کد خبر:11325
پ
۱۴۰۲-۱۳۸۱۷۵
گیر سه‌پیچ بسیجی اصفهانی

گیر سه‌پیچ بسیجی اصفهانی به رزمنده‌هایی که می‌خواستند به مرخصی بروند

گیر سه‌پیچ بسیجی اصفهانی به رزمنده‌هایی که می‌خواستند به مرخصی بروند چند رزمنده که می‌خواسته‌اند با برگه مرخصی از منطقه نظامی به پشت جبهه بروند، با یک بسیجی جوان مواجه می‌شوند که می‌خواهد بداند آن‌ها برای چه کاری قصد عزیمت به پشت جبهه را دارند. به گزارش گروه فرهنگی هوران – فکر نکنید جبهه و […]

گیر سه‌پیچ بسیجی اصفهانی به رزمنده‌هایی که می‌خواستند به مرخصی بروند

چند رزمنده که می‌خواسته‌اند با برگه مرخصی از منطقه نظامی به پشت جبهه بروند، با یک بسیجی جوان مواجه می‌شوند که می‌خواهد بداند آن‌ها برای چه کاری قصد عزیمت به پشت جبهه را دارند.

به گزارش گروه فرهنگی هوران – فکر نکنید جبهه و جنگ، سراسر خون و آتش و غم و غصه بوده. رزمندگان شوخ طبعی در خط مقدم و حتی در اردوگاه‌های دشمن با شیرین‌کاری‌هایشان، دیگران را می‌خندانده‌اند.

سال ۱۳۶۱ حدود ۲ ماه قبل از شروع عملیات محرم، من، حمید یزدی، سعید شوردزی و چند نفر از دیگر دوستانم به شهرک دارخوین آمدیم. فرصت نشده بود به مرخصی برویم. هر چه به دفتر کارگزینی تیپ امام حسین(ع) می‌رفتیم تا مرخصی بگیریم، می‌گفتند: فعلاً تمام مرخصی‌ها لغو شده است.

از بس سماجت کردیم، مسؤول کارگزینی با مرخصی ۴۸ ساعته ما موافقت کرد و گفت: مواظب باشید بقیه نیروها نفهمند شما دارید به مرخصی می‌روید. تا جایی که امکانش هست برگه‌های مرخصی را نشان کسی ندهید.

برگه‌های مرخصی را در جیبمان گذاشتیم و پیاده به سمت دژبانی حرکت کردیم. وانت تویوتایی به ما نزدیک می‌شد. ۲ نفر جلو و چندنفر هم در کابین عقب آن نشسته بودند. وقتی ماشین به ما نزدیک شد، از راننده‌اش پرسیدم: اخوی! این ماشین اهواز نمی‌رود؟

سرعتش را کم کرد و گفت: چرا بپرید بالا.

سوار شدیم. دم در، دژبان که یک بسیجی کم‌سن و سال بود، جلوی ماشین را گرفت و پرسید: اخوی‌ها کجا تشریف می‌برند؟

یکی از سرنشینان جلو گفت: داریم می‌رویم موقعیت مهدی.

گویا دژبان از قبل او و دوستانش را می‌شناخت، ولی متوجه شد که ما پنج نفر با آن‌ها نیستیم. با لهجه شیرین اصفهانی از راننده پرسید: دادا، این برادرا هم با شوما هستن؟

ـ از خودشان بپرسید.

از ما پرسید: شوما چندنفر کوجا تشریف می‌برین؟

همان لحظه شیطنتم گل کرد. با قیافه کاملاً جدی گفتم: من تشریف می‌برم موقعیت ننه، بقیه را از خودشان بپرس.

بغل دستی‌ام از حرف من خنده‌اش گرفت. همان طور که می‌خندید، گفت: من هم می‌روم موقعیت ننه.

حمید یزدی که متأهل بود، گفت: من نمی‌روم موقعیت ننه، می‌خوام بروم موقعیت زنه!

راننده گاز داد تا حرکت کند. دژبان با کف دست روی کاپوت ماشین کوبید. اسلحه‌اش را مسلح کرد و گفت: وایسا ببینم. این مسخره‌ بازیا چی چیه‌‌س؟ موقعیت ننه دیگه کوجاس؟ پیاده‌ بشین ببینم. من نمی‌ذارم شما چند نفر از این در برین بیرون!

ـ اخوی چی چی رو نمی‌ذاری؟ ما باید بریم وَرِ دل ننه‌هامون.

ـ مگه الکیه، هر کی دلش خواست سرش رو بندازه پایین و از این در بره بیرون؟ فکر کردین من اینجا بوقم؟

ـ برادر! ما حکم مأموریت داریم، باید بریم موقعیت ننه.

ـ ببینم حکمتون رو.

برگه‌های مرخصی را که نشانش دادیم، گفت: خدا بگم شما بسیجیا رو چی کارتون نکنه که هر کدومتون یه جوری آدم رو می‌ذارین سرکار! برین خدا پشت و پناهتون.

تازه یکی از رزمنده‌ها که متأهل بود و زن داشت، می‌گفت می‌خواهد برود موقعیت زنه!

بد نیست بدانید درباره موقعیت شهید مهدی باکری، از شهدای شاخص دفاع مقدس، فیلمی با نام «موقعیت مهدی» با نویسندگی، کارگردانی و بازیگری هادی حجازی‌فر در سال ۱۴۰۰ ساخته شد و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت.

پایان پیام/هوران

پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید