کد خبر:3340
پ
۱۴۰۱-۸-۴۳۸
زهرا محمودی، معروف به مادر جبهه‌ها

آخرین جملات یک شهید که با خون خودش امضاء کرد+عکس

آخرین جملات یک شهید که با خون خودش امضاء کرد+عکس پایگاه خبری هوران – روزگاری دشمن به این مرزوبوم تعرض کرد و چه جنایت‌ها که علیه هموطنانمان روا نداشت. در آن شرایط رزمنده‌ای که چند ثانیه‌ای با شهادت فاصله نداشت، نوشته‌ای با امضای خونش به یادگار گذاشت که خوب است این روزها یک بار دیگر […]

آخرین جملات یک شهید که با خون خودش امضاء کرد+عکس

پایگاه خبری هوران – روزگاری دشمن به این مرزوبوم تعرض کرد و چه جنایت‌ها که علیه هموطنانمان روا نداشت. در آن شرایط رزمنده‌ای که چند ثانیه‌ای با شهادت فاصله نداشت، نوشته‌ای با امضای خونش به یادگار گذاشت که خوب است این روزها یک بار دیگر آن را بخوانیم.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت هوران، مرحوم زهرا محمودی، معروف به مادر جبهه‌ها، نخستین زنی بود که پس از آزادسازی خرمشهر، وارد این شهر شد. او در هشت سال دفاع مقدس با همان چادر مشکی‌اش به تمام مناطق جنگی برای کمک به رزمنده‌ها از جمله مریوان، سردشت، بانه، ارومیه و آبادان می‌رفت تا علاوه بر رساندن کمک‌های مردمی به خط مقدم، برای رزمندگان اسلام هم مادری و پرستاری کند.
مرحوم زهرا محمودی معروف به مادر جبهه‌ها، نفر وسط
مرحوم زهرا محمودی معروف به مادر جبهه‌ها، نفر وسط
محمودی روایتی را از بیمارستان جندی شاپور اهواز دارد؛ روایتی که شاید برای این روزهای حال شهر و روستای کشورمان تلنگری باشد. اما اصل ماجرا چیست؟
امضا از این بالاتر می‌خواهی؟
او که همراه پسرش علی (هنوز آن زمان شهید نشده بود) بعد از آزادسازی خرمشهر به بیمارستان رفته بود، چنین بیان داشت: داخل بیمارستان پر از مجروح بود. عده‌ای مجروح با برانکارد در حیاط بیمارستان بودند. ناگهان چشمم به جوانی روی برانکارد افتاد. روی شکمش بلند شده بود و پارچه سفیدی روی آن کشیده بودند. به علی گفتم: علی جان! پارچه را بزن بالا ببینم چی شده؟ دیدم به شکمش ترکش خورده و روده‌هایش درب و داغان است، ولی داشت حرف می‌زد. دستش هم از آرنج آویزان شده بود و فقط رگ‌های دستش باقی مانده بود.
در آن شرایط به او دلداری دادم و بعد به او گفتم: در این شرایط پیغامی داری که به مردم بدهم؟ گفت: بله! من در مدرسه نزدیک مجلس درس می‌خواندم. اینجا برای دفاع از اسلام و دفاع از حجاب زنان آمدم. خیلی عصبانی و ناراحت بود. به او گفتم: پسرم شما اینهایی که می‌گویی بگذار بنویسیم و بروم به مردم بگویم تا باور کنند. گفت: باشد.
علی آقا کاغذ را نگه داشت و آن رزمنده با دست سالمش با آن شرایط وخیم جسمی که مثل معجزه می‌ماند، شروع به نوشتن کرد. به او گفتم: این نوشته را امضا کن. آن رزمنده دست سالمش را به شکمش زد و با خونش آن برگه را امضا کرد و  گفت: امضا از این بالاتر می‌خواهی؟ از این به بعد هر کجا می‌روی، بگو خانم‌ها و دخترها حجابشان را رعایت کنند، وگرنه روز قیامت جلویت را می‌گیرم و لحظه‌ای بعد آن رزمنده شهید شد.
پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید