کد خبر:5978
پ
۱۴۰۱-۱۳۰۳
شهید ابوالقاسم کلاگر

کارت عروسی طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر

کارت عروسی طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر *نویسنده: غلامعلی نسائی حماسه و مقاومت هوران – طیبه توی طایفه اش، هفت شهید دیده، روی هفت تابوت ناله کرده، هفت بار، هر خبری که رسیده، هر بار، هفتاد مرتبه، دلش لرزیده، طیبه خیلی سن نداشت، خیلی با شوهرش زندگی نکرده که شهید شده، طیبه خودش می […]

کارت عروسی طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر

*نویسنده: غلامعلی نسائی

حماسه و مقاومت هوران – طیبه توی طایفه اش، هفت شهید دیده، روی هفت تابوت ناله کرده، هفت بار، هر خبری که رسیده، هر بار، هفتاد مرتبه، دلش لرزیده، طیبه خیلی سن نداشت، خیلی با شوهرش زندگی نکرده که شهید شده، طیبه خودش می گوید: بار اول که ابوالقاسم آمد خواستگاری ام، سرش را پائین انداخت و گفت: دختر عمو، من مرد جنگ و تفنگ و جبهه ام، من یک مسافرم، زیر چشمی نگاهی کردم و توی دلم گفتم: مسافر بهشت. من دلم بهشت می خواهد. انگار حرف های دلم را شنید! زیر چشمی نگاهی انداخت و گفت: چیزی گفتی دختر عمو؟

کارت عروسی طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر

همان لحظه دلم برایش تنگ شد، همان لحظه به دلم گفتم: با من مدارا کن….

کارت عروسی طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر

بله را که گفتم، رفت و با یک بسته کارت عروسی برگشت،

گفت: دختر عمو دوست داری کارت عروسی، کارت دعوت مهمان های ما چه شکلی باشد؟
گفتم: معلوم است دیگر، مهمان های ما یا شهدای آینده هستند، یا الان خانواده هاشون یک شهید داده اند، یا جانبازند، تازه مگر شوهر من مسافر بهشت نیست، کارت عروسی ما هم باید در حد خودمان باشد.
مگه میشه خدا را دعوت کرد، کارت دعوت خدا، خدائی نباشد.
خندید و کارتی که چاپ کرده بود، نشانم داد. (تصویر کارت در ضمیمه مطلب)
بعد یک کارتی هم سوای از کارت ما، سپاه گرگان برای ما هدیه آورد، آن هم خیلی قشنگ بود.
عروسی کردیم، هفت روزه عروس بودم که ابوالقاسم رفت جبهه، دیگه ماندگار شد، هر چند وقتی یک مرخصی می آمد و چند روزی بود و میرفت.
سه سال با هم زندگی کردیم، زندگی ما در برهه شلیک گلوله و خمپاره و اطلاعیه های جنگ بود.
هر عملیات که می شد، دل ام فرو می ر یخت، هی به دلم تشر میزدم، با من مدارا کن. مدارا کن.
یک روز که دلم خیلی دلتنگ ابوالقاسم شده بود، خبر دادند؛ مسافر بهشت، پر کشید و رفت.
ابوالقاسم شهید شد، و تمام سال هایی که با هم بودیم، فقط سه سال بود.
گاهی یک روز، خاطره ای برای آدم می سازد که یک تاریخ را به دوش می کشد.
چه رسد به سه سال.
ما سه سال زندگی کردیم، ابوالقاسم شهید شد….
حالا در تمام این سال ها، دارم با خاطرات آن روزها زندگی می کنم.

منبع
تولید محتوا: پایگاه خبری هوران
پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید