صبح سفره عقد و خطبه محرمیت عصر در میدان نبرد
آقائی اعلائی مداح اهلبیت بود «خطبه محرمیت» را خواند. شیرینی خوردیم و تمام شد. خداحافظی کردیم آمدیم از پیشوا به ورامین، رفتیم ترمینال سوار اتوبوس بشویم، صادق خیلی خوشحال بود.
گروه جهاد و شهادت هوران – فضه مکتبی خواهر شهید صادق مکتبی قسمت ششم؛ صادق گفت: قرآن که اول است ولی باید عروس خانم حلقه و انگشتری بگیرد تا نشان شده باشد.
من مداخله کردم و گفتم: خانم اعلائی اینطوری که نمیشود باید یک حلقه یا انگشتر بگیریم دستت کنی، عروس ما هستی و ما نشان کرده باشیم، این رسم ماست. نمیتونی قبول نکنی.!
خانم اعلائی گفت: پس اول شما بگیرید. صادق گفت: بابا من پاسدارم چطوری یک حلقه و انگشتری دستم کنم. برای من زشت است. من هیچی نمیخواهم باید برای تو بگیریم. با خواهش و اصرار زیاد صادق، عروس خانم یک حلقه بسیار معمولی و ارزان قیمت «۳۷۵ تومان» قبول کرد.
خرید کریم آمدیم خانه و مراسم ساده برگزار شد.









