کد خبر:15616
پ
۱۴۰۰-۶۰۳
مگه‌ مهمانی‌آمدی! / قسمت8

 توپخانه و خمپاره و تک تیراندازها، با هر چه که داشتند، آتش می‌ریختند

 توپخانه و خمپاره و تک تیراندازها، با هر چه که داشتند آتش می‌ریختند *نویسنده: غلامعلی نسائی تویتا با سرعت باد می‌رفت، نمیدانم چقدر توی راه بودیم که تویتا پشت یکی از خاکریزها نگه داشت، گفتند: پیاده بشوید، از این‌جا تویتاها در دید دشمن و زیر گلوله هستند. تیر مستقیم می‌زدند، توپخانه و خمپاره و تک […]

 توپخانه و خمپاره و تک تیراندازها، با هر چه که داشتند آتش می‌ریختند

*نویسنده: غلامعلی نسائی

تویتا با سرعت باد می‌رفت، نمیدانم چقدر توی راه بودیم که تویتا پشت یکی از خاکریزها نگه داشت، گفتند: پیاده بشوید، از این‌جا تویتاها در دید دشمن و زیر گلوله هستند. تیر مستقیم می‌زدند، توپخانه و خمپاره و تک تیراندازها، با هر چه که می‌توانستند آتش می‌ریختند.

گروه حماسه و مقاومت هوران – ما چند نفر توی سنگر پشتیبانی با هم بودیم. «محمد حسین جهان‌جو از سرکلاته خراب‌شهر کردکوی، علی قلیچ از گرگان، شمس‌الدین دادور – امامی، گرگان و «عباس‌زورقی» باباعوض صدا می‌زدیم. حدود ۲۰ سالی از من بزرگتر بود، از علی آبا کتول بودند.

محمد حسین تازه ازدواج کرده بود با ما می‌رفتیم خط مقدم، آمد گفت: بچه‌ها بیائید با هم یک عهدی ببندیم، دست‌های تان را جلو بیاورید، دست به دست هم بدهیم، عهد ببندیم همین‌جا، «هر کدام از ما شهید شد، بقیه را شفاعت کند.»

شهدای گلستان - بصیر

شهید: حق پرست  شهید: روحی شهید: اسدالهی شهید: کاظمی

همه با خوشحالی و میل به شهادت دست‌های مان را روی هم گذاشتیم و محکم به هم چسباندیم، عهد و پیمان بستیم که هر کدام شهید شدیم، بقیه را شفاعت کنیم.
روز نهم، حسابی با فضای جنگ و نبرد منطقه آشنا شدیم، «حاج‌بصیر»، آمد و ما را جمع کرد، گفت: الان وقتشه که شما را بفرستم خط مقدم.

نبرد سنگینی در حال وقوع می باشد، بچه‌ها در خط مقدم مقابل دشمن نیاز به کمک شما دارند، آیا در بین شما کسی هست که آمادگی نداشته باشه، یا اصلا آموزش ندیده باشه که بخواد نیاد. یک نفر بلند شد، دستش را برد بالا و گفت: من آموزش نظامی ندیدم خودم را فقط سریع رساندم. حالا تشخیص با خودتان که توانائی دارم. یا ندارم.

شهید هوران

حاج حسین گفت: اگر آموزش ندیدی که نمی‌توانی خط مقدم بیائید..

دستور حرکت داد، سوار کامیون‌ها شدیم به طرف خط مقدم حرکت کردیم. تمام منطقه در حال حرکت بود، از یک طرف توپخانه دشمن کار می‌کرد، از طرف ایران توپخانه لشکرهای ما کار می‌کردند، دو طرف هواپیماها روی آسمان می‌آمدند، خمپاره و گلوله و موشک و تانک، حجم عظیمی از آسمان فاو را دود و آتش گرفته بود. تویتاها و موتورهای پرشی، نفربرها و کامیون و لودرها، یک دنیای عجیبی از جنگ و آتش بود.

صدای غرش تانک و گلوله و صوت خمپاره در هم پیچیده بود، صدای الله‌اکبر رزمنده‌های ما از اطراف به گوش میرسید. هر طرف نگاه می‌کردی جنب چوش جنگی بود.
همه در حال تلاش و کوشش بودند که دشمن را عقب برانند، می‌جنگیدند، مقائمت میکردند. ما میرفتیم سمت خط مقدم جبهه میانی، کامیون به سرعت می‌رفت، حاشیه خیابان گودال‌های آبی بود، توی گودال موشک‌های یک و نیم متری دو متری خورده بودند توی زمین و توی آب منفجر نشده بودند. خودنمائی می‌کردند.

مدتی نگذشته بود که کامیون ایستاد و دستور دادند پیاده بشوید، از این‌جا کامیون ها زیر دید دشمن هستند، باید سوار تویتا بشوید. تویتا با سرعت باد می‌رفت، نمیدانم چقدر توی راه بودیم که تویتا پشت یکی از خاکریزها نگه داشت، گفتند: پیاده بشوید، از این‌جا تویتاها در دید دشمن و زیر گلوله هستند. می‌زدند، توپخانه و خمپاره و تک تیراندازها با هر چه که می‌توانستند حمله می‌کردند، پشت جان‌پناه منتظرماندیم، نفربرها آمدند، حاج حسین بصیر هم آمد گفت همه سوار نفربرها بشوند، از این‌جا با نفربر خواهید رفت. دستور حرکت داد، نفربر حرکت کرد، توی یک جاده شش متری به گاز میرفت، دو طرف ما تا چشم کار می‌کرد فقط آب بود.

حدود سه چهار کیلومتر که رفتیم، نفربر ایستاد و دستور دادند پیاده بشوید، از این‌جا نفربرها را با تانک و توپخانه و تک تیراندازها می‌زنند، بقیه راه را باید پیاده بروید. تازه از نفربر پیاده شده بودیم، یک شهید روی زمین افتاده بود، حاج بصیر گفت بچه‌ها شهید را بگذارید داخل نفربر، شهید را با سلام و صلوات داخل نفربر گذاشتیم. هر گجا که میرفتیم «حاج‌بصیر»، آنجا بود. عقب میرفتیم، بود، جلو میرفتیم بود، همه جا دیده می‌شد.

گفت مستقیم بروید تا برسید به خط مقدم، بچه‌ها منتظر نیروی تازه نفس هستند، حر کت کردیم، هر بیست سی متر یک تل خاکی ساخته بودند، برای جان‌پناه، اطراف آب بود. از این تل خاکی به تل دیگر که میرسیدیم، سینه خیر می‌افتادیم، دور و اطراف پشت سر هم صوت خمپاره مثل سگ‌های بیابانی زوزه می کشیدند، منفجر می‌شدند، هر چند لحظه یک‌بار توپ و کاتیوشا دور و اطراف منفجر می‌شد، گلوله‌ها هم توی آسمان شناور بودند.

گام به گام می دویدیم و سینه خیز می‌رفتیم. در تیر رس دشمن بودیم. از خاکریز به خاکریز توی جاده می‌دویدیم. بابا عوض از بچه‌های که توی سنگر با هم عهد و پیمان شهادت و شفاعت بسته بودیم، قد و قامت بلند نظامی داشت.

سرش از ته تراشیده، بدنش روی فرم، اصلا چربی اضافی نداشت، خیلی روی فرم بود، مثل کسی که تکاوری آموزش سختی را دیده باشد، ورزیده بود.

تو پشتیبانی که می‌رفتیم آب بیاوریم، تیپ و رفتارش مثل افسر و فرمانده نظامی به چشم می‌آمد. سیستانی بود، گفتم قیافه تو خیلی نظامی می‌خوره، رسته‌ات چی هست؟

خندید و گفت: نه بابا، من یک دهقان ساده هستم. کشاورزی و گله داری می‌کنم.

گفتم: نه بابا اصلا این‌طوریا نیست، قیافه‌ات نشان میدهد از استوار یا فرمانده ژاندرمری باشید.

گفتم: باشه وقتی می‌گوئید که نیستم. حتما نیستی.

واقعا قد و قواره خاص و رشیدی داشت. قیافه‌اش شبیه افسر و سرگردها بود، وقتی از نفر بر پیاده شدیم، چند متری که دور شدیم، همه از هم جدا شدیم. باباعوض دورتر از من می‌آمد، یک لحظه صدای صوت خمپاره آمد، خیلی نزدیک، پشت سرم منفجر شد، برگشتم، فکر کردم شهید شد، دود و غبار که نشست بلند شد خندید.

هوران - شهید

رفتیم جلوتر دیدم دو شهید افتاده، ایستادیم دستی به صورت شهید تبرک کردیم. سلامی دادیم و گذشتیم. سومین شهیدی بود که سلام داده بودم.

کمی جلوتر رسیدیم به یک نفربر سوخته گفتم: بچه‌ها کمی از خستگی کم و یک نفسی تازه کنیم.

تکیه دادم به هیکل سوخته نفربر و چند لحظه چشم‌هایم را بستم. فکرم را متمرکز کردم. گجا هستم، به گجا خواهم رفت، عاقبت من چه خواهد شد.

صدائی نحیف از زیر نفربر شنیدم که ناله می‌کرد. اشاره کردم، بچه‌ها تمرکز کردند، گفتم بچه‌‎ها ببینید ماجرا چی هست. طرف عراقی یا بسیجی است. یک از بچه‌ها که نحیف تر بود، خودش را کشید زیر نفربر و صدا زد، بچه‌ها زخمی بسیجی این‌ جا افتاده، یکی دو نفر دیگر ملحق شدند. مجروح شده بود، خون‌ریزی هم دارد. خم شدم پاها تا نیمه تنه‌اش دیده می‌شد که با ناله گفت: من را ببرید پشت خط، ببرید عقب.

لحظه دردناکی بود، خیلی سخت شده بود، بچه‌ها خط مقدم خسته با دشمن درگیر هستند، ما بعد این‌همه دردسر داریم خودمان را می‌رسانیم به خط که کمک‌حالشان باشیم تا در برابر دشمن بایستیم.

داستان هچنان ادامه دارد …

پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید