کد خبر:5975
سردار شهید موسی الرضا خراسانی
موسی الرضا در شب یلدای«۴۲»، در روستای قلی آباد گرگان بدنیا آمد
سردار شهید موسی الرضا خراسانی موسی الرضا در شب یلدای«۴۲»، در روستای قلی آباد گرگان بدنیا آمد *نویسنده: غلامعلی نسائی مادر امام گفته مجردین باید ازدواج کنند. دختر یکی از اقوام را قبول کرد، بنام«زهرا محمدی» توی همان مجلس خواستگاری گفت: من باید بروم جبهه، شاید شهید بشوم. گروه حماسه و مقاومت هوران – خانم […]
موسی الرضا پنج شش ساله که شد، همراه پدر بزرگش رفت دنبال گوسفند. موقع مدرسه اش که شد، پدر بزرگش نگذاشت که برود درس بخواند. موسی الرضا پای گوسفند ها ماندگار شد، شد چوپان گله، ده ساله که شد، پدر بزرگش از دنیا رفت، موسی الرضا را فرستادم مدرسه تا سواد یاد بگیرد. چون سن اش خیلی زیاد بود قبول نکردند. گفتند باید بفرستید اکابر درس بخواند. بردمش کلاس شبانه«پیکار با بی سوادی» روزها توی یک نجاری شاگردی می کرد، شب ها می رفت درس می خواند.
وقتی آمد یک جور دیگر شده بود. تمام تنش کبود بود.گفتم: هرچی توی تلویزیون نگاه کردم نبودی پسر م. پس تو کجای جبهه بودی. خندید و من محکم بوسیدم اش…
شاید زخمی. زهرا قبول کرد. خیلی ساده ازدواج کردند. بعد از عروسی، ده روز بیشتر در منزل نماند. رفت جبهه، همین طور می رفت و می آمد. مدتی گذشت، سال «۱۳۶۳» خدا به موسی الرضا و زهرا یک دختر داد. نامش را گذشتند«رقیه»
سال«۱۳۶۵» خدا بهشان یک پسر داد، نامش را گذاشتند کاظم. موسی الرضا جبهه بود. زنش نامه نوشت که بیا، تا رفت بیاد دو سه ماه طول کشید.
مطالب مرتبط
ارسال دیدگاه