رزمنده ای که قبل از شهادت شیعه شد
از قوم اصیل ترکمن، اهل تسنن، از ترکمنهای گنبد کاووس، بسیجی خوشرزم، عاشق مرام حاج حسین بصیر؛ این عشق، نه از رفتارهای روزمرگی جنگ است، نه؛ چرا که حاج حسین بصیر شهید، خود بهشدت عاشورایی بود.
نویسنده: غلامعلی نسائی
سرویس دفاع مقدس هوران: شهید قربان محمد روشنی، فرزند «اله بران»، معلم خوش مرام، از دشت ترکمن صحرای گلستان، شهرستان گنبدکاووس، اهل تسنن، بسیجی گردان «یارسول الله(ص)» از لشکر 25 کربلا؛…
عاشق ولایت امام، همان سالهای نخست جنگ، با عضویت در بسیج، راهی جبهه میشود. شهید حاج حسین بصیر. بنیانگذار«گردان یارسول الله(ص)» و قربان محمد، دل میسپارد به صداقت جبهه و ماندگار میشود.
از قوم اصیل ترکمن، اهل تسنن، از ترکمنهای گنبد کاووس، بسیجی خوشرزم، عاشق مرام حاج حسین بصیر؛ این عشق، نه از رفتارهای روزمرگی جنگ است، نه؛ چرا که حاج حسین بصیر شهید، خود بهشدت عاشورایی بود.
قربان محمد؛ عاشق عاشورایی حاج حسین بصیر میشود. ذره ذره این عشق در او شعله میکشد، بیقرار و بیتاب، مجنونوار میگدازد، از این رو برای مدتی، از گردان یا رسول(ص) مرخصی گرفته، به شهر و زادگاهش باز میگردد.
_ پلاکش بر سینه؛ چفیهاش برشانه؛ پوتین و قمقمه، فانسقهاش؛ با همان لباس بسیجی خاکی و سادهاش؛ قبل از این که به خانه برود، عصر بود…
کوچه به کوچه، اهالی محل را به مسجد میخواند!
به خانه میرود، پدر و مادر و خانواده را هم بیدرنگ به سوی مسجد میآورد. همه بیایید… آخر توای معلم دوست داشتنی ترکمنها، چه درسر داری…؟
همه نگران، دلواپس و پراضطراب. مگر چه شده، این معلم خوش مرام و خوش نام را،…
تک تک خانه اقوام و آشنا را میکوبد؛ بزرگان قومش را به تمنا و التماس، به مسجد میکشاند. یکی دو ساعتی در محل، قربان محمد میافتد سر زبانها، مگر از جبهه برای قومش چه پیغام مهمی آورده است.
نماز مغرب و عشاء؛ قربان محمد بیقرار… مردم بیتاب. مادر نگران. پدر آشفته و دلواپس…
بین دو نماز، قربان محمد، وصیتنامهاش را برای بزرگان قوم، برای مادرش، پدرش، برادرانش، برای همه دعوت شدگان میخواند.
وصیتنامهاش که وصیتنامه نبود، یک جور دیگر بود، بلند میشود و با شیوایی سخنی که دارد میگوید:
اهالی محل. بزرگان قوم، پدر، مادر، برادر،ای کاش همه شما با من بودید، سنگر به سنگر، خاکریز به خاکریز، خدا بود. خدا بود. خدا بود.ای مردم که من را میشناسید به خوش نامی و صداقت و راستگویی، به رسول الله(ص) قسم که همه جبهههای ما عاشوراست…
از شما بزرگان قوم، دوستانم، برادرانم، اینجا در این مسجد خدا، از شما میخواهم که این «عشق نامه» من را بهعنوان «شاهد» گواه کنید. گواه کنید که تاریخ نگوید، قربان محمد، دروغ است.
ای قوم من! این من هستم: «قربان محمد روشنی«فرزند اله بران». گواهی میدهم که محمد(ص) رسول خداست و منای مردم، با همه عشقی که به شما دارم، اکنون در محضر پروردگار به صراحت و سلامت، اعلام میکنم که: من شیعه شدهام و امشب دوباره راهی جبهه میشوم. من میروم تا ادعای خودم را با خون سرخ خودم، در سرزمین عاشورایی امام حسین(ع)، جبهههای نبرد، گواهی بکنم. گواهی بکنم برای شما و برای آیندگان که شما بزرگان قوم ترکمن، جوانترها، خانوادهام، که الان شاهد من هستید، فردای قیامت، امام حسین(ع) شما را شفاعت کند. من میروم تا شهید بشوم، تا همراه کاروان امام حسین(ع) نزد پرودگارم رو سفید بشوم. حالا دیگر علی(ع) مولای من است و سیدالشهداء(ع) سرور شهیدان عالم، امام بهحق من. خیلی زود ادعای خودم را گواهی میکنم با خون سرخ خودم، با شهادت خودم که هیچ زیبایی و قشنگی و خوبی، بهتر از شهادت، در راه پروردگار عالم نیست و من هرگز ندیدم.
قربان محمد، نامهاش را در مجلس میگرداند تا از حاضرین گواهی بگیرد.
مسجد سراسر سکوت میشود. فضا هر لحظه سنگین و سنگینتر شده. بهت و حیرت، کوچه و خیابان و خانهها را میگیرد.
و قربان محمد نیمهشب از شهر به جبهه باز میگردد.
گردان یا رسؤالله(ص)..
سیزده ماه در جبهه میماند و در این مدت به مرخصی نمیرود، تا این که با خون سرخش، در شلمچه گواهی میدهد؛ کهای تاریخ،ای قوم من، پدر من، مادر عزیزم، برادرانم،ای مردم: من عاشورایی شدم…