کد خبر:11698
پ
۱۴۰۲-۷۳۱۲-۱
رفاقت به سبک شهدا/ قسمت آخر

تخریبچی لشکر ۲۵ کربلا به عصر عاشورا رسید+وصیت نامه

تخریبچی لشکر ۲۵ کربلا به عصر عاشورا رسید+وصیت نامه ابونصر به من گفت؛ تو برو مین‌های ضدتانک را خنثی کن، جعفر را فرستاد وسط میدان سمت راست روی تله‌های انفجاری، هر کدام از بچه‌ها یک طرف گوشه میدان را گرفتند و شروع کردیم. من تک تک ضد تانک‌ها را خنثی کردم. محدثه نسائی گروه جهاد […]

تخریبچی لشکر ۲۵ کربلا به عصر عاشورا رسید+وصیت نامه

ابونصر به من گفت؛ تو برو مین‌های ضدتانک را خنثی کن، جعفر را فرستاد وسط میدان سمت راست روی تله‌های انفجاری، هر کدام از بچه‌ها یک طرف گوشه میدان را گرفتند و شروع کردیم. من تک تک ضد تانک‌ها را خنثی کردم.

محدثه نسائی

گروه جهاد و شهادت هوران – روایتی از برادر همسر شهید جعفری توحیدی «برادر شهید غلام‌رضا صادق‌زاده»؛ صبح پنج‌شنبه با شهید خیاط ویس صحبت کردم تا من و جعفر توحیدی قبل از رفتن به مرخصی یک بار دیگر به میدان مین برویم و آن‌جا را بطور میدانی بررسی کنیم تا تجربه کافی بدست بیاوریم و بعد از برگشت بدانیم که باید چه بکنیم.

شهید خیاط ویس پذیرفتند که تیم تخریب به سوسنگرد اعزام بشود. وقتی رسیدیم به سوسنگرد از آن‌جا برای شناسائی به منطقه «سودایند و قافله»، برویم. عراقی‎ها تازه از آن مناطق عقب نشسته بودند و میدلان‎های مین را دست نخورده باقی گذاشته بود و ما باید آن‌جا را پاکسازی می‌کردیم.

شهید توحیدی؛ جانبازان از وادی شهادت بازگشته‌اند

شهید جعفر توحیدی

برگشتم به سید حسن و جعفر توحیدی گفتم که خیاط ویس قبول کرد، سه نفری رفتیم غسل جمعه و غسل شهادت کردیم و سه نفر با تیم تخریب به سمت سوسنگرد راه افتادیم. بعد از ساعتی رسیدیم به منطقه قافله دیدیم که سمت چپ میدان مین برای فرار دشمن خنثی شده است. خوب که بررسی کردیم نقشه میدانی مین دست ما آمد که باید چه بکنیم.

دیدیم ردیف اول مین‌های منور کار گذاشتند، ردیف دوم به فاصله ده متری مین‌های ترکشی، والمری و انواع میان به زمین فرو کرده‌اند. دو سه متر بالاتر یک ردیف مین‌های ضدتانک کارگذاشته‌اند. دقت کردیم دیدیم که میدان تخریبی نیست و به راحتی می‎شود چک و خثنی نمود و مین‌ها را جمع‌آوری کرد. چون مین‌های «واکسی و جهنده»، نداشت.

فاصله مین‌ به مین خیلی کوتاه بود و خیال‌مان راحت شد. برگشتیم سمت راست میدان که خنثی نشده بود. دیدبانی اولیه را که زدیم بچه‎ها اصرا کردند و گفتند؛ بزنیم خنثی کنیم. فرمانده تیم برادر «ابونصر»، مخالفت کرد و گفت: نه امرز صلاح نمی‎دانم که وارد شویم انشالله فردا دوباره بر می‎گردیم. بچه‌ها از میدان بیرون آمدند و برگشتیم صبح روز بعد برگشتیم کار شروع شد. بچه‌ها وارد میدان مین شدند، بچه‌های جهرمی رفتند روی منورها کارکنند.

ابونصر به من گفت؛ تو برو مین‌های ضدتانک را خنثی کن، جعفر را فرستاد وسط میدان سمت راست روی تله‌های انفجاری، هر کدام از بچه‌ها یک طرف گوشه میدان را گرفتند و شروع کردیم. من تک تک ضد تانک‌ها را خنثی کردم.

رسیدیم به شانزدهمین مین ضد تانک که اصغر بهمن‌زادگان از بچه‌های جهرمی پاورچین پاورچین آمد گفت: غلامرضا سرنیزه و قلاف و بهم بدید. سرنیزه و قلاف را گرفت که مثل قیچی، «سیم تله‌‎ها را قطع کند»، پاورچین پاورچین رفت و من مشغول خنثی شدم. چهار پنج دقیقه گذشت و من توی حال هوای خودم بودم که صدای انفجار شدیدی از چهار متری‎ام بلند شد. سریع چسبیدیم زمین بعد ثانیه‌ائی برگشتم ببینم چه اتفاقی افتاده دیدم یکی با پشت نقش زمین شد.

خمیده خمیده و روی زانو رفتم نزدیک به صورتش که نگاه کردم چشم‌‎هایم از وحشت گشاد شد. اصغر شهید شده بود. ایستاده شهید شده بود و افتاده بود زمین، ناگهان یاد حضرت ابوالفضل‌العباس افتادم که دست‌هایش را قطع کرده بودند. صحنه بسیار وحشتناکی بود، از پشت منفجر شده بود و نیم‌تنه‌ائی برایش باقی نمانده بود. نیمی از صورتش و هر دو دستش از بازو قطع شده بود. ران‌ها شکم و پهلویش نیز…. چنان وحشت کردم که انگار کوهی از یخ روی سرم هوار شده و توی بهمن گرفتار شده‌ام.

نگاه کردم به میدان مین دیدم بچه‌های زیادی که اطراف اصغر بودند می‌نالند، جعفر را دیدم که با صورت به زمین افتاده بود، پشت سر و کمر و دست و پاهای‌ش همه سوراخ سوراخ شده بودند و خون اطرافش روی زمین ریخته بود. زخمی‎ها را از میدان بیرون آوردیم و یک پلاستیک و پتو آوردیم اصغر را جمع کردیم. زخمی‎ها را به بیمارستان و شهید اصغر بهمن‌زادگان را به معراج الشهداء فرستادیم.

جعفر توحیدی شوهر خواهرم بود و بعد از مدتی از بیمارستان ترخیص شد. دوباره با هم به جبهه برگشتیم. جعفر حالات روحی خاصی داشت، می‎دانستم که در شهادت ذوب شده و انتظار می‎کشد.

تخریبچی لشکر 25 کربلا به عصر عاشورا رسید+وصیت نامه

وصیت نامه جانباز شهید جعفر توحیدی

بسم الله الرحمن الرحیم “ما از خداییم و به سوی او بازخواهیم گشت»

با سلام به رهبر انقلاب اسلامی ،امام امت ،خمینی بت شکن و با درود فراوان به مسلمین جهان اسلام وتمام مجاهدان فی سبیل الله.

چند جمله ای با شما خانوادۀ فداکار که از وابستگی های دنیایی که هیچ ارزشی ندارد. «به هر حال زمان سپری خواهد شد و اصل ،دنیای اخروی است که باید در اعمال و کردار و گفتارمان دقت به خرج دهیم تا هنگام بازخواست روسفید از دادگاه عدل الهی بیرون بیائیم.»

پدرم! درود برتو که موقعیت را حس کرده و فرزند خویش را ابراهیم وار به قربانگاه شهادت یا محل نبرد با کفاران مزدور بعثی و ضد انقلابیون داخلی به خاطر دفاع از اسلام عزیز فرستادی و تو ای مادرم ! درود بر تو که که بر احساس پاک مادرانه ات غلبه کردی ومن که برای اجازه خواهی پیش تو آمده بودم گفتی که پسرم برو خدا نگهدارت باد و چون صدها و هزاران مادرهایی که فرزندان خویش را برای بارور شدن انقلاب اسلامی هدیه ای اسلام می کنند ،من نیز تو را هدیه ی اسلام کردم و شما ای برادرانم ! تا می توانید جهاد اکبر کنید و هوای نفس را در خود بکشید وخود را از تمام وابستگی ها و دوست داشتن های غیر خدا برهانید و تا می توانید گام هایتان را استوارتر از پیش در راه خدا بردارید.

وشما خواهران برجسته ام زینب وار راه کسانی را که در راه خدا می روند وکشته می شوند، پی گیرید و راه آن ها را ادامه دهید چون کسی که در راه خدا کشته می شود وارث نمی خواهد، فقط کسی را می خواهد که راهش را ادامه دهد و بس.

خانواده ی عزیزم بدانید که من برای کشته شدن به میدان نبرد نیامده ام ، فقط هدف اصلی نابودی دشمنان اسلام بوده که اگر در این راه کشته هم شوم با آغوش باز خواهم پذیرفت و شما نیز خوشحال باشید که اگر به جندالله پیوستم خانواده ام را نیز در نزد خدا شفاعت می کنم.

دست‌ نوشته شهید

اگر در آرامش به سر می‎بریم، این آرامش را مدیون خون شهدا، امام وولایت فقیه، رزمندگان اسلام هستیم و باید همه جا و همیشه خدا از آن‌ها پیروی کنیم، به آن‌ها وفادار بمانیم. هر وقت من به شهادت برادر بهتر از جانم رضا صادق‌زاده فکر می‌کنم، نمی‎دانید که چقدر از آینده خود نگران می‎شوم. بدن خاکی‎ام از ترس فشار قبر می‎لرزد و شرمساری بسیاری تمام وجودم را فرا می‎گیرد. بارالها کمکم کن تو ای غلامرضای عزیز که شاهد به همه امور من هستی به من هم دعا کن که شهید، تا دراه خداجان بسپارم. همه جا خدا و انسان تنهای تنها، همه جا خاموش و دهشتزا و «انسان تنها و بی همراه، کس نباشد تا بپرسد راه» اما انسان تنها نبود، با انتظار به سر می برد… انتظار حجت خدا… آری حجت خدا راستی او کجا است؟…

کجاست آن که کژی‌‎ها و کاستی ها را به سامان آورد؟ آن که رسم ستم رابراندازد؟

پرچم عدل را برافرازد؟ کجاست آن یادگار پیامبر و امامان؟ کجاست آن آرمان مطلوب حق پرستان؟ کجا است نابودکننده سرکشان و خودسران؟ کجاست ریشه کن کننده معاندان؟ کجاست انتقام گیرنده خون حسین سرور شهیدان؟ کجاست آن که پیشوایان فرمودند…

شرار جرقه خون حسین از شرق زبانه کشد، رهبر این قیام وارث حسین «از قم» در جهان طلوع کند… زمینه ساز انقلاب جهانی او شود تا اوبیاید، او از خاندان ماست.

منبع
تولید محتوا: پایگاه خبری هوران
پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید