کد خبر:21126
پ
مکتبی – صادق
صادق مکتبی فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء 

شهید مکتبی| هر کی طرف‌دار منافقینه بیاد تا پدرش و دربیاریم

سردار شهید صادق مکتبی فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء  شهید مکتبی| هر کی طرف‌دار منافقینه بیاد تا پدرش و دربیاریم نویسنده: غلامعلی نسائی یکی از بچه ها آمد و گفت: علی آقا شما که تو جلسه بسیج نمی آیی، بچه های شورا هم که هیچی، درگیر کارهای شورا هستند، ما به تنهائی نمیتوانیم در مقابلشان ایستادگی […]

سردار شهید صادق مکتبی فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء 

شهید مکتبی| هر کی طرف‌دار منافقینه بیاد تا پدرش و دربیاریم

نویسنده: غلامعلی نسائی

یکی از بچه ها آمد و گفت: علی آقا شما که تو جلسه بسیج نمی آیی، بچه های شورا هم که هیچی، درگیر کارهای شورا هستند، ما به تنهائی نمیتوانیم در مقابلشان ایستادگی کنیم. چند نفری می آیند که در روستا از سازمان منافقین پیروی می‌کنند.

گروه جهاد و شهادت هوران – علی‌ علیپور|صادق پسردائی من بود، من پسر عمه صادق می شدم، صادق از دوران کودکی در حوالی ما بزرگ شد، نسبت نزدیکی که با هم داشتیم، از طرفی هم خاله من«حاجیه معصومه مکتبی» مادر حاج حسین و مادر بزرگ کاظم مکتبی و عمه صادق مکتبی بود.

سردار شهید صادق مکتبی فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء 

پدر خانم من هم حاج یحیی مکتبی پسرعمه صادق می شد، یک نسبت چند جانبه خونی داشتیم، صادق که بدنیا آمد من نوجوان بودم، ولی خیلی از دوران کودکی اش بخاطر ندارم، ُانقلاب که پیروز شد، من هم مثل بقیه بچه های جریان جناح مومن انقلاب در کنار هم بودیم، صادق با برادرم که تقریبا هم سن و سال بودند، «شهید شعبان علیپور» با هم به خاش رفتند و به عضویت سپاه در آمدند، من در گرگان وارد سپاه شدم. روزهای نخست انقلاب سازمان منحرفه مجاهدین خلق «منافقین» هسته های مقاومت شکل داده بودند.

از یک طرف هم حزب توده و دیگر گروهای معاند با انقلاب همراه منافقین شب ها در شهر و روستا جلسه می‌گذاشتند، مجموعه های طرفدار نظام، سپاه و بسیج که تازه داشت جان میگرفت، کمیته انقلاب و حزب جمهوری و انجمن اسلامی بودند.

سردار شهید صادق مکتبی فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء 

گروهای ضد انقلاب با تولید ایدئولوژی های من درآوردی در تلاش بودند که تیپ نوجوان و جوان و تقریبا میان سال را با گرایش های فرهنگی سیاسی جذب خود کنند.
در روستای محمد آباد زادگاه صادق مکتبی نیز شب‌ها چند نفری بودند که جلسات را اداره میکردند و تلاش داشتند در بین جوان های روستا گسترش بدهند. به علت ناآگاهی و عدم درک درست و نداشتن بصیرت در دام افتاده بودند.

یکی از بچه ها آمد و گفت: علی آقا شما که تو جلسه بسیج نمی آیی، بچه های شورا هم که هیچی، درگیر کارهای شورا هستند، ما به تنهائی نمیتوانیم در مقابلشان ایستادگی کنیم. چند نفری می آیند که در روستا از سازمان منافقین پیروی میکنند.

برنامه ریزیهای که دارند، با جلسات و جذب انفرادی رسیدن به انجمن اسلامی روستا و دارند کم کم به یک جاهای حساس میرسند.

گزارش این برادر را که شنیدم تصمیم گرفتم هر شب بروم تو مسجد ببینم داستان روستا چیست؟ بچه های انجمن اسلامی که تو مسجد جمع می شدند، یک برادری را مامور کردم که مراقب اوضاع باشد و تحت نظر داشته باشد، از طرفی هم یک بحثی میگذاشتیم تو محفل بچه ها و یک نفر میرفت پای تخته یک مطلبی را می نوشت، حاضرین جلسه هم در آن خصوص حرفی داشتند مطرح می‌کردند. شب بعد آقابابا سعادتی رفت پای تخته و گفت: هر کدام از شما سوا لی دارد، بنویسد.

غلامرضا عباسی هم روزنامه مجاهد را آورده بود توی آن روزنامه ازمحمدرضا سعادتی مصاحبه ایی کرده بود که چی شده که زندان رفتی؟

صادق مکتبی بلند شد و سوالی مطرح کرد و گفت» الان در دورانی هستیم که همه چیز مشخص است، با توجه به اینکه سازمان از دوران قبل انقلاب شکل گرفت نتوانست کار اساسی انجان بد، بیشتر جریان انحرافی اش مشهود است.

الان دانشجویان پیرو خط امام با توجه به اینکه یک جریان نوظهور و پیشینه قلبی هم ندارد با سیاست های درستی که داشتند توانستند بخشی از دانشجویان را بخود جذب کرده و لانه جاسوسی را تسخیر کردند که یک رسوائی بزرگ برای غرب محسوب می شود. حالا چرا سازمانی که مدعی مبارزه است نتواست قدمی حتی ناچیز در آین مسیر بردارد.

صادق مکتبی که نشست، مجلس شلوغ شد و به حاشیه رفت و پر سرو صدا شد. کار داشت بیخ پیدا میکرد، آق بابا سعادتی و معلم سپاه دانش روستا بنام غفلتی به همراه سه چهار نفر دیگر بلند شدند و گفتند: آقای سعادتی توان جواب دادن این سوال ها را ندارند، سوالی که صادق مکتبی پرسید سوال بی ارزشی است، اصلا سوالی نیست که جواب لازم داشته باشد.

سوالی که صادق پرسید جریان نقاق را بهم ریخت، از طرفی هم طیف طرفدار منافقیت کار تشکیلاتی کرده بودند، کار به درگیری رسید و سرو صدا که بالا رفت، چند تا از بزرگترها از جمله حاج ابوالقاسم حمزه پدر شیخ یحیی و غلامحسین حمزه ائی و حاج اقا حسین و حاج اقا ابراهیم حمزه ائی و دو سه نفر دیگر وارد مسجد شدند، حاج ابوالقاسم پرسید دعوا سر چیست؟

گفتم: دعوائی نیست سر یک سوال بحث دارند و جر وبحث اختلاف دارند.

گفت: خوب بگید سوال چی بود؟

گفتم: سوال را صادق مکتبی در ارتباط با سازمان مجاهد پرسیدند

گفت: مگر در این مسجد کسی هست که از سازمان مجاهدین حمایت کننند؟

گفتم: بله اینجا برخی هوادار سازمان هستند.

خطاب به جمع گفت: از الان که با شما بچه ها انطوری برخورد میکنند، هوادر مجاهد چه حقی دارد که بیاد تو مسجد و توی ده خانه درست کنند و …

در همین بین هوادرها مسجد را ترک کردند، گفت الان گجا هستند گفتم همه رفتند فردا شب باز دوباره میان، فردا شب که شد حاج بهرامعلی حسن‌نژاد گفت: خوب؟ چه خبره اینجا؟

گفتم: بین بچه های انجمن اسلامی اختلاف افتاده، آق بابا داره انجمن می کشه سمت سازمان مجاهدین خلق، دو سه تا از بچه ها جلوش ایستادند، صادق مکتبی هم سوالی کرد نتوانستند جواب بدهند، شلوغ کردند.

سردار شهید صادق مکتبی فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء 

حاج ابوالقاسم و کلی مردهای دیگر آمده بودند، بلوائی شد، می گشتند دنبال غفلتی، این کجاست؟ کو کدام میگن غفلتی به ما نشانش بدین تا بهش بگیم سازمان مجاهدین نیست منافیقن حالش جا بیاریم، بعد با صدای بلند گفتن حالا بعد از غفلتی کی هست که تو این مسجد با صادق مکتبی در افتاده و از منافقین حمایت میکنند.

گفتم: صلوات بفرستید، کسی نیست.

گفتند: نه مگه میشه هر کی طرفدار منافقین است بیان تا پدرشان دربیاریم، هیچ کس صداش در نیامد، آق بابا سعادتی و غفلتی و چند نفر که دارو دسته منافقین بودند بساطشان را جمع کردند و از محمد آباد در رفتند.

بیرون کردن سازمان از محمد آباد توسط سوال صادق مکتبی پای تخته بود، که یک کلمه حرف صادق بساط منافقین را در روستا جمع کرد و هسته و بسته شان را به باد فنا دارد، چند وقتی طول نکشید که صادق مکتبی و شعبان علیپور رفتند خاش و دیگر به روستا برنگشتند و هر دو شهید شدند.

پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید