِ خویش، نقشی بیمانند در تاریخِ خیزشهای مردمی و انقلابِ فلسطین، از نخستین روزهای رویارویی با اشغالگران، ایفا کردهاند. آنان در صفوفِ پیشتازِ مقاومت در برابرِ صهیونیستها ایستادند؛ سلاح به دست گرفتند، در قیامها شرکت جستند، تظاهرات و اعتراضات را سامان دادند و جامِ تلخِ ظلم و ستم را سرکشیدند.
شهدا دادند، زخمها برداشتند، به اسارت رفتند و تبعید شدند؛ اما هیچیک از اینها، ارادهٔ پولادینِ آنان را در هم نخواهد شکست.
زنِ فلسطینی، نمادِ مبارزی است که در راهِ وطن، از هیچ ایثاری دریغ نمیکند؛ پاسدارِ آتشِ همیشهجوشانِ مقاومت و نشانهٔ پایداری در برابرِ اشغالگران است. برگهای زرینِ تاریخِ فلسطین، روایتگرِ رشادتهای بینظیرِ این زنان است.
زندانهای اشغالگران نیز به صحنهای دیگر از نبردِ بیامانِ زنانِ فلسطینی با زندانبانانِ صهیونیست بدل شد. اشغالگران با بهکارگیریِ هر حربهای کوشیدند تا ارادهٔ آنان را درهمشکنند، اما زنانِ ما استوارتر از همیشه ایستادند و حلقهای دیگر به زنجیرِ افتخاراتِ خویش افزودند.
در اینجا بر آنیم تا پرتوِ توجهِ خویش را بر جمعی از اسیرانِ زنِ روزگارِ نخست بیفکنیم؛ زنانی که از سالِ ۱۹۶۷ تا پایانِ دههٔ ۸۰ میلادی، شکوفههای جوانیِ خویش را پشتِ میلههای زندانهای اشغالگر به بار نشاندند.
«به دوزخ خوش آمدید»
هوران – این قصه به بررسیِ نحوهٔ برخورد با اسرای فلسطینی و شرایطِ غیرانسانیِ بازداشتِ آنان در زندانهای رژیمِ صهیونیستی از هفتمِ اکتبرِ ۲۰۲۳ میپردازد.
شهادتِ ۵۵ فلسطینی، اعم از زن و مرد، که در این مدت در زندانها و بازداشتگاههای رژیمِ صهیونیستی نگهداری میشدند، ثبت شد.
اکثریتِ قریببهاتفاقِ شاهدان، محاکمه نشدند.
شهادتهای زندانیان، نتایجِ یک روندِ سریع را نشان میدهد که در آن، دهها بازداشتگاهِ اسرائیلی، اعم از نظامی و غیرنظامی، به شبکهای از اردوگاهها تبدیل شدند که هدفِ اصلیِ آنها، سوءِاستفاده از انسانهای بازداشتشده بود.
هرکس از درهای این فضا وارد میشد، محکوم به تحمّلِ شدیدترین، عمدیترین و بیوقفهترین درد و رنج میگردید؛ فضایی که عملاً به عنوانِ یک شکنجهگاه عمل میکرد و داستان ما از اینجا آغاز میشود؛ «به جهنم خوش آمدید.!
روایت شیما ابوجیاب؛ فریاد مقاومت زنی که اشغالگران را به زانو درآورد
پایگاه خبری هوران – در آغازِ جنگ، به خانهٔ پدر و مادرم در محلهٔ صفتاوی، در شمالِ نوارِ غزه، نقلمکان کردم. پس از حدودِ یکماهونیم، همه به یک آپارتمانِ اجارهای در محلهٔ شیخرضوان رفتیم.
در تاریخِ سوم دسامبر ۲۰۲۳، پدرم، خالد ابوجیاب، هفتادودوساله، در ورودیِ خانه نشسته بود که ناگهان بمبارانِ شدیدی در منطقه رخ داد و او بهشدت مجروح شد.
با شوهرم، احمد ابوفول، که امدادگر بود، تماس گرفتم. او با آمبولانس آمد و پدرم را به بیمارستانِ العوده رساند. در بیمارستان، پدرم را جراحی کردند، اما حالش وخیم بود و فردای آن روز، جان سپرد.
و غزیبانه، پدر را در زمینِ فوتبالِ همان منطقه به خاک سپردیم. آن روز، روزِ بسیار سختی بود.
در تاریخِ دوازدهم دسامبر ۲۰۲۳، خبردار شدم که ساختمانِ خانوادهٔ شوهرم بمباران شده است.
شوهرم بیستوهشت تن از اعضای خانوادهاش، از جمله همسرِ اولش، «اسلام» و سه فرزندشان را از دست داده بود.
تنها «علا» چهاردهساله زنده مانده بود که مجروح سختی شد و به بیمارستانِ «باپتیست» منتقل شده بود. روزِ بعد به آنجا رفتم تا کنارش باشم.
سربازان فریاد زدند: «پیراهنهایتان را بالا بزنید! شلوارهایتان را پایین بکشید!» سپس، روبروی ما صف کشیدند…
«علا» از ناحیهٔ پای چپ و سرش مجروح شده بود. نزدیک به شش ساعت در بیمارستان ماندیم و سپس، ناگزیر، راهی بیمارستانِ هلالِ احمر در کمپِ آوارگانِ جبلیه شدیم. آنجا ماندیم تا آنکه ارتشِ اشغالگر به منطقه یورش آورد و محله را در حلقهٔ محاصره گرفت.
چهار روز، خروج از بیمارستان ممنوع بود و ذخیرهٔ غذا به پایان میرسید.
سپس، سربازان به مجروحان و زنان فرمان دادند تا بیمارستان را تخلیه کنند. اولا را در آغوش گرفتم و پیاده به راه افتادیم. از اقوامِ دیگرِ احمد نیز چند تن بودند که زخمیتر از ما، خود را به همراه میکشیدند. از مسیری دشوار گذشتیم؛ راهی پر از شنهای سوزان و سنگهای تیز، تا به مدرسهای رسیدیم. هوا سرد بود و مدرسه، حتی پنجرهای نداشت. نه پتویی بود، نه غذایی. بر زمینِ سرد دراز کشیدیم. علا تمامِ شب روی بغلم نشست و از سرما میلرزید.
فردای آن روز، احمد پیشِ ما آمد و با هم به مدرسهای دیگر کوچ کردیم. آنجا ماندیم تا آنکه احمد در اوایلِ بهمنماه، با هماهنگیِ هلالِ احمر، ما را به بیمارستانِ الامل در خانیونس منتقل کرد. من و مادرِ شوهرم، علاء، با آمبولانس رفتیم. باران میبارید و بادِ سردی میوزید.
در چنگالِ اشغالگران
هنگامی که به پاسگاهِ نتزاریم رسیدیم، سربازانِ اشغالگر راه را بر ما بستند. نامها را خواستند، شناسنامهها را بررسی کردند و از ما عکس گرفتند. سپس، آمبولانسها به سوی بیمارستانِ العمل به راه افتادند. در بیمارستان، از مجروحان عکسبرداریِ اشعهٔ ایکس گرفتند.
من با علاء آنجا ماندم تا آنکه ارتش، در نهمِ فوریهٔ ۲۰۲۴، با تانکها به بیمارستان یورش برد و سربازان مرا دستگیر کردند.
آن روز، تانکها بیمارستان را محاصره کردند. سربازان با فریاد، آوارگان را به تخلیهٔ ساختمان فراخواندند و اعلام کردند که تنها مجروحان و همراهانِ آنان اجازهٔ ماندن دارند. سپس، به گروهی از سربازانِ اسکورت فرمان دادند تا به درونِ راهروها بروند و مجروحان را در اتاقهایشان نگه دارند. نزدیک به هشتاد زن و بیش از صد مردِ تحتدرمان، به همراهِ اسکورتها، جمعاً حدود سیصد تن بودیم که در آن تنگنا گرفتار شده بودیم.
سربازان به مردان دستور دادند لباسهای زیر را از تن درآورند و آنها را بازرسی کردند. از یک پرستارِ بیمارستان خواستند تا زنان را تفتیش کند. فریاد زدند: «پیراهنهایتان را بالا بزنید! شلوارهایتان را پایین بکشید!» و آنگاه، سربازان روبروی ما صف کشیدند.
دستگیری
پس از تحملِ بازرسیِ بدنیِ уни کننده، به اتاقی رفتم که خواهرِ احمد، خدیجه، سیوهشتساله، به همراه فرزندانش، ابراهیم «شانزدهساله، عهد (دوازدهساله) و محمد (یازدهساله) در آن بودند.
آنها آواره بودند، نه زخمی. مرا به همراه پانزده جوانِ دیگر دستگیر کردند. افسری شمارههایی را روی دستهای ما نوشت و گفت: «همهتان را به اسرائیل خواهیم برد.»
ناگهان افسری دیگر آمد و به عربی پرسید: «شیما ابوجیاب کجاست؟»
وقتی خودم را معرفی کردم، پرسید: «چه کارهای؟» گفتم: «داوطلبِ هلالِ احمرم.» بیآنکه پاسخی دهد، رفت. ده دقیقه بعد بازگشت و فرمان داد پشتِ گروهی از جوانان بایستم.
سپس دستهایم را با بندِ پلاستیکی بست و غرّید: «چشمانت را پایین بینداز!»
سفرِ تاریکی
شب بود. ما را سوارِ نفربرِ زرهی کردند. پاهایمان را نیز بستند، ولی چشمانمان را نبستند. دردِ دستبند تا مغزِ استخوانم رسوخ کرده بود. ما را به ساختمانی بردند که پر از سرباز بود.
گمان میکنم هنوز در خانیونس بودیم. پارچهای روی چشمانم کشیدند. آنگاه، شنیدم که به جوانان فرمان میدهند لباسهایشان را درآورند.
بعد، لولهٔ اسلحه را به گردن و سرم کوبیدند و کودکان را نیز زدند.
فریادهایشان از درد، هنوز در گوشم طنینانداز است. سربازان با خشم فحش و دشنام میدادند، دشنام بسیار زشت و خشونتبار.
اسیرانِ زنِ؛ شیما ابوجیابتاریخ مقاومت، مبارزات زنان، جنبش فلسطین، اسارت، زندانهای اسرائیل، سالهای نخست، مبارزه مسلحانه، تظاهرات، هوران، پایگاه خبری هوران، پایگاه هوران، هوران، انقلاب فلسطین،تبعید، هوران، پایگاه خبری هوران، پایگاه هوران، هوران، زخمیشدگان، ارادهٔ پولادین، پایداری، ایستادگی، افتخارات ملی، حماسهسازی، مادران شهید، خانوادههای اسرا، همبستگی امت اسلامی، هورانجهان اسلام، رسانههای مقاومت، خبرگزاریهای مستقل، تحلیل سیاسی، گزارش ویژه، مستندنگاری، هوران، پایگاه خبری هوران، پایگاه هوران، هوران، مقاومت، زنا فلسطینی، هورانزندانهای رژیم صهیونیستی، مقاومت زنان، قیامهای مردمی، انتفاضه، هوران، پایگاه خبری هوران، پایگاه هوران، هوران، مبارزان فلسطینی، تاریخ شفاهی، روایتهای مقاومت، شهدای زن،شیما ابوجیابصهیونیسم، اشغالگران، حقوق بشر، نقض حقوق بشر، کنوانسیون ژنو، سازمان ملل، نهادهای بینمللی، هوران، پایگاه خبری هوران، پایگاه هوران، هوران، شکنجه، بازداشتهای خودسرانه،هوران، پایگاه خبری هوران، پایگاه هوران، هوران، اسیران فلسطینی، زنان مبارز، مقاومت فلسطین، اشغال صهیونیستی، هوران، پایگاه خبری هوران، پایگاه هوران، هوران، زندانیان زن، هوران