کد خبر:8628
پ
۱۴۰۲-۲۶۳۱
روایتی از جان بی بی

شاه و آمریکا و اسرائیل اشغالگر؛ دشمن انسانیت هستند

شاه و آمریکا و اسرائیل اشغالگر؛ دشمن انسانیت هستند نویسنده :محدثه نسائی محسن توی تظاهرات‌های شهری شعار «مرگ بر شاه و مرگ بر آمریکا»، از دهنش نمی‌افتاد. از شاه بشدت متنفر بود و می‌گفت: شاه و آمریکا و اسرائیل اشغالگر هر سه یک مثلث شوم و همه دشمن انسانیت هستند. به گزارش گروه حماسه و […]

شاه و آمریکا و اسرائیل اشغالگر؛ دشمن انسانیت هستند

نویسنده :محدثه نسائی

محسن توی تظاهرات‌های شهری شعار «مرگ بر شاه و مرگ بر آمریکا»، از دهنش نمی‌افتاد. از شاه بشدت متنفر بود و می‌گفت: شاه و آمریکا و اسرائیل اشغالگر هر سه یک مثلث شوم و همه دشمن انسانیت هستند.

به گزارش گروه حماسه و مقاومت هوران – جان‌بی‌بی خواهر بزرگ شهید – شهید محسن جهان‌تیغ پسر بزرگ خانواده، نان‌آور و کمک‌دست پدر و مادرم بود. خیلی پرتلاش و غم‌خوار خواهر و برادرها بودند. محسن بچه‌ی اول، بار زندگی روی دوشش بود.

از دوران کودکی بچه‌ی پرجنب جوش و تو دل بروی بود و همه خانواده و فامیل محسن را دوست داشتند. تا ششم ابتدائی درزابل درس خواند و مدرکش را که گرفت، به خاطر کمک به پدرم در کارهای کشاورزی مدرسه را کنارز گذاشت.

رفتار و شخصیت و منش و کردارهای اجتماعی محسن از ده سالگی در حال شکل گرفتن بود، آرام آرام شروع کرد به مطالعه کتاب‎های مذهبی، با پدر مسجد می‎رفتند، ماه مبارک رمضان روز می‌گرفت. در ایام محرم لباس مشکی می‌پوشید و در عزاداری‌ها شرکت می‌کرد. عزداری‌های محرم را خیلی پر شور شرکت می‌کرد و امام‌حسین(ع) قلب محسن بود. رفتار و ادب و نزاکتش بی مثال بود.

با پدر مادرم با احترام و ادب برخورد می‌کرد. تا جائی که امکان داشت کارهای سنگین‌تر را از دوش بابا بر می‌داشت. برادر بزرگ بود، بیشتر کارهای خانه را از نان گرفتن و خریدهای روزانه را خودش انجام می‌داد. با تمام اعضای خانواده خوب و مهربان برخورد می‌کرد. من دختر اول خانواده و خواهر بزرگ محسن بودم، به من از همه بیشتر احترام می‌گذاشت.

توی سن ده پانزده سالگی آمدیم شمال، علی‌اباد و گرگان در روستای آلوکلاته و امیرآباد زندگی دیگری را آغاز کردیم. من که ازدواج کردم، هر روز می‌آمد حالم را می‌پرسید و می‌گفت: تو را مثل مادرجان دوست دارم. نزدیک انقلاب که شد، دیدم کتاب‌های امام را می‌خواند و نوار سخنرانی و اعلامیه‌های امام خمینی را تقسیم می‌کرد.

ناگهان تغییرات عجیبی در روحیات برادرم رخ داد. تو سن بیست سالگی با دختری از روستای آلوکلاته «اشرف دوستی» از خانواده مذهبی ازدواج کرد، ما را نصیحت می‌کرد که نماز بخوانیم و به بچه‌های خودمان راه مسجد و عزاداری‎ها را نشان بدهیم. خیلی علاقه خاص به قرآن خواندن داشت. توی تظاهرات انقلاب شرکت می‌کرد و می‌گفت: خدا را بهتر باید شناخت. به شهدا خیلی اهمیت می‌داد. می‌گفت: قرآن بخوانیم و شهدا را دوست داشته باشیم. پیرو رهبر انقلاب امام خمینی باشید.

سردار شهید محسن جهان‌تیغ امانت دار و امین و با صداقت و راستگو بود. برخوردهای اجتماعی‌اش باعث می‌شد که همه محسن را دوست داشته باشند. با مردم با گشاده ‍‌روئی و با محبت برخورد می‌کرد. آدم وقت‌شناسی بود. هر قولی که می‌داد. پای آن می‎ایستاد. هیچ وقت زبر حرفش نمی‌زد. خرداد ماه سال ۱۳۶۳ می‌خواست که به جبهه برود، آمد با من و همسرو بچه‌هایم که خواهر زاده‌هایش بودند خداحافظی کند.

من مریض حال بودم. گفتم: برادر دو روز دیگر بمان که من حالم بهتر بشود بیایم بدرقه‌ات. گفت: تو خواهر ارشد من هستی و من خیلی تو را دوست دارم. برای من خیلی عزیزی آمدم خداحافظی که به زحمت نیفتید.

بعد هم لازم است که هر چه زودتر بروم.

بچه‌ها را بغل کرد و خداحافظی کرد و رفت که رفت. این آخرین خداحافظی‌اش شد.

محسن همیشه توی انتخاب دوست و رفیق خیلی دقت داشت، مسجدی باشد، بسیجی باشد. مومن و انقلابی، به خانواده و بچه‌های خواهر برادرها که دور و نزدیک بودند همیشه توصیه می‌کرد توی گرفتن دوست و رفیق ملاک‌های معنوی و اجتماعی را درنظر داشته باشید.
بسیار از خود گذشتگی و فداکاری داشت.

حق کسی را پایمال نمی‌کرد، حق کسی را به دیگری نمی‎داد. توی رفتارهایش به خیلی از مسلک‎های فردی احترام می‌گذاشت. می‎گفت: اگر ما به کسی طلم کنیم و یا کار ناشایستی انجام بدهیم. در واقع به خودمان بی‌احترامی کردیم. نقض حقوق شخصی خود، اول باید به حساب خود رسید بعد دیگران را قضاوت کرد.

تو سن ده سالگی رفت مکتب‌خانه قرآنی علوم و فنون خواندن قرائت را فراگرفت. با لحن بسیار خوشی قرآن می‌خواند. از مکتب‌خانه روح و دلش را پروررش داد.

توی تظاهرات‌های شهری شعار «مرگ بر شاه و مرگ بر آمریکا»، از دهنش نمی‌افتاد.

از شاه بشدت متنفر بود.

می‌گفت: شاه و آمریکا و اسرائیل غاصب همه دشمن انسانیت هستند.

کیقیات روحیاش را از مکتبخانه اوج گرفت و در تظاهرات‌های شهری با شهادت آشنا شد و سیر سلوک معنوی‌اش را تا جبهه‌های جنگ طی کرد.
همیشه نمازهای خودش را در مسجد به جماعت می‌خواند. سال‌های که توی سپاه بود. گاهی رفیق‌های پاسدارش را می‌آورد خانه. غروب می‌رفتند نمازشان را در مسجد آلوکلاته می‌خواندند. آلوکلاته شهیدهای زیادی داد که بیشرشان با محسن رفیق بود.

شهید عباس حاج صفری و از محمد آباد و سلطان‌آباد صادق مکتبی – اصغر عبدالحسینی که این‌ها همه فرمانده بودند و دیگر همرزمان و رفیق‌های پاسدارش سردار اکبری فرمانده سپاه پاسدارن ساری است. امین‌الله اکبریان که پاسدار بود، از شجاعت‌های محسن زیاد می‎گویند. خیلی از رفیق‎های محسن شهید شدند.

شهید محسن جهانتیغ در ماه محرم همیشه به عزادارها می‌رفت، هر سال هم یکی دوبار با خانواده به مشهد مقدس می‎رفت و برای همه سوغاتی می‎خرید. علاقه عجیبی به ائمه معصومین و پیامبر خدا داشت. هر بار که می‎خواست از زمین بلند بشود «یاعلی» ذکر زبان و جانش بود.
ما در اصل در روستای جهانتیغ سیستان و بلوچستان بدنیا آمدیم. محسن تا کلاس ششم را در روستای جهانتیغ درس خواند. بعد رفت سر زمین کشاوری کار کرد.

دو سال هم رفت توی شهر زابل درس خواند و ترک تحصیل کرد.

کتاب‎های مذهبی، اصول کافی و قران می‎خواند. شعرهای حافظ و سعدی را خیلی دوست داشت و همیشه در اوقات فراقت مطالعه می‎کرد. به مسجد می‎رفت و با مردم صحبت می‎کرد. روشنگری می‎کرد. به مردم محروم کمک می‎کرد. همیشه دست و زبانش به خیر بود.

قبل انقلاب با چند نفر از انقلابی‎های شهری رفیق بود، اعلامیه امام را می‎آورد. می‎گفت: عاقبت این رژیم منفور پهلوی نیست و نابودی است. امام خمینی پیروز می‎شود. امام خمینی برای محسن یک رهبر و الگو بود که می‎گفت: برای مردم آزادی و آسایش می‎آورد. مردم قبل انقلاب خیلی فقیر و تهی دست بودند، مخصوصا در سیستان بلوچستان که شاه ستمگر اصلا هیچ توجه‌ائی نمی‎کرد.

در باره این شهید بیشتر بدانید: 

کسی «شهید محسن جهانتیغ» را به این اسم نمی شناخت همه او را به دکتر می شناختند، چون به شهید چمران شباهت داشت که دوستش به او گفت: دکتر چه کسی می باشد،او هم گفت: هیچی، راضی هستم به رضای خدای متعال و آن روزی که می خواست ما را بفرستد.

ادامه دارد…

تولید محتوا؛ پایگاه خبری هوران – محدثه نسائی

منبع
تولید محتوا: پایگاه خبری هوران - محدثه نسائی
پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید