زنی که ساواک را بازی داد و بهخاطر شکنجه به حال مرگ افتاد
کارکنان درمانگاه زندان قصر پس از مداوای طولانی از درمان مرضیه دباغ عاجز شدند و به ایننتیجه رسیدند که امکان بهبودیاش وجود ندارد. به اینترتیب به او گفته شد بهزودی خواهد مُرد.
گروه فرهنگ و ادب هوران – مرضیه حدیدچی (دباغ) یکی از زنان مبارز انقلاب اسلامی است که بهقول معروف از صدمرد، مردتر بوده و در طول زندگی مبارزاتی و انقلابی خود، تجربیاتی را پشت سر گذاشته که عجیب و غریباند. زنی که پس از ازدواج در صدد تحصیل علوم دینی و سپس مبارزه با رژیم پهلوی برآمد و مبارزه چنان نقش و جایگاهی در زندگیاش پیدا کرد که رسیدگی به بچهها و خانه را به همسرش سپرده و راه مهاجرت و سفر به اینشهر و آنشهر را بر آسایش و یکزندگی آرام و عافیتطلبانه ترجیح داد. دباغ در مسیر مبارزه، چندمرتبه دستگیر و شکنجه شد؛ تا جاییکه پزشکان از نجاتش قطع امید کردند و تصور کردند باید با زندگی خداحافظی کند. او ناچار به مهاجرت اجباری به خارج از کشور تن داد تا به مبارزه ادامه دهد و توانست خود را به امام خمینی (ره) بهعنوان محور مبارزه برساند. پس از پیروزی انقلاب نیز اسلحه و مبارزه را کنار نگذاشت و به فرماندهی سپاه همدان منصوب شد.
فرهنگ غرب سالهاست تصویر جعلی و وارون از زن را ارائه میکند که مورد پذیرش بسیاری قرار گرفته و اینباور و پذیرش، ممکن است با شعارهای دروغین جریان «زن، زندگی، آزادی» تقویت شده باشد. اما معرفی موارد واقعی و افتخارآمیزی که فرهنگ انقلابی و اسلامی از حضرت زینب (س) تا امروز در اختیار دارد، میتواند اینحباب بیارزش را بهراحتی از بین ببرد.
در ادامه قصد داریم زندگی و کارنامه مبارزاتی و انقلابی مرضیه حدیدچی را براساس اینکتاب مرور کنیم؛
* خلاصهای چندخطی؛ از ابتدا تا انقلاب
مرضیه حدیدچی سال ۱۳۱۸ در همدان متولد شد و یکی از خاطرات سالهای کودکیاش حضور نیروهای متفقین در اینشهر است. او سال ۱۳۳۳ با محمدحسن دباغ ازدواج کرد و در طول زندگی مبارزاتی و مهاجرتهای اجباری خود مادر ۸ فرزند بود. او کار سیاسی خود را در سالهای ۱۳۴۰ تا ۴۱ با پخش اعلامیه آغاز کرد و سال ۱۳۵۲ توسط ساواک دستگیر شد. دباغ طوری زیر دست شکنجهگران ساواک شکنجه شد که امیدی به زندهماندنش نبود و بههمیندلیل از زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری آزاد شد؛ در حالیکه دخترش رضوانه در زندان ماند. پس از آزادی، مورد عمل جراحی قرار گرفت و از مرگ نجات پیدا کرد اما دوباره زندانی شد و پس از آزادی دوباره، سال ۱۳۵۳ در حالیکه دوباره تحت تعقیب بود، برای ادامه مبارزات خود به خارج از کشور رفت و تا پیروزی انقلاب اسلامی از ایران دور ماند. دباغ در پایگاههای نظامی مرز لبنان و سوریه آموزشهای رزمی و چریکی دید و فعالیت نظامی و سیاسی خود را زیر نظر محمد منتظری با گروه روحانیت مبارز خارج از ایران ادامه داد. پس از ورود امام خمینی (ع) به پاریس و دهکده نوفل لوشاتو، دباغ خود را به همراهان امام رساند و تا چندی پس از پیروزی انقلاب در نوفل لوشاتو ماند.
* تحصیل در حضور اساتید مختلف و بالاگرفتن شور مبارزه
دباغ تیراندازی بهسمت مردم و کشتارشان توسط نیروهای شاه را از نزدیک دید و شکافتن سینه یکجوان توسط گلولههای مأموران حکومت پهلوی یکی از خاطرات تلخش از آنروز استدباغ، آبانماه سال ۱۳۳۳ پس از گذشت ۵ روز از زندگی مشترکش، همراه همسر خود به تهران رفت. تا آنزمان، پای همسرش به جلسات و نشستهای سیاسی دوران دکتر محمد مصدق رسیده بود. اما مرضیه حدیدچی پرسشهایی داشت که حتی همسرش هم توانایی پاسخدادن به آنها را نداشت. در نتیجه او را به علما معرفی کرد تا پاسخ سوالات دینی و سیاسی خود را از آنها بگیرد. به اینترتیب مرضیه دباغ در حالیکه مادر ۳ دختر بود، پای درس حاجکمال مرتضوی امامجماعت مسجد محله نشست و درس جامعالمقدمات و منطق را فرا گرفت. سپس شاگرد حاجشیخعلی خوانساری در مسجد سلمان شد و در کنار تحصیل روزانه دوساعت، خود نیز دوساعت از روز را به تدریس مشغول میشد.
پس از درگذشت آیتالله بروجردی، دباغ با آیتالله خمینی آشنا شد. در آنبرهه، ماجرای تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمده بود و پس از انتشار اعلامیههای مخالفتآمیز امام خمینی (ره)، تصویر ایشان به دست مرضیه دباغ رسید. با بالاگرفتن شور مبارزه در درون وی، از همسرش خواست او را هم در امور مبارزاتی مشارکت دهد. به اینترتیب اعلامیههای امام خمینی (ٰره) در کیف جاسازی شده و توسط مرضیه دباغ در مکانی دیگر به دست مبارز دیگری میرسیدند.
دو روز پس از راهپیمای بزرگ عاشورای ۱۳۴۲ و ۱۵ خرداد آنسال در خیابان شهباز تهران (۱۷ شهریور کنونی)، دباغ تیراندازی بهسمت مردم و کشتارشان توسط نیروهای شاه را از نزدیک دید و شکافتن سینه یکجوان توسط گلولههای مأموران حکومت پهلوی یکی از خاطرات تلخش از آنروز است.

* آشنایی با آیتالله سعیدی و ورود مستقیم به مبارزه
استاد بعدی که دباغ با او آشنا شد، آیتالله سعیدی از شاگردان امام خمینی (ره) بود که نقش و تأثیر زیادی در زندگی مبارزاتی اینبانوی مبارز دارد. او موفق شد رضایت آیتالله سعیدی را برای روزی دوساعت تدریس را بگیرد. آیتالله سعیدی هم پس از چندمرتبه آزمایش و بررسی ظرفیتهای مبارزاتی مرضیه دباغ، از سال ۱۳۴۶ او را بهطور مستقیم وارد مبارزات سیاسی ضدشاه کرد. به اینترتیب مأموریتهای مختلفی به دباغ و یکزن دیگر که در کلاس آیتالله سعیدی حضور داشت، سپرده میشد. یکی از اینماموریتها این بود که فتواهای مختلف امام خمینی (ره) از نجف در اختیار ایندو قرار میگرفت تا توزیعشان کنند. همچنین نسخه دستنویس کتاب «ولایتفقیه» امام به آنها سپرده شد تا از روی آن کپی گرفته و رونویسی کنند. دباغ میگوید بعدها متوجه شده دو منزل در قم بودهاند که با هماهنگی آیتالله سعیدی، اعلامیههای سیاسی را در اختیار او و دیگر توزیعکنندگان قرار میدادهاند؛ یکی از اینمنازل، منزل آیتالله منتظری و دیگری منزل آیتالله ربانی شیرازی بود.
دباغ میگوید بعدها متوجه شده دو منزل در قم بودهاند که با هماهنگی آیتالله سعیدی، اعلامیههای سیاسی را در اختیار او و دیگر توزیعکنندگان قرار میدادهاند؛ یکی از اینمنازل، منزل آیتالله منتظری و دیگری منزل آیتالله ربانی شیرازی بودمرضیه دباغ در کتاب خاطرات خود گفته برخیآموزشها، تمرینها و اردوهای مبارزاتی با ابتکار شهید سعیدی بودند که شکل گرفتند. یکی از نکات مهم در زندگی خانوادگی و مبارزاتی دباغ، نقطه عطفی است که به وجود آمد و به موجب آن، او توانست همه وقت و زندگی خود را به مبارزه اختصاص دهد. در اینمقطع، همسرش از نبود او در خانه و نیاز فرزندانش به مادر گلایه شدیدی کرد و به مرضیه دباغ اعلام کرد اجازه ندارد به مبارزه بپردازد. اما اینمشکل با حضور آیتالله سعیدی و توضیح اهمیت مبارزه برای همسر دباغ رفع شد. به اینترتیب همسر مرضیه دباغ پذیرفت مسئولیتهای خانه و خانواده را به عهده بگیرد تا او بتواند وقت و تمرکز خود را بهطور کامل روی مبارزه هزینه کند.
* شهادت آیتالله سعیدی و ادامه مبارزه
دباغ و دیگر شاگردان آیتالله سعیدی در دهمینروز خرداد ۱۳۴۹ در منزل سعیدی در کلاس درس بودند که نیروهای ساواک خانه را محاصره کرده و آیتالله سعیدی را با خود بردند. پس از ۱۱ روز هم در ۲۱ خرداد خبر شهادت وی به خانواده و دوستانش اعلام شد.
پس از شهادت آیتالله سعیدی، دباغ برای ادامه دریافت دروس دینی ازجمله شرح لمعه و مکاسب، به شاگردی سیدمجتبی صالحی خوانساری و استادی دیگر، و همچنین برای ادامه مبارزه هم سراغ چهرههای مرتبط با آیتالله سعیدی ازجمله شیخ محمد منتظری و آیتالله ربانی شیرازی رفت. منتظری، مأموریتهای مختلفی ازجمله پخش اعلامیه، کتاب، نوار، شناسایی افراد انقلابی و ایراد سخنرانی را به دباغ سپرد. در همیندوره بود که یکی از درجهداران پایگاه هوایی دزفول بهنام آقای احمدی از مرضیه دباغ برای سخنرانی در جمع همسران پرسنل پایگاه دزفول دعوت کرد. به اینترتیب او به منزل نظامیان درجهدار متعهد میرفت و برای همسرانشان سخنرانی میکرد. اما اداره اطلاعات و امنیت پایگاه دزفول متوجه اینمساله شد و در صدد دستگیری دباغ درآمد. اینخبر بهواسطه یکسرباز به اطلاع او رسید و موجب شد بهسرعت به اندیشمک و از آنجا با قطار راهی تهران شود. اما مأموران ساواک آقای احمدی را دستگیر کردند.
قدم بعدی هم توسط آیتالله منتظری ترسیم شد که دباغ را برای تبلیغ و پخش اعلامیه به اردستان فرستاد. با گذشت ۸ روز از فعالیت در اردستان، ساواک متوجه اقدامات او شد و بههمینخاطر به قم رفت. با ارائه گزارش فعالیتهای انجامشده در اردستان، دباغ پس از یکروز بهسمت تهران حرکت کرد و مطلع شد مأموران ساواک چندمرتبه به منزلش رفته و سراغش را گرفتهاند. بههمیندلیل بهسرعت بهسمت همدان حرکت کرد.

* آشنایی با دانشجویان و برقراری ارتباط با انجمنهای اسلامی اروپا و آمریکا
اتفاق بعدی در زندگی مبارزاتی مرضیه دباغ، آشنایی و برقراری ارتباط با دانشجویان مبارز دانشگاههای «علموصنعت»، «آریامهر» (صنعتی شریف امروز) و «ملی» (شهید بهشتی امروز) بود. به اینترتیب جلسات مشترکی بین او و دانشجویان خط مبارزه با شاه برگزار شد. اما در ادامه مشکل قلبی و ریوی محمد تنهاپسر مرضیه دباغ باعث شد برای درمان اینفرزند خود به انگلستان برود. برای رفتن به اینسفر و درمان محمد، اعضای شاخه بازار، مبلغی پول گردآوری کرده و بدون شرط و شروط خاص در اختیار دباغ قرار دادند. با حضور در لندن، اینبانوی مبارز توانست با اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا آشنا شده و با آنها ارتباط بگیرد.
* حضور ششروزه مأموران ساواک در منزل دباغ
مرضیه دباغ در خاطرات مربوط به سال ۱۳۵۱ خود گفته پس از شکلگیری هر ازدواج، خانه و پایگاهی برای نیروهای مبارز فراهم میشد. به همینترتیب بود که دوتن از دختران او در سنین ۱۳ و ۱۴ سالگی ازدواج کردند و مراسمهای مربوط به اینازدواجها در خانهها و منازل فامیل و آشنایان برگزار میشد. سال ۱۳۵۲ وقتی یکی از همینمراسمها در حال برگزاری بود، مأموران ساواک وارد خانه دباغ شدند اما او با اطلاع از حضور مأموران، موفق شد اسناد و مدارک موجود در منزلش را مخفی کند. آنها بنا را بر این گذاشتند که در خانه بمانند تا افراد انقلابی را که به آنمکان میآیند، دستگیر کنند. به همینترتیب در روز اول محاصره و اشغال منزل دباغ، دوتن از مبارزانی که به خانه آمدند دستگیر شدند. به همیندلیل دباغ دخترش را به بهانه خرید شیر به مغازه سر کوچه فرستاد. صاحب اینمغازه فردی قابل اطمینان بود که اعلان خطر دباغ را به دیگر مبارزان رساند. به اینترتیب ترددها به خانه قطع و دیگر کسی دستگیر نشد.
روز دوم حضور مأموران در خانه دباغ، او موفق شد تعدادی از نوارهای سخنرانیهای امام (ره) را داخل سبدی گذاشته و روی آنها را با گوجهسبز و گیلاس استتار کند. نامهای هم برای دختر همسایه نوشت و در سبد مخفی کرد. اینسبد با اینتوجیه که فرزندان دباغ در خانه حبس و خسته شدهاند، به دست یکی از دختران او داده شد تا به دست دختر همسایه برسد. دختر همسایه نیز با دیدن دستخط دباغ و دستورالعملی که در نامه بود، نوارها را در مکانی امن مخفی کرد.
حضور نیروهای ساواک در منزل دباغ، ۶ روز طول کشید و با بیهودهانگاشتن محاصره و اشغال خانه، در نهایت از آنجا رفتند.
* دستگیری و شروع شکنجهها؛ تمسخر مادر و دختر پتویی!
با گذشت حدود ۲ ماه از محاصره خانه دباغ، نیروهای ساواک بار دیگر به خانه ریخته و اینبار او را دستگیر کرده و با خود بردند. با حضور در کمیته مشترک ضد خرابکاری بود که دباغ متوجه شد ساواک اطلاعات بسیاری زیادی از او گردآوری کرده است. به اینترتیب با توجه به اهمیت فرد دستگیرشده، «شکنجهها با سیلی و توهین شروع و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی، جانفرسا شد.» (صفحه ۷۰)
دباغ ۱۶ روز شکنجههای شدید را تحمل کرد و مطلب قابل توجه و مهمی را لو نداد. به همیندلیل نیروهای ساواک دخترش رضوانه را که بهتازگی عقد کرده بود، به کمیته مشترک ضد خرابکاری و نزد او آوردند تا تحت فشار قرار گیرد. حجاب را هم از سر هر دو گرفتند تا جنگ روانی بیشتری را به روح و روانشان تحمیل کنند. در نتیجه دباغ و دخترش با پتوهای زبر سربازی حفظ حجاب میکردند که همینمساله توسط بازجویان و شکنجهگران ساواکی مورد تمسخر قرار میگرفت و مادر و دختر را با لفظ «مادر پتویی! دختر پتویی» خطاب میکردند.
دباغ به گفته خود فیلم بازی کرد و گفت اگر شوهرش بفهمد بناست با ضمانت آزاد شود، پا پیش نمیگذارد و رهایش میکند. نصیری در پاسخ به دباغ گفت خود ضمانت او را به عهده میگیرد چون اگر بهزودی میمیرد و بهتر است این مرگ بیرون از زندان ساواک باشد تا امامزاده دیگری چون آیتالله سعیدی درست نشودادامه اینروند باعث نشد دباغ صحبتی کرده و مبارزان دیگر را لو دهد. بههمیندلیل ساواکیها چند موش را در سلول مادر و دختر رها کردند که باعث ترس زیاد رضوانه دباغ شده و شبها تا صبح گریه میکرد. به گذشت چند روز دیگر، زخمها و جراحات دباغ عفونت کرده و بوی مشمئزکنندهای فضای سلول کوچک را فراگرفت. مأموران ساواک رضوانه را از سلول خارج کرده و در اتاقی دیگر شکنجه کردند که صدای فریادهایش به گوش مادرش برسد. دباغ ضمن بیان خاطرات آنلحظات میگوید یکی از عوامل آرامش و دلداری به او، صدایی است که از سلول کناری به گوشش میرسید و قرائت قرآن توسط آیتالله ربانی شیرازی بود.
شکنجه رضوانه دباغ باعث شد به حالت اغما افتاده و او را به بیمارستان شهربانی منتقل کنند. عفونت بیش از پیش زخمها و جراحتهای مرضیه دباغ هم باعث زمینگیری او شد. رضوانه نیز با گذشت مدتی حضور در بیمارستان، به زندان قصر منتقل شد.
ازجمله خاطرات مرضیه دباغ از آنروزها، بازدید نعمتالله نصیری سومینرئیس ساواک از کمیته مشترک ضدخرابکاری است. دباغ موفق شد تا پیش از اینبازدید علت بازداشت و دستگیریاش را متوجه شود؛ اینکه یکی از نیروهای مبارز که قابل اعتماد بود و بهاصطلاح رویش حساب میشد، او را لو داده بود. اینفرد با دست و چشم بسته وارد اتاقی شد که دباغ در آن بود و بدون آنکه از حضور او خبر داشته باشد، در پاسخ به سوالات بازجویان، اعترافات زیادی درباره دباغ کرد. بههرحال با بازدید نصیری از سلولهای کمیته مشترک، او دباغ را هم دید و در حالیکه اینبانوی مبارز در آنزمان ۳۴ سال داشت، از او پرسید: «پیرزن تو اینجا چهکار میکنی؟» با خروج نصیری از سلول دباغ و پایان بازدید که صبح انجام شد، ساعت ۱۸ عصر دباغ به اتاقی منتقل شد که نصیری در آن بود و بنا بود خبر آزادی زن مبارز را به او دهد. دباغ به گفته خود فیلم بازی کرد و گفت اگر شوهرش بفهمد بناست با ضمانت آزاد شود، پا پیش نمیگذارد و رهایش میکند. نصیری در پاسخ به دباغ گفت خود ضمانت او را به عهده میگیرد چون اگر بهزودی میمیرد و بهتر است این مرگ بیرون از زندان ساواک باشد تا امامزاده دیگری چون آیتالله سعیدی درست نشود!
با گذشت مدتی از گفتگو با نصیری، دباغ به اتاق بازجویی منتقل شد که در آن منوچهری (بازجو) و تهرانی (سربازجو) حضور داشتند. سر دواندن بازجوها توسط دباغ باعث شد در اینجلسه بازجویی هم دستهای او را بسته و شروع به کتکزدنش کنند. چندروز پس از اینبازجویی، دباغ دوباره نقش بازی کرد و با بیان اینکه سواد ندارد، با ثبت اثر انگشت و تعهد، آزاد است. تا اینمقطع، او ۴۰ روز شکنجه و فحاشی بازجویان ساواک را تحمل کرده بود اما متوجه شد آزادیاش از زندان یکترفند است: «به ایننتیجه رسیدم که این آزادی توطئهای برای شناسایی سایر افراد گروه است و رضوانه هم گروگانی در دست آنهاست.» (صفحه ۸۳)
* جراحیهای سنگین در بیمارستان و دستگیری دوباره
وخیمشدن وضع جسمی مرضیه دباغ باعث شد در بیمارستان آریا بستری شود تا در یکجراحی، قسمتی از پوست رانش را به کمرش پیوند بزنند. عفونتهای شدید ناشی از شکنجهها باعث شد رَحِم او نیز توسط تیم پزشکی خارج شود. او ۴۰ روز را در بیمارستان گذراند و طبق خاطراتش، در آنبرهه بهطور کامل توسط دوست و فامیل طرد شده بود.
پس از ۴۰ روز حضور در بیمارستان و ترخیص، ساواک نامهای برای دباغ فرستاد و از او خواست خود را به زندان معرفی کند. اما دباغ ایندستور را تمکین نکرده و به زندان نرفت. در نتیجه چندروز بعد با احضاریه به منزلش رفته و دوباره به کمیته مشترک ضدخرابکاری منتقلش کردند.
کارکنان درمانگاه زندان قصر پس از مداوای طولانی و تزریق آنتیبیوتیکهای بسیار قوی، از تیمار مرضیه دباغ عاجز شدند و به ایننتیجه رسیدند که امکان بهبودیاش وجود ندارد. به اینترتیب به او گفته شد بهزودی خواهد مُرد. «چپها حاضر نبودند در چنین محیطی به سر برند و بیم آن داشتند که بیماریام مسری باشد و به آنها سرایت کند. پس از مشورت با هم، نامهای به رئیس زندان و بنیاد فرح نوشتند و در آن، وضعیتم را شرح دادند.»شکنجهها و ضربوشتمها دوباره شروع شده و اینبار ۴ ماه ادامه پیدا کردند. دباغ درباره دستگیری دوباره خود میگوید: «مهندس قیطانی، برادران سجادی (صادق و مهدی)، بهجت تیفتکچی، برادران عراقچی (حسین و محسن) و روشنروان همگی در زندان بودند. مسجل شد که دستگیری من در اثر اعترافات آنها بود. اینان دانشجویان دانشگاههای تهران بودند که در جریان مبارزه، با من در ارتباط بودند.» (صفحه ۸۶) به اینترتیب با اعترافات گستردهای که روی دباغ شده بود، جای کتمان و انکار باقی نماند بود. به همیندلیل او تعدادی از خبرهای سوخته و مطالب خنثی را برای بازجوها افشا کرد.
دومین دستگیری و شکنجههایش باعث شدند زخمهای ناشی از دستگیری اول سر باز کرده و زخمهای جدیدی نیز به آنها اضافه شود. اینبار نیز بیماری بهطور شدید بروز کرد و باعث شد دباغ به زندان قصر منتقل شود. او آنجا موفق شد دخترش رضوانه را ملاقات کند که ۱۰ روز بعد آزاد شد و به خانه رفت.









