گردان عطش با خاطراتی خواندنی از مردان جنگ/۶
حاجحسینجان! اطاعت از فرماندهی واجبه ها
*نویسنده: غلامعلی نسائی
دوشکاها، چهارلولها، خمپاره و کاتیوشا، لحظه به لحظه قلب زمین را خراش میدادند. بچهها در حال عقبنشینی هم تیر میخوردند و میافتادند. هوا داشت کمکم تاریک میشد. از کنارِ هر شهید که عبور میکردیم،
گروه حماسه و مقاومت هوران- ادامه کربلای ۴ – فرماندۀ گردان مالک سرش را انداخت پایین. مرتضی قربانی پشت بیسیم گاهی به من و گاهی به گردانهای دیگر، دستورِ عقبنشینی میداد. مرتضی دوباره روی سرم داد کشید و گفت: «چی شد علی؟»
ـ حاجحسین میگه: کجا برگردیم؟! مگه ما به امام قول ندادیم که تا آخرین نفس، تا آخرین قطرۀ خون بایستیم؟! حالا کجا برگردیم عقب؟! اینجا شده قتلگاه. همۀ نیروها شهید شدند.
ـ گوشی رو بده به حاجی!
رفتم کنار حاجی و گوشی را دادم. حاجی گوشی را گرفت. مرتضی قربانی به حاجحسین گفت: «حاجحسینجان! اطاعت از فرماندهی واجبه ها، واجب!»










