کد خبر:13
پ
12345-124
سفره آتشی که در اروند پهن شد

سفره آتشی که در اروند پهن شد

سفره آتشی که در اروند پهن شد نویسنده: غلامعلی نسائی سرویس مقاومت هوران: بیست سال از جنگ گذشته است. جنگی که شهید چمران می‌گوید وقتی شیپور آن نواخته می‌شود، مرد از نامرد مشخص می‌شود. درچنان روزگاری است که مردان شناخته می‌شوند. اگرچه سخت است ازمردانی باشی که یگانه روزگار خود بوده‌اند، اما هنوز با همان […]

سفره آتشی که در اروند پهن شد

نویسنده: غلامعلی نسائی

سرویس مقاومت هوران: بیست سال از جنگ گذشته است. جنگی که شهید چمران می‌گوید وقتی شیپور آن نواخته می‌شود، مرد از نامرد مشخص می‌شود. درچنان روزگاری است که مردان شناخته می‌شوند. اگرچه سخت است ازمردانی باشی که یگانه روزگار خود بوده‌اند، اما هنوز با همان اعتقاد و روحیه بودن و بدون ادعا یا سروصدایی در گوشه‌ای دنج و خلوت با یاد و خاطرات گذشته خود روزگار گذراندن، شیوه همان مردان است.

سید رحیم میرکریمی رزمنده گردان مسلم ابن عقیل(ع) از همان دسته مردان بی مدعاست. کربلای چهار در گردان علی‌بن ابی‌طالب(ع) بودم به فرماندهی نقی صلبی با برادر عزیزشان که هر دو در این عملیات به شهادت رسیدند. پس از آموزش‌ها شبی به ما گفتند سوار مایلر‌ها شویم. آن شب آن‌قدر ما را در نخلستان‌ها چرخاندند تا صبح وارد خرمشهر شدیم. ترافیک بسیار سنگینی بود. شب عملیات هم می‌خواستیم وارد نهر عرایض شویم؛ ابتدا باید برای سوار شدن به قایق وارد نهرها می‌شدیم و حدودا هر ده نفر وارد قایق می‌شدیم.

اروند شرایطی خاص دارد، با آن سرعت، وقتی در نیمه شب به بدنه قایق می‌خورد با آن هول و ولا، چشم انسان از کاسه بیرون می‌زند. وحشتی که موج آب ایجاد می‌کند، خود، چیز دیگری است. وقتی اوایل شب در حال سوار شدن به قایق بودیم تمام منطقه با منورها روشن بود؛ کاملا معلوم بود که دشمن در حال رصد ماست؛ یعنی لو رفته‌ایم.

وارد قایق شدن ما باعث شد تا آتش تهیه عراق آسیب کمتری به رزمندگان بزند. چون خمپاره‌ها به آب می‌رفتند و کمتر ما را در معرض ترکش قرار می‌دادند. پیش از ما غواصان برای شکستن خط مقدم عمل کردند. غواصان ما حرکت کردند، ولی وقتی ما حرکت کردیم، هنوز به سمت قایق‌های ما آرپی‌جی می‌خورد؛ هنوز خط اول شکسته نشده بود. بچه‌ها داخل آب می‌‌ریختند. توی قایق ما همه بچه‌های میرکریم، سبزه مشهد بودند.

محمدرضا کرم‌نژاد، محمدرضا دیانی، مهدی پهلوان، مرحوم غلام‌پور و جمعی دیگر. خط کاملاً شکسته نشده بود. عراقی‌ها به سمت ما شلیک می‌کردند. هفتاد ـ هشتاد تا قایق در آن شب نخلستان، موج و اروند پر سرعت. یک آرپی‌جی به جلوی قایق‌ ما اصابت کرد، اما کمانه کرد. بالاخره رسیدیم به آن‌سوی اروند، ولی نه در جای برنامه‌ریزی شده. مجبور شدیم پیاده شویم. وقتی از قایق پایین پریدیم، تا گردن داخل آب یخ اروند افتادیم که پر از تله‌های از پیش طراحی شده بود و خورشیدی‌هایی که حدود دو برابر قدّ ما بود. مسیری را طی کردیم تا به جایی رسیدیم که معبر بود و طراحی شده بود برای رسیدن ما. باید از پلی رد می‌شدیم و به ام‌الرصاص و سپس به ام‌الباوی می‌رسیدیم. وقتی وارد شدیم، عراقی‌ها اندکی عقب نشینی کردند. آنها در ام‌الباوی موضع گرفتند؛ در سنگرهای تو در تو و نی‌زار. از همه طرف تیر می‌آمد. نزدیکی‌‌های پل که رسیدیم، دیگر پل شبیه قتلگاه ما شده بود. چارلول‌های آن طرف پل، آدم را نصف می‌کرد.

من و جمال دادور ایستاده بودیم. جمال جلوی من تیرخورد. نشست و گفت سوختم. بدنش شروع به خونریزی کرد. می‌‌خواستم جمال را بیاورم عقب، او خون‌ریزی داشت و مجبور بودیم بعضی‌ جاها چهار دست و پا حرکت کنیم. رسیدیم به کانال. آن‌جا می‌توانستم زیربغل جمال را بگیرم. برخی دوستان را دیدیم. امیدوار شدیم که جمال را می‌توانیم عقب ببریم. من و محمدرضا دیانی کنار جمال بودیم. جمال کاملا سفید شده بود و می‌گفت دیگر نمی‌تواند. با اصرار آوردیمش.

در همین حال گلوله‌ای به کتف محمدرضا دیانی خورد. مجبور شدیم بیاییم توی جاده که در معرض تیر مستقیم بود. مدام آیه «وجعلنا من بین ایدیهم سدا و…» را می‌خواندیم تا رسیدیم به قایق‌های در حال عقب نشینی. جمال را سوار کردم، اما قایق چپ شد. جمال افتاد توی آب. جمال که رفت، قایق بعدی را خواستم سوار شوم، انتهای آرپی‌جی رزمنده‌ای خورد توی صورت من و دندان‌های جلوی من را شکست و تمام صورت من را خونی کرد… اما سرانجام به این سوی اروند رسیدیم. مدتی گذشت و من بهبودی یافتم، دیگر حالا اواخر جنگ است. عراق مشخص می‌کرد که در کدام منطقه عملیات دارد. چون بسیار ناجوانمردانه عمل می‌کرد. کاملا منطقه را شیمیایی می‌زد و بعد عملیات را شروع می‌کرد.

به ما گفتند فردا صبح عراق عملیات می‌کند، ولی ما جدی نگرفته بودیم. خاطرم هست وقتی وارد پست نگهبانی‌ام شدم دیدم از زمین و آسمان و آب مقابل من آتش می‌بارد. یکسره تمام زمین آتشی شد بسیار وحشتناک. خودمان را فرو کردیم توی سنگر. امکان تکان خوردن نداشتیم. یک لحظه عقبه خودمان را نگاه کردم. هیچ توپخانه‌ای عمل نمی‌کرد. فقط یک کاتیوشا در حال کارکردن بود. عراق با شیمیایی تمام عقبه را زده بود. هوا در حال روشن شدن بود. روش عراق این بود که هیچ وقت شب عمل نمی‌کرد. هوا که روشن شد حاج‌تقی ایزد آمد تا بچه‌ها را آرایش بدهد. البته توی آتش تهیه اولیه ما تلفات خاصی نداشتیم. من با مسوولیت آرپی‌جی زن به سنگر دیگری رفتم. عماد دادور، تیربارچی بود. حسن کریمی هم کمکش بود. مجتبی پهلوان، آرپی‌جی زن بود. همه آرایش گرفتیم. عراقی‌ها به سمت ما حرکت کردند.

قایقی با حالت شلیک به سمت ما آمد. من چند تا آرپی‌جی زدم که بهش اصابت نکرد. قایق رسید به بیست‌متری ما. چند نفری جمع شدیم و شروع کردیم به نارنجک‌انداختن. آنها هم همین‌طور. عاقبت توانستیم آنها را از پا در بیاوریم. یک قایق دیگر روی آب معلق مانده بود و قایقی دیگر در سمت مجتبی پهلوان بود که مجتبی توانست با آرپی‌جی آن را بزند. بالاخره قایق دیگری که روی آب بود را زدم. یک سرباز عراقی در آن بود و پرید توی آب. سرباز عراقی شروع به شنا کردن به سمت ما کرد. بچه‌ها شروع به شلیک به سمت او کردند. من داد زدم که بچه‌ها به سمت او شلیک نکنند. او کنار آب رسید و من او را گرفتم و با او روبوسی کردم. او اسیر شده بود و با اسیر باید روشی ملاطفت آمیز داشت. در همین حال که درگیری به اوج خود رسیده بود، تقی ایزد گروه ضربت درست کرد و آمد نیروها را انتخاب کرد.

ما در جاده‌ای شروع به رفتن کردیم. سه‌ ـ چهار نفر را دیدیم که به سمت ما می‌آمدند. بلندگویی در دستشان بود و پرچم عراق. اول فکر کردیم ایرانی هستند، آنها هم شاید فکر کردند ما عراقی هستیم. وقتی در فاصله چند متری رسیدیم، یک لحظه آنها نشستند روی زمین. کپ کردند.

حاج تقی در یک لحظه با کلت کمری به سر یکی از آنها شلیک کرد. همه شروع به شلیک کردیم، زمینگیر شدند و از آنها گذشتیم. جلوتر دیدیم عراق مثل مور و ملخ در حال آوردن نیرو است. حاج تقی دستور عقب نشینی گردان را داد و ما از سه‌راهی که نگه داشته بودیم، شروع به عقب نشینی کردیم. دویدیم. عراق دائم آتش تهیه می‌ریخت. نزدیکی‌های لشکر که رسیدیم با اصابت کاتیوشایی زخمی‌شدم. حجت کریمی‌شهید شد و علی‌رضا کریمی‌هم مجروح شد.

پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید