کد خبر:11857
پ
۱۴۰۲-۷۴۷۱
ردانی پور با روضه حضرت زهرا(س)

شهیدی که بخاطر روضه حضرت زهرا(س) خود را شبیه دخترها می‌کرد

شهیدی که بخاطر روضه حضرت زهرا(س) خود را شبیه دخترها می‌کرد در کتاب «یکصد خاطره از شهید ردانی‌پور» آمده: «با اینکه سنش کم بود، روضه حضرت زهرا(س) راهش نمی‌دادند، می‌گفتند پسر نباید به مجلس زنانه بیاید. او هم چادر سر می‌کرد تا کسی نفهمد دختر نیست». گروه حماسه و مقاومت هوران – برخی شهدا در […]

شهیدی که بخاطر روضه حضرت زهرا(س) خود را شبیه دخترها می‌کرد

در کتاب «یکصد خاطره از شهید ردانی‌پور» آمده: «با اینکه سنش کم بود، روضه حضرت زهرا(س) راهش نمی‌دادند، می‌گفتند پسر نباید به مجلس زنانه بیاید. او هم چادر سر می‌کرد تا کسی نفهمد دختر نیست».

گروه حماسه و مقاومت هوران – برخی شهدا در دوران کودکی خود دست به ابتکاراتی می‌زدند که مرور آن‌ها خالی از لطف نیست. داستانی که می‌خوانید روایتی از کودکی شهید مصطفی ردانی‌پور است که در کتاب «یکصد خاطره از شهید ردانی‌پور» آمده است:

«فاطمیه بود. دوست داشت همراه مادرش به روضه حضرت زهرا(س) برود. اما با اینکه هفت ـ هشت سال بیشتر نداشت، به مجلس زنانه راهش نمی‌دادند. هر شب به امید اینکه بتواند گوشه‌ای از مجلس روضه حضرت زهرا(س) بنشیند، با اصرار پا می‌شد دنبال مادرش راه می‌افتاد. هر چه مادر به او می‌گفت «دنبال من راه نیوفت راهت نمی‌دهند» به گوشش نمی‌رفت که نمی‌رفت!

یک شب مادر لباسش را می‌پوشید که رو کرد به مصطفی و سفت و محکم گفت: پا نشی باز بیای دنبال من! دیگه مرد شدی. زشته! از دم در برت می‌گردونندها!
مصطفی حس کرد این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست و امشب قرار نیست بگذارند از در روضه تو برود. فهمید راهش نمی‌دهند روضه.

اما مگر بیخیال می‌شد؟ فکری کرد و پاشد یک تکه چادر مشکی پیدا کرد و روی سرش انداخت! رویش را هم سفت گرفت تا صورتش معلوم نشود! خانومی شده بود برای خودش! دهان مادر باز مانده بود! وقتی دید آنقدر مصمم است دیگر چیزی به او نگفت و راه افتاد. مصطفی هم دنبال مادر راه افتاد. وقتی رسیدند، بدون این که جلب توجه کند از در رد شد و یک گوشه مجلس نشست. شکل دخترها شده بود؛ کسی بهش شک نمی‌کرد و کاری هم به کارش نداشتند.

روضه که تمام شد، همه در حال رفتن بودند. مصطفی هم آرام آرام از بین جمعیت راه باز می‌کرد تا به جلوی در برسد. از در که بیرون رفت، حس کرد دیگه کارش راه افتاده و خرش از پل گذشته. کفش‌هایش را که پوشید، دیگر صبر نکرد و جلوی چشم همه چادر را از سر برداشت! سریع چادر را زد زیر بغل و دِ بدو!»

پایان پیام/هوران

پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید