شهیدی که مادرش را به زیارت امام هشت برد
«شهید محمد تیموریان فرمانده گردان یا رسو الله(ع)»
نویسنده: غلامعلی نسائی
محمد، پيش از هر عمليات، براي نيروهاي گردان يا رسول الله(ص)، گوسفندي قرباني ميکرد. عمليات هم که تمام ميشد، از خود جبهه، يکراست به پابوسي آقا امام رضا(ع) ميرفت، زيارتي ميکرد و برميگشت آمل. عاشق و دلداهي آقا عليبن موسيالرضا(ع) بود. مدتي در جوار آقا ميماند و دوباره عازم جبهه ميشد.
زمستان سال ۶۲ براي شهيد محمد تيموري، اتفاقي افتاد كه ديگر نتوانست، به پابوسي آقا امام رضا(ع) برود و اين بار، دست خالي به خانه بازگشت. هنوز چند روزي از مرخصياش نگذشته بود که حاج «حسين بصير» خبري از او گرفت. اين رسم حاجبصير بود. از جبهه که مرخصي ميآمد، به همهي شهرهاي مازندران سر ميزد و خبري از همرزمانش ميگرفت. مهماني که تمام شد، حاجبصير به محمد گفت: «دارم راهي جبهه ميشوم. انشاءالله عملياتي در پيش است.»
محمد که دلش تمام وقت توي جبهه بود، دست حاجبصير را بوسيد و گفت: «تنهايي شرط رفاقت نيست، باهم ميرويم.»
مادر محمد دلخور شد و گفت: «محمد جان! تو که تازه از جبهه آمدهاي. يک چند روزي بمان، بعد برو.»
دست مادر را بوسيد و گفت: «سرم برود، قولي که ميدهم نميرود مادر.» مادر راضي شد و محمد با حاجحسين عازم جبهه شد. گذشت و مدتي بعد، عمليات «بدر» آغاز شد، اما پس از پايان عمليات، محمد نتوانست به مرخصي برود و به قولي که به مادرش داده بود، عمل کند. محمد در بيستوسوم اسفند ۶۲ در عمليات بدر شهيد شد و پيکرش در معراج الشهداي اهواز، بدون هماهنگي يکراست به مشهد رفت. ازطرفي هم، خبر شهادت محمد تأييد شده بود، اما پيکرش نبود. هيچکس نميدانست چه اتفاقي افتاده و محمد، مفقود اعلام شد.
شهدا را در حرم امام رضا(ع) طواف ميدادند و محمد هم توي تابوت، مهمان آقا امام رضا(ع) بود. همانجا حاجآقا «ابراهيمي»، روحاني آملي و از بستگان محمد، نام «محمد تيموري» را روي تابوت ديده بود، اما فكرش را نميكرد که اين محمد، همان همشهري و فاميل خودش باشد. حتي ذرهاي هم شک نكرده بود. بعد از طواف و تشييع جنازه، تابوت محمد به معراج شهداي مشهد رفته بود.
چند روز پس از اين اتفاق، حاجآقا ابراهيمي به آمل بازگشت و متوجه شد که محمد تيموري در عمليات بدر شهيد و جسدش مفقود شده است. سريع به منزل شهيد تيموري رفت و قصهي طواف تابوتي به نام محمد تيموري را تعريف كرد.
مادر محمد با خانوادهاش همراه با حاجآقا ابراهيمي يکراست به مشهد رفتند. همانطور که محمد به مادرش قول داده بود، مادر نيز به پابوس آقا عليبن موسيالرضا(ع) رفت. سپس براي شناسايي پسرش به معراج شهدا رفت. مادر وقتي پيكر محمد را ديد، گفت: «اين محمد من است، خودش است. آمده مشهد تا به عهدي که با مادرش بسته، وفا کند.»
بعد هم با پيکر محمد به آمل برگشتند.
شهيد «محمد تيموري» فرمانده گردان «يا رسولالله(ص)» لشکر ويژه خطشکن «۲۵ کربلا»، روز ۱۲ فروردين ۶۳، در مراسم باشکوهي در آمل تشييع و به خاك سپرده شد. مادر را بوسيد و گفت: «مادر! اجازه بده، اين بار را با حاجحسين بروم جبهه. انشاءالله وقتي برگشتم، ميبرمت به پابوسي امام رضا(ع). اين حاج بصير هم ضامن.» حاجي لبخندي زد و مادر هم قبول كرد. محمد دست مادر را بوسيد و گفت: «سرم برود، قولي که ميدهم نميرود مادر.»