کد خبر:3031
پ
۱۲۳۴۵-۳۳۶
زندگی شهید محمد رضایی

عیادت شهید رضایی از مجروح ضد انقلاب باعث توبه آن شخص شد

گذری کوتاه بر زندگی شهید محمد رضایی  عیادت شهید رضایی از مجروح ضد انقلاب باعث توبه آن شخص شد پایگاه خبری هوران – شهید محمدرضایی از شهدای پیشمرگان مسلمان کُرد است که سال ۱۳۲۵ در یکی از روستا‌های کامیاران متولد شد. سال‌ها بعد که ضد انقلاب سعی بر استیلای نظامی بر اغلب شهر‌ها و مناطق […]

گذری کوتاه بر زندگی شهید محمد رضایی 

عیادت شهید رضایی از مجروح ضد انقلاب باعث توبه آن شخص شد

پایگاه خبری هوران – شهید محمدرضایی از شهدای پیشمرگان مسلمان کُرد است که سال ۱۳۲۵ در یکی از روستا‌های کامیاران متولد شد. سال‌ها بعد که ضد انقلاب سعی بر استیلای نظامی بر اغلب شهر‌ها و مناطق کردستان داشت، محمد هم در آزادسازی زادگاهش کامیاران وارد عمل شد و در همین عملیات به مقام جانبازی نائل آمد
حماسه و مقاومت هوران – شهید محمدرضایی از شهدای پیشمرگان مسلمان کُرد است که سال ۱۳۲۵ در یکی از روستا‌های کامیاران متولد شد. سال‌ها بعد که ضد انقلاب سعی بر استیلای نظامی بر اغلب شهر‌ها و مناطق کردستان داشت، محمد هم در آزادسازی زادگاهش کامیاران وارد عمل شد و در همین عملیات به مقام جانبازی نائل آمد. همسرش می‌گوید: «تن‌ها دغدغه شهید در زمان مجروحیت، تربیت شایسته فرزندمان مهدی بود» محمد رضایی پس از بهبودی از بستر مجروحیت، مجدد وارد جبهه‌های جنگ شد و نهایتاً سال ۱۳۶۱ در حالی که انتظار تولد دومین فرزندش را می‌کشید، بر اثر انفجار مین کار گذاشته شده توسط ضد انقلاب به شهادت رسید.
از چه سالی به عنوان همسر در زندگی یک شهید دفاع مقدس سهیم شدید؟
من و شهید رضایی سال ۱۳۴۷ با هم ازدواج کردیم. آن زمان ایشان ۲۲ ساله بود. شغل همسرم کشاورزی بود. مثل خیلی از بچه‌های روستا از کودکی کار کرده و رنج کشیده بود. ماحصل ازدواج ما دو فرزند به نام‌های مهدی و هادی بود که هفت روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد.
گویا شهید رضایی از انقلابی‌های پیشکوست منطقه‌تان به شمار می‌رفت؟
سابقه فعالیت سیاسی و انقلابی ایشان به سال ۱۳۵۲ برمی‌گردد. همسرم سواد بالایی نداشت، تا مقطع ابتدایی درس خوانده و بعد از آن مجبور به کار شده بود. اما خودش مطالعات و اطلاعات زیادی داشت و از همین طریق بصیرت زیادی پیدا کرده بود. ایشان از اوایل دهه ۵۰ به همراه گروهی از همفکرانش در شهرستان کامیاران فعالیت‌های سیاسی و مذهبی انجام می‌داد. من تا حدی از فعالیت‌های همسرم اطلاع داشتم. می‌ترسیدم که او را دستگیر کنند. اتفاقاً همین ایام بود که همسرم از طرف ساواک تحت تعقیب قرار گرفت. اما موفق به دستگیری‌اش نشدند. بعد از پیروزی انقلاب شهید رضایی، سپاهی شد و سمت‌های مختلفی را در جنگ با ضد انقلاب و دشمن بعثی تجربه کرد.
گروه‌های جدایی طلب نسبت به اکرادی که با انقلاب همراه بودند سختگیری زیادی داشتند، شما را هم تهدید می‌کردند؟
این تهدید‌هایی که شما به آن اشاره کردید از بدو پیروزی انقلاب برای نیرو‌های انقلابی منطقه و خانواده‌های‌شان وجود داشت. برای خانواده ما کار به جایی رسید که مجبور شدیم سال ۱۳۵۹ از کامیاران مهاجرت کنیم و به کرمانشاه برویم. چون واقعاً از طرف ضد انقلاب و گروه‌های جدایی طلب احساس امنیت نداشتیم. همسرم در کرمانشاه با سپاه آنجا همکاری داشت و در عملیات آزادسازی شهرستان کامیاران حضور فعّالی داشت، در همین عملیات مجروح شد و او را به تهران منتقل کردند.
پس ایشان از جانبازان دفاع مقدس هم بودند؟
بله، مجروحیتش هم سخت بود. زمانی که همسرم به مقام جانبازی رسید، هم خودش و هم ما فکر می‌کردیم که احتمال دارد به شهادت برسد. قبل از اینکه او را به تهران اعزام کنند، من به عیادتش رفتم. در همان ملاقات دکتر‌ها گفتند که اینجا کاری از دست‌شان برای او برنمی‌آید و می‌خواهند همسرم را به تهران اعزام کنند. شهید به محض اینکه من را دید، در حالی که لبخند می‌زد، گفت: اگر شهید شدم پسرمان مهدی را طوری تربیت کن که راه من را ادامه بدهد. در آن زمان ما فقط پسر اول‌مان مهدی را داشتیم. گذشت و وقتی که همسرم در سال ۶۱ به شهادت رسید، در شب هفتم شهادتش، دومین فرزندمان هادی به دنیا آمد. همسرم نتوانست تولد دومین فرزندش را ببیند و پسرم هم هرگز سایه پدر را احساس نکرد.
همسرتان در جبهه مبارزه با ضد انقلاب چه سمت‌ها و مسئولیت‌هایی داشت؟
ایشان هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد تا کار جنگ لنگ نماند. یکبار در واحد تخریب بود و یکبار به عنوان فرمانده گردان یا رزمنده ساده خدمت می‌کرد. یک نکته بارز در زندگی جهادی شهید رضایی، آشنایی و دوستی ایشان با شهدای شاخص دفاع مقدس است. همسرم با شهید خلبان علی‌اکبر شیرودی، سردار شهید محمّد بروجردی و سردار شهید عبدالله الیاسی از شهدای شهیر کردستان، سابقه دوستی داشت.
با چنین سابقه جهادی، حتماً ضد انقلاب بار‌ها سعی در ترور ایشان را داشتند؟
 بار‌ها او را تهدید و چند بار هم اقدام به ترور کرده بودند. همسرم اغلب مواقع در مناطق عملیاتی بود و اگر فرصتی پیش می‌آمد به روستا بر می‌گشت تا کار‌های کشاورزی‌اش را دنبال کند. یک روز که برای امور کشاورزی به روستا برگشته بود، گروهک‌ها از آمدنش باخبر شدند و او را در مزرعه محاصره کردند. امّا به یاری خدا همسرم توانست با دست خالی از حلقه محاصره خارج شود و فرار کند. از این طور موارد در زندگی شهید رضایی زیاد پیش می‌آمد.
پیش آمده بود که شما هم به عنوان همسر یک رزمنده پیشمرگ مسلمان کُرد، با ضد انقلاب درگیر شوید؟
یک بار چنین موقعیتی پیش آمد. بعد از آزادسازی شهر کامیاران، ما در حاشیۀ شهر یک خانه‌ای اجاره کرده بودیم. چون خارج از بافت مسکونی اصلی شهر بودیم، این محله امنیت زیادی نداشت. یک شب گروهک‌های ضدانقلاب خانۀ ما را محاصره کردند. تا زمانی که نیرو‌های سپاه از را رسیدند و ضد انقلاب را متواری کردند، من همراه همسرم با آن‌ها جنگدیم. زمانی که محاصره شکست و گروهک‌ها پا به فرار گذاشتند، اطرافیان به خانه ما آمدند و از من و همسرم انتقاد کردند که چرا در جای امن‌تری خانه اجاره نکرده‌ایم. همسرم در جواب گفت: من پاسدار هستم و باید در هر جایی که ناأمن است حضور پیدا کنم. اگر قرار باشد من هم صرفاً به فکر امنیت خودم باشم، پس چه فرقی بین یک رزمنده با یک فرد عادی وجود دارد. وظیفه ما تأمین امنیت برای همه مردم است نه اینکه فقط به فکر خودمان باشیم.
از رفتار‌های حسنه شهید رضایی تعاریف زیادی می‌شود. گویا ایشان در رو‌به‌رو شدن با دشمن هم جوانمردی را رعایت می‌کردند؟
شهید رضایی در یک عملیات با یکی از نیرو‌های ضد انقلاب درگیر شده بود. در همان درگیری همسرم شخصی را مجروح و دستگیر می‌کند. بعد کمی که اوضاع آرام می‌شود، آن شخص را تحویل نیرو‌های امدادی می‌دهد و خودش برای ادامه عملیات رهسپار منطقه دیگری می‌شود. بعد از اتمام عملیات، همسرم به کامیاران برگشت و با خریدن یک جعبه شیرینی به عیادت همان فرد در بیمارستان رفت. از او عیادت کرد و جویای احوالش شد. این رفتار حسنه با یک دشمن، چنان روی آن فرد ضد انقلاب تأثیر مثبت گذاشت که بعد از بهبودی و مرخص شدن از بیمارستان، به جمع رزمنده‌ها پیوست و از آن به بعد به عنوان یک نیروی پیشمرگ مسلمان کُرد به عملیات رفت. آن شخص حتی در مسیر جدیدی که انتخاب کرده بود به مقام شهادت نائل آمد.
شهادت‌شان چطور رقم خورد؟
عرض کردم که همسرم یک مقطع در واحد تخریب کار می‌کرد. روز بیستم خردادماه ۱۳۶۱ خودمان را برای خوردن صبحانه آماده می‌کردیم که خبر رسید یک تعداد از ضد انقلاب در روستای گازرخانی در مسیر رفت و آمد رزمنده‌ها مین کار گذاشته‌اند. شهید تا این خبر را شنید از خوردن صبحانه صرفه نظر کرد. سریع آماده شد و موقع رفتن گفت: می‌روم و زود برمی‌گردم. اما دیگر بازنگشت. بعد‌ها از همرزمانش شنیدم که ایشان خودش را به محل مین‌گذاری شده می‌رساند و مشغول خنثی کردن آن‌ها می‌شود. در میان مین‌ها، یک مین ضد تانک هم بود که برای وسایل نقلیه سنگین کار گذاشته بودند. همسرم قصد خنثی‌سازی آن را داشت که یک مین دیگر کنارش منفجر می‌شود و ایشان به شهادت می‌رسد. آن زمان من باردار بودم. وقتی که خبر شهادتش را به ما دادند، ابتدا باور نمی‌کردم. چون محمد آدم خوش قولی بود و صبح موقع رفتن گفته بود که زود برمی‌گردد. مراسم هفتمش را برگزار می‌کردیم که فرزند دوم‌مان به دنیا آمد. خدا به ما یک پسر دیگر داده بود. پسری که پیش از تولد یتیم شده بود. اطرافیان نام دومین فرزند ما را هادی گذاشتند. من سعی کردم مهدی و هادی را طوری تربیت کنم که ادامه دهنده راه پدر شهیدشان باشند./جوان
پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید