شیخ شهید علی محسنی بوشهری
یک عمر درس طلبگی خواند تا دردانشگاه جبهه قبول شود
پایگاه خبری هوران – شهید شیخ علی محسنی سال ۱۳۴۲ در روستای دور افتاده انارستان ریز از شهرستان کنگان بوشهر در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. پدر و جد او روحانی و اجدادش نیز ملبس به لباس مقدس روحانیت بودند. آیتالله شهید دستغب در داستان ۵۲ و ۴۱ کتاب داستانهای شگفت از حاج شیخ محمد شفیع محسنی جمی، پدر بزرگ شهید، مطالبی نقل کرده و از او به نیکی یاد شده است. عجیب نیست از آن خاندان با کرامت، فرزندی شهید تقدیم انقلاب اسلامی شود. آنچه در پی میآید همکلامیمان با شهربانو محسنی خواهر و محمدمحسنی برادر «شیخ شهید علی محسنی بوشهری» است.
خواهر شهید
چند سال با برادر شهیدتان تفاوت سنی دارید؟ ایشان از چه زمانی وارد حوزه علمیه شدند؟
من متولد سال ۱۳۴۴ هستم و برادرم سال ۱۳۴۲ به دنیا آمد. با شهید دو سال اختلاف سنی داشتیم. برادرم در سن شش سالگی به مدرسه رفت و قرآن را در مکتبخانه ختم داد. شهید دوران راهنمایی را تمام کرد، سه سال حوزه علمیه کنگان بود و بعد به شیراز رفت. جزو برترینها بود. میگفت باید به جبهه بروم. باهوش و درسخوان بود و به خانواده خیلی احترام میگذاشت. پدرم روحانی بود و مادرم هم از خاندان روحانی بود. در مجموع ۱۲ خواهر و دو برادر که یک برادرمان شهید شد.
شهید فعالیت انقلابی هم داشتند؟
برادرم از همان ابتدای بحث انقلاب، در راهپیماییهای علیه طاغوت شرکت میکرد. تا اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد. میگفت باید به جبهه بروم و گویی میدانست شهید میشود. علی همیشه سفارش احترام به والدینمان را میکرد. میگفت ناشکری نکنید و حجاب را رعایت کنید. مردم و همسایهها را راضی نگه دارید و نگویید من چرا به جبهه رفتم. شهید به خاطر صداقت و پاکی که داشت، حرفها و سخنرانیهایی که داشت تأثیرگذار بود و خصوصاً روی جوانها خیلی اثر داشت.
برادر شهید
گویا روحانیت در خانواده شما امری موروثی است؟
من خودم شغل کشاورزی دارم، اما پدر و آباء و اجداد ما هم از طرف مادری و هم پدری روحانی منطقه بودند. پدرم تحصیل کرده نجف بودند. حدود ۱۶ سال در نجف درس خواندند. ما اصالتاً اهل استان بوشهر شهرستان جم و شهر انارستان هستیم. انارستان در ۲۳۰ کیلومتری بوشهر است. حدود ۶ هزار نفر جمعیت دارد که بخش ریز ۳۰ شهید را تقدیم انقلاب کرده است.
پس پیشینه دینی و مذهبی در انتخاب راه شهادت برادرتان اثرگذار بود؟
برادرم شهید شیخ علی محسنی تحت تأثیر پدر مرحومم حجتالاسلام حاج میرزا احمد محسنی رضواناللهعلیه قرار داشت. با قرآن و احکام دین از کودکی مأنوس بود. از همان ایام کودکی صفای معنوی در چهرهاش دیده میشد و حکایت از آینده درخشان او میداد. برادرم جزو شاگردان ممتاز و نمونه بود. دائم مورد تشویق معلمین، خصوصاً معلم دینی قرار میگرفت. همزمان با درس ابتدا به فراگیری قرآن و مسائل دینی نزد پدر مشغول شد و خود را در معرض نفوس الهی و اسلامی قرار داد. به منظور فراگیری علوم دینی به حوزه علمیه کنگان رفت و دنباله جامع المقدمات را نزد استاد شیخ عباس عاشوری ادامه داد. در آنجا هم مورد لطف و عنایت استاد قرار گرفت و در میان طلاب الگو و نمونه شد. بالاخره مقدمات را در محضر استاد عاشوری به پایان رسانید که انقلاب شکوهمند اسلامی ایران تحت رهبری امام خمینی آغاز شد.
گویا آیتالله شهید دستغیب از پدربزرگ شما در کتاب داستانهای شگفت یاد کردند؟
بله. مرحوم محمد شفیع محسنی جمی پدر بزرگم بودند که حدود ۵۴ سال پیش به رحمت خدا رفتند. ایشان ۴۰ زیارت دورهای به عتبات عالیات داشت و تعداد زیادی از مسافرتهایش را با شهید دستغیب همراه بود. آن زمان وسیلهای اینجا نبود و با اسب و قاطر به شیراز میرفتند و از شیراز با ماشین میرفتند. پدربزرگم از روحانیونی بود که در امور شرعی، وعظ، سخنرانی و هدایت مردم خیلی نقش داشت. محل تولدشان جم بود. جم با شهر انارستان ۴۰ کیلومتر فاصله دارد. شرح حال مرحوم پدرم و پدربزرگمان حاج شیخ محمد شفیع جمی در کتاب داستانهای شگفت شهید دستعیب در داستان ۵۲ با عنوان رؤیای صادقه آمده است. شهید دستغیب در داستان ۴۱ (انتقام علوی) هم از پدربزرگمان میگویند. ضمن اینکه با ایشان از نظر زهد و تقوا رفاقت داشتند. مرحوم پدربزرگ ما در مقطعی از عمرش در نجف مشغول تحصیل حوزوی بودند. پدرم هم با دو برادرم در نجف مشغول درس بودند و بعد از پایان درس به ایران آمدند. مرحوم پدربزرگ ما در شهر انارستان به عنوان روحانی و مبلغ منطقه مشغول شدند و در همین شهر سکونت کردند.
فعالیتهای شهید بیشتر در چه زمینههایی بود؟
ایشان از کودکی علاقه داشت در حوزه تحصیل کند. ابتدا پیش پدرم تحصیل کرد و بعد به حوزه شیخ عباس عاشوری کنگان رفت. چندسالی حوزه بود و بعد به بوشهر رفت. از آنجا به شیراز نزد شهید دستغیب رفت که آشنای دیرینهمان بود. آخرین درس شهید در حوزه محمودیه شیراز بود. برادرم غیر از درس طلبگی یک کتابخانه تأسیس کرد و یک گروهی به نام حزبالله شهر انارستان تشکیل داد. فعالیتهای انقلابی و معنوی داشت و اولین شخصی بود که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در منطقه سخنرانی و روشنگری علیه طاغوت داشت و برای مردم روشنگری میکرد. بارها از طرف ساواک مورد ضرب و شتم قرار گرفت تا اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد.
چند بار به جبهه اعزام شدند؟
شهید با شروع جنگ تحمیلی دوبار به جبهه رفت و بار دوم در حال کندن سنگر برای اقامه نماز جماعت بود که ترکشی به قلبش در جبهه شوش اصابت کرد و اسفند سال ۶۰ به شهادت رسید و پیکر پاکش را در امامزاده حبیبالله دفن کردند. وصیتش در مورد صبر، استقامت، نمازجماعت و دعای کمیل بود. در مورد حجاب و مسائل دینی و مذهبی تأکید داشت.
چطور از شهادتش با خبر شدید؟
همرزمانش از جبهه برگشتند خبرآوردند. پدرم وقتی خبر شهادت علی را شنیدند، گفتند انالله و اناالیهراجعون. مادرم خیلی ناراحتی میکرد، پدرم گفت فرزند ما صالح و شایسته و امانتی از طرف خدا بود و این امانت به خدا بازگشت و ما را وادار به صبر و استقامت میکرد. در شیراز تشییع جنازه عجیبی برگزار شد؛ و مرحوم پدرم را نیز طبق وصیتش در کنار برادرم دفن کردند.
چه عاملی باعث شد به جبهه بروند؟
علی آقا از مبلغین دین بود و همین باعث شد برای دفاع از حق به جبهه برود. وقتی به فعالیتهای انقلابی برادرم نگاه کنید، متوجه میشوید که برای او حفظ نظام اسلامی چقدر اهمیت داشت. ایشان اولین کسی بود که اطلاعیه امام را در منطقه ما پخش میکرد. قرآن تدریس میکرد و علیه طاغوت سخنرانی میکرد. بارها ساواک او را مورد ضرب و شتم قرار داد، ولی دستبردار نبود. بعد از انقلاب، کمیتهای در منطقه تشکیل دادیم و ایشان برای آنجا سلاح و امکانات جمعآوری میکرد. برادرم با اینکه سنش کم بود میگفت در مقابل توهینهای افراد الان نباید حرف بزنیم باید وحدت داشته باشیم و سعی میکرد آنها را با حرف قانع کند. ایشان از همان اول میگفت انقلاب اسلامی به دست صاحب اصلیاش یعنی امام زمان (عج) میرسد. گویی برادرم یک عمر درس طلبگی خواند تا در دانشگاه جبهه قبول شود.
خانواده چطور با شهادت پسر کنار آمدند؟
مرحوم پدرم اصلاً گریه نمیکرد. مادرم هم، خانواده و هم محلیهایمان را سفارش به صبر میکرد. پدرم سال ۶۱ از دنیا رفتند. محرم سال ۶۱ مرحوم پدرم میگفت سخت است که منبری که برادرشهیدم سخنرانی میکرد خالی باشد، من به جای او منبر میروم. شیخ علی از همان کودکی با همه هم سن و سالهایش فرق داشت اهل مسجد بود و برای نماز شب به مسجد میرفت ظرف مدت یک ماه قرآن را ختم کرد و در دوران طلبگی نیز مبلغ کمی به عنوان شهریه میگرفت که به افراد مستحق کمک میکرد و یا کتاب میخرید که طبق وصیتش کتابها را به مدرسه محمودیه دادیم و در آنجا کتابخانهای تأسیس کردیم و آن کتابها هنوز هستند و کتابخانه فعال است و جوانها فعالیت میکنند.