کد خبر:5974
پ
۱۴۰۱-۱۴۰۰
اروند، سفره ستاره‌هاي سوخته

اروند، سفره ستاره‌هاي سوخته در كربلاي چهار با گردان علي‌بن ابي‌طالب(ع)

اروند، سفره ستاره‌هاي سوخته در كربلاي چهار با گردان علي‌بن ابي‌طالب(ع) *نویسنده: غلامعلی نسائی توي قايق ما همه بچه‌هاي ميركريم، سبزه مشهد بودند؛ محمدرضا كرم‌نژاد، محمدرضا دياني، مهدي پهلوان، مرحوم غلام‌پور و جمعي ديگر. خط كاملاً شكسته نشده بود. عراقي‌ها به سمت ما شليك مي‌كردند. هفتاد ـ هشتاد تا قايق در آن شب نخلستان، موج […]

اروند، سفره ستاره‌هاي سوخته در كربلاي چهار با گردان علي‌بن ابي‌طالب(ع)

*نویسنده: غلامعلی نسائی

توي قايق ما همه بچه‌هاي ميركريم، سبزه مشهد بودند؛ محمدرضا كرم‌نژاد، محمدرضا دياني، مهدي پهلوان، مرحوم غلام‌پور و جمعي ديگر. خط كاملاً شكسته نشده بود. عراقي‌ها به سمت ما شليك مي‌كردند. هفتاد ـ هشتاد تا قايق در آن شب نخلستان، موج و اروند پر سرعت.

حماسه و مقاومت هوران – كربلاي چهار در گردان علي‌بن ابي‌طالب(ع) بودم به فرماندهي نقي صلبي با برادر عزيزشان كه هر دو در اين عمليات به شهادت رسيدند. پس از آموزش‌ها شبي به ما گفتند سوار مايلر‌ها شويم. آن شب آن‌قدر ما را در نخلستان‌ها چرخاندند تا صبح وارد خرمشهر شديم.

ترافيك بسيار سنگيني بود. شب عمليات هم مي‌خواستيم وارد نهر عرايض شويم؛ ابتدا بايد براي سوار شدن به قايق وارد نهرها مي‌شديم و حدودا هر ده نفر وارد قايق مي‌شديم. اروند شرايطي خاص دارد، با آن سرعت، وقتي در نيمه شب به بدنه قايق مي‌خورد با آن هول و ولا، چشم انسان از كاسه بيرون مي‌زند.

وحشتي كه موج آب ايجاد مي‌كند، خود، چيز ديگري است. وقتي اوايل شب در حال سوار شدن به قايق بوديم تمام منطقه با منورها روشن بود؛ كاملا معلوم بود كه دشمن در حال رصد ماست؛ يعني لو رفته‌ايم. وارد قايق شدن ما باعث شد تا آتش تهيه عراق آسيب كمتري به رزمندگان بزند.

چون خمپاره‌ها به آب مي‌رفتند و كمتر ما را در معرض تركش قرار مي‌دادند. پيش از ما غواصان براي شكستن خط مقدم عمل كردند. غواصان ما حركت كردند، ولي وقتي ما حركت كرديم، هنوز به سمت قايق‌هاي ما آرپي‌جي مي‌خورد؛ هنوز خط اول شكسته نشده بود. بچه‌ها داخل آب مي‌‌ريختند.

توي قايق ما همه بچه‌هاي ميركريم، سبزه مشهد بودند؛ محمدرضا كرم‌نژاد، محمدرضا دياني، مهدي پهلوان، مرحوم غلام‌پور و جمعي ديگر. خط كاملاً شكسته نشده بود. عراقي‌ها به سمت ما شليك مي‌كردند. هفتاد ـ هشتاد تا قايق در آن شب نخلستان، موج و اروند پر سرعت.

يك آرپي‌جي به جلوي قايق‌ما اصابت كرد، اما كمانه كرد. بالاخره رسيديم به آن‌سوي اروند، ولي نه در جاي برنامه‌ريزي شده. مجبور شديم پياده شويم. وقتي از قايق پايين پريديم، تا گردن داخل آب يخ اروند افتاديم كه پر از تله‌هاي از پيش طراحي شده بود و خورشيدي‌هايي كه حدود دو برابر قدّ ما بود. مسيري را طي كرديم تا به جايي رسيديم كه معبر بود و طراحي شده بود براي رسيدن ما. بايد از پلي رد مي‌شديم و به ام‌الرصاص و سپس به ام‌الباوي مي‌رسيديم.

وقتي وارد شديم، عراقي‌ها اندكي عقب نشيني كردند. آنها در ام‌الباوي موضع گرفتند؛ در سنگرهاي تو در تو و ني‌زار. از همه طرف تير مي‌آمد. نزديكي‌‌هاي پل كه رسيديم، ديگر پل شبيه قتلگاه ما شده بود. چارلول‌هاي آن طرف پل، آدم را نصف مي‌كرد. من و جمال دادور ايستاده بوديم. جمال جلوي من تيرخورد. نشست و گفت سوختم. بدنش شروع به خونريزي كرد. مي‌‌خواستم جمال را بياورم عقب، او خون‌ريزي داشت و مجبور بوديم بعضي‌ جاها چهار دست و پا حركت كنيم.

رسيديم به كانال. آن‌جا مي‌توانستم زيربغل جمال را بگيرم. برخي دوستان را ديديم. اميدوار شديم كه جمال را مي‌توانيم عقب ببريم. من و محمدرضا دياني كنار جمال بوديم. جمال كاملا سفيد شده بود و مي‌گفت ديگر نمي‌تواند. با اصرار آورديمش.

در همين حال گلوله‌اي به كتف محمدرضا دياني خورد. مجبور شديم بياييم توي جاده كه در معرض تير مستقيم بود. مدام آيه «وجعلنا من بين ايديهم سدا و…» را مي‌خوانديم تا رسيديم به قايق‌هاي در حال عقب نشيني. جمال را سوار كردم، اما قايق چپ شد.

جمال افتاد توي آب. جمال كه رفت، قايق بعدي را خواستم سوار شوم، انتهاي آرپي‌جي رزمنده‌اي خورد توي صورت من و دندان‌هاي جلوي من را شكست و تمام صورت من را خوني كرد… اما سرانجام به اين سوي اروند رسيديم.

مدتی گذشت و من بهبودی یافتم، دیگر حالا اواخر جنگ است. عراق مشخص مي‌كرد كه در كدام منطقه عمليات دارد. چون بسيار ناجوانمردانه عمل مي‌كرد. كاملا منطقه را شيميايي مي‌زد و بعد عمليات را شروع مي‌كرد. به ما گفتند فردا صبح عراق عمليات مي‌كند، ولي ما جدي نگرفته بوديم. خاطرم هست وقتي وارد پست نگهباني‌ام شدم ديدم از زمين و آسمان و آب مقابل من آتش مي‌بارد. يكسره تمام زمين آتشي شد بسيار وحشتناك.

خودمان را فرو كرديم توي سنگر. امكان تكان خوردن نداشتيم. يك لحظه عقبة خودمان را نگاه كردم. هيچ توپخانه‌اي عمل نمي‌كرد. فقط يك كاتيوشا در حال كاركردن بود. عراق با شيميايي تمام عقبه را زده بود. هوا در حال روشن شدن بود. روش عراق اين بود كه هيچ وقت شب عمل نمي‌كرد. هوا كه روشن شد حاج‌تقي ايزد آمد تا بچه‌ها را آرايش بدهد. البته توي آتش تهيه اوليه ما تلفات خاصي نداشتيم. من با مسووليت آرپي‌جي زن به سنگر ديگري رفتم. عماد دادور، تيربارچي بود. حسن كريمي هم كمكش بود. مجتبي پهلوان، آرپي‌جي زن بود. همه آرايش گرفتيم. عراقي‌ها به سمت ما حركت كردند.

قايقي با حالت شليك به سمت ما آمد. من چند تا آرپي‌جي زدم كه بهش اصابت نكرد. قايق رسيد به بيست‌متري ما. چند نفري جمع شديم و شروع كرديم به نارنجك‌انداختن. آنها هم همين‌طور. عاقبت توانستيم آنها را از پا در بياوريم. يك قايق ديگر روي آب معلق مانده بود و قايقي ديگر در سمت مجتبي پهلوان بود كه مجتبي توانست با آرپي‌جي آن را بزند. بالاخره قايق ديگري كه روي آب بود را زدم.

يك سرباز عراقي در آن بود و پريد توي آب. سرباز عراقي شروع به شنا كردن به سمت ما كرد. بچه‌ها شروع به شليك به سمت او كردند. من داد زدم كه بچه‌ها به سمت او شليك نكنند. او كنار آب رسيد و من او را گرفتم و با او روبوسي كردم. او اسير شده بود و با اسير بايد روشي ملاطفت آميز داشت. در همين حال كه درگيري به اوج خود رسيده بود، تقي ايزد گروه ضربت درست كرد و آمد نيروها را انتخاب كرد.

ما در جاده‌اي شروع به رفتن كرديم. سه‌ ـ چهار نفر را ديديم كه به سمت ما مي‌آمدند. بلندگويي در دستشان بود و پرچم عراق. اول فكر كرديم ايراني هستند، آنها هم شايد فكر كردند ما عراقي هستيم. وقتي در فاصله چند متري رسيديم، يك لحظه آنها نشستند روي زمين. كپ كردند.

حاج تقي در يك لحظه با كلت كمري به سر يكي از آنها شليك كرد. همه شروع به شليك كرديم، زمینگیر شدند و از آنها گذشتيم. جلوتر ديديم عراق مثل مور و ملخ در حال آوردن نيرو است. حاج تقي دستور عقب نشيني گردان را داد و ما از سه‌راهي كه نگه داشته بوديم، شروع به عقب نشيني كرديم. دويديم. عراق دائم آتش تهيه مي‌ريخت. نزديكي‌هاي لشكر كه رسيديم با اصابت كاتيوشايي زخمي‌شدم. حجت كريمي‌شهيد شد و علي‌رضا كريمي‌هم مجروح شد.

منبع
تولید محتوا: پایگاه خبری هوران
پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید