کد خبر:9099
پ
۱۴۰۲-۲۸۶۰
مگه‌ مهمانی‌آمدی! / قسمت دوم

روایتی جداب و پر ماجرا و شگفت از یک بسیجی گرگانی

مگه‌ مهمانی‌آمدی! / قسمت دوم روایتی جداب و پر ماجرا و شگفت از یک بسیجی گرگانی *نویسنده: غلامعلی نسائی «مگه مهمانی آمدی! روایتی جداب و پر ماجرا و شگفت از یک بسیجی گرگانی «حاج حسین ربیعی» در هیاهوی « نوجوانی، انقلاب و جنگ»، تا مرز اعدام پیش رفت و ذره ذره شهید شد، ماجرائی غریب […]

مگه‌ مهمانی‌آمدی! / قسمت دوم

روایتی جداب و پر ماجرا و شگفت از یک بسیجی گرگانی

*نویسنده: غلامعلی نسائی

«مگه مهمانی آمدی! روایتی جداب و پر ماجرا و شگفت از یک بسیجی گرگانی «حاج حسین ربیعی» در هیاهوی « نوجوانی، انقلاب و جنگ»، تا مرز اعدام پیش رفت و ذره ذره شهید شد، ماجرائی غریب و شگفت که مرزهای کشور را در نوردید، از حرم اهلبیت حضرت زینب کبری تا حرم آقا اباعبدالله الحسین(ع)… بخوانید و بدانید که تاریخ قضاوت خواهد کردکه بر ما بسیجیان چه گذشت…

حماسه و مقاومت هوران – خانواده‌های که شهید داده بودند به اعتراض برخواستند و گفتند: این پاسبان‌های دیروز بچه‌های ما را به گلوله بستند و کشتند، چرا با آنان مدارا می‌کنید. قصاص مرگ، مرگ باید کشته بشوند.

روایتی جداب و پر ماجرا و شگفت از یک بسیجی گرگانی

شنیدیم پاسبانی را در چهار راه میدان به درخت «دار» آویخته‌اند و مقابل لشکر ۳۰ گرگان نیز بلوائی برپاست، من نیز به همراه عده‌ائی به سمت لشکر رفتیم. فرمانده لشکر ۳۰ گرگان را مردم به روی دوش گرفته بودند و شادی می‌کردند. البته این فرد پس از پیروزی انقلاب فرار کرد.!

عصر روز ۲۲ بهمن هوا رو به تاریکی می‌رفت و خشم تبر بدستان شهربانی را به خون کشید، عدا‌ائی سلاح‌ها را دزدیدند، مدارک و اسناد و تجهیزات شهربانی تخریب شد.

یک عده از روح انقلابی‌گری مومنانه خارج شده، عجولانه پاسبان‌ها را درون شهربانی خلع سلاح کرده و داخل بازداشتگاه ریختند و کشتند، برخی که دست به سلاح و کشتار مردم زده بودند، مرگ انقلابی را چشیدند ولیکن، در بین آنان افراد بیگناه نیز سرشان بر باد رفت.

برخی تنها کارشان توی شهربانی دفتری یا نگهبانی توی شهربانی بود هیچ دستی در خشونت شهر با مردم نداشتند، عجولانه مقابل شهربانی به دار مجازت آویختند و جنازه آنان را در جوی آب انداختند. شب ۲۲ بهمن در‌های آهنین زندان شهربانی را شکستند و زندانی ها نیز آزاد شدند.

در همان شب با مداخله بزرگان شهر آیت الله نورمفیدی از مجازات بقیه نیروهای شهربانی جلوگیری و عده‌ائی نجات پیدا کردند، گناهکاران نیز در آن شب دستگیر و پس از محاکمه انقلابی از جمله «سلیمی‌زاده»، رئیس شهربانی به دار آویخته شد.

شور جوانی خود روح انقلابی گری را گسترش داد و با رهبری حضرت امام انقلاب به پیروزی رسید.

پس از پیروی انقلاب مدارس بطور رسمی باز شد، من نیروی سرباز تربیت معلم بودم. نیروهای متولدین ۱۳۳۷ از خدمت معاف شدند. هنوز خیلی نگذشته بود که اعلام کردند، آنهائی که سی و هفتی هستند و معاف شدند، تشریف بیاورند برای خدمت احتیاط نظام وظیفه، من شور علاقه ثبت نام کردم.

همزمان سپاه گرگان اعلام کرد «نیرو خدمت»، می‌گیرد. علائق من به سپاه بیشتر بود، پاتوق و پایگاه ما بعد از انقلاب مسجد «للاایهیان» در ایرانمهر و مسجد حضرت محمد(ص) در محله فردجهان بود. با فرمان حضرت امام بسیج شکل گرفت و مسجد للهیان پایگاه بسیج محله ما شد.

آموزش مقدماتی نظامی، رزم شبانه در جنگل النگدره یا به سمت توشن می‌برند. مدتی نگذشت پس از کسب آموزش‌های رزمی و نظامی اولیه من خودم مسئول پایگاه شدم.

برای بچه‌های عضو بسیج محله آموزش های نظامی و عقیدتی می‌گذاشتیم. شناخت سلاح و مهمات و تجهیزات جنگی، رزم شبانه و جنگ‌های چریکی، کلاس اخلاق دینی و قرآن در کنار آموزش نظامی می‌گذاشتیم.

عضو گیری و ثبت نام، ساماندهی نیروی انسانی برای اعزام به جبهه و نگهبانی در زندان بویه از برنامه‌های پایگاه بسیج بود. حلقه رفقای ما در پایگاه بسیج محله ایرانهمر «علی اصغر احمدی…

ال ۱۳۶۰ من رفتم پذیرش سپاه گرگان مقدمات ثبت نام انجام دادم و پذیرش که شدیم عازم یک دوره کوتاه مدت آموزش نظامی در شصت کلاه، هنوز چند روزی نگذشته بود که اعلام شد هر کسی که میل است برگردد، برگردد. من گفتم: من برنمی‌گردم، حالا که آمدم گجا برگردم. برای آموزش نظامی به چالوس رفتیم هنوز یکی دو هفته نگذشته بود که جنگل جنگل آمل «ضدانقلاب»، رخ داد.

گردان ما وارد جنگل شد، با حمایت گروهای دیگر نظامی و مردم ضد انقلاب شکست خورد. مدت زیادی برای پاکسازی در جنگل ماندیم. حدود ده ماه در ارتباط با جنگل در منطقه ماندیم بعد به پادگان رفتیم که مرخص بشویم.

نیروهای گیلانی و گرگانی و مازندرانی با هم بودیم. آخرین روز بچه‌ها سمت دریا رفتند تا دلی به دریا زده باشند،

یکی از بچه‌های مازندرانی در دریا غرق شد و روز غم‌انگیزی را در آخرین روز ماموریت ما رقم زد.

فکر کردیم که ای کاش توی جنگل به شهادت می‌رسید، ولی حکت بالغه خداوند این بود. که در دریا غرق بشود. با اندوه پادگان را ترک کردیم و هر کدام به سمت خانه‌های خود رفتیم. من به گرگان برگشتم. حدود هفت هشت روزی مرخصی خانگی بودیم دوباره برگشتم سپاه گرگان، دوره خدمت احتیاط یک‌ساله بود. هنوز از خدمت ما باقی مانده است، از ما سوال شد که دوست دارید به کدام منطقه اعزام بشوید من گفتم جبهه جنوب، خیلی زود به سمت اهواز حرکت کردیم و در «شلمچه»، مستقر شدیم.

این داستان ادامه دارد….

تولید محتوا: پایگاه خبری هوران

منبع
تولید محتوا: پایگاه خبری هوران
پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید