سرهنگ پاسدار شهید سعید حیران
پیکر سعید مزار حاج قاسم را طواف کرد
پیکر سعید مزار حاج قاسم را طواف کردسرهنگ پاسدار شهید سعید حیران اردکانی فرمانده گردان ۱۰۱ حضرت احمدبنموسی (ع) از لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس بود که سالها در منطقه جنوب شرق کشور خدمت کرد. وی که هنگام امدادرسانی و فعالیتهای جهادی در مناطق محروم مرزی کشور به بیماری کرونا مبتلا شده بود، به خاطر نبود امکانات بهداشتی لازم در منطقه، دوم بهمن ماه ۱۳۹۹ به شهادت رسید و پیکرش هفتم بهمن ماه در گلزار شهدای شهرک سعدی شیراز به خاک سپرده شد.
سرویس اجتماعی هوران – سرهنگ پاسدار شهید سعید حیران اردکانی فرمانده گردان ۱۰۱ حضرت احمدبنموسی (ع) از لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس بود که سالها در منطقه جنوب شرق کشور خدمت کرد. وی که هنگام امدادرسانی و فعالیتهای جهادی در مناطق محروم مرزی کشور به بیماری کرونا مبتلا شده بود، به خاطر نبود امکانات بهداشتی لازم در منطقه، دوم بهمن ماه ۱۳۹۹ به شهادت رسید و پیکرش هفتم بهمن ماه در گلزار شهدای شهرک سعدی شیراز به خاک سپرده شد. سرهنگ حیران از نیروهای خدوم پاسدار بود که در جبهههای مختلف، خصوصاً فعالیتهای جهادی و محرومیتزدایی سوابق بسیاری داشت. برای آشنایی با زندگی و منش این شهید والامقام، گفتوگویی با برادرش وحید حیراناردکانی انجام دادیم که ماحصلش را پیش رو دارید.
برادرتان هنگام شهادت چند سال داشتند و در چه خانوادهای بزرگ شده بودند؟
سعید متولد ۲۹ بهمن سال ۱۳۶۲ در شیراز بود. بهمن سال ۹۹ که شهید شد، دقیقاً ۳۷ سال داشت. ما در خانواده سه برادر و یک خواهر بودیم. پدرم شغل آزاد داشتند و کارهای ساختمانی میکردند. مادرم هم خانهدار هستند.
اگر بخواهید شهید را به لحاظ ویژگیهای اخلاقی و رفتاری توصیف کنید، برادرتان چطور آدمی بودند؟
خانواده ما مذهبی است و با نان کارگری پدرم امرارمعاش میکردیم. سعید هم از همان کودکی با تعالیم اسلامی و معرفت حسینی آشنا و بزرگ شد. مقید و پایبند به ارزشهای اسلامی بود. برادرم فوقالعاده آدم کوشا و پرتلاشی بود. همیشه در مقاطع مختلف تحصیلی نخبه بود. خیلی عاشق درس خواندن بود. چه زمان محصلی و چه زمان دانشگاه که سرکار میرفت، درسهایشان را کنار کار میخواند. بعد که تصمیم گرفت وارد سپاه شود، شغلش را با عشق انتخاب کرد. اگر به او مأموریتی پیشنهاد میشد، «نه» نمیگفت. هر کجا بود خودش را سریع به مأموریتش میرساند. در کل فرد بسیار باتقوا و مردمداری بود. دلش برای مردم مناطق محروم میسوخت و با جان و دل برای آنها کار میکرد. من شغل آزاد دارم و در بازار مشغولم. ایشان همیشه به من توصیه میکرد هوای مردم را داشته باشم. به خصوص موقعی که اجناس گران میشد، از من میخواست مواظب باشم کسی از پیشم ناراضی نرود.
ایشان چه سالی وارد سپاه شدند و موقع شهادتشان چند فرزند داشتند؟
سعید بعد از گرفتن دیپلم امتحان داد و وارد دانشکده افسری شد. سال ۸۲ در اصفهان ادامه تحصیل داد و بعد از سه سال موفق شد مدرکش را بگیرد و به شیراز برگردد. بعد در سپاه مشغول شد. سال ۱۳۸۸ مصادف با تولد امام رضا (ع) ازدواج کرد. دو دختر حاصل زندگی مشترک ایشان با همسرش است. دخترانش به نامهای فاطمهزهرا متولد سال ۸۹ و نازنینزهرا متولد سال ۹۴ هستند.
ایشان موقع شهادتش چه سمتی داشت؟ نحوه شهادتشان چطور بود؟
سعید فرمانده آتشبار توپخانه بود. بعد از آن از طرف محل خدمتش سمتهای بسیاری به او پیشنهاد شد، اما اغلب قبول نمیکرد تا اینکه آخرین سمتش فرماندهی گردان ۱۰۱ حضرت احمدبنموسی (ع) از لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس را بر عهده گرفت. بیشتر فعالیت کاری سعید در مرزهای کشور بود. از جمله تنب بزرگ در استان هرمزگان. از سال ۱۳۹۲ هم بیشتر اوقات در سراوان بود و همیشه مأموریتهایش ۲۵ روز طول میکشید. قبل از شهادتش در شهرستان سراوان بود. تمامی پاسگاهها تا مرز پاکستان در دست لشکر عملیاتی آنها قرار داشت. برادرم با همراهی دیگر همرزمانش در این منطقه فعالیت داشتند. سعید در مناطق محروم شهرستان سراوان تا مرز پاکستان کارهای جهادی زیادی انجام میداد. در مأموریتهای جهادیاش به واسطه کمک به مردم، مبتلا به بیماری کرونا شد و متأسفانه به خاطر نبود امکانات در آن منطقه، بیماری منجر به شهادتش شد. برادرم دوم بهمن ۹۹ شهید شد، اما، چون منطقه ناامن بود و نمیشد با بالگرد پیکرش را به شیراز انتقال بدهند، هفتم بهمن ماه از راه زمینی به شیراز آمد و تشییع و دفن شد.
کارهای جهادی شهید به چه صورت بود؟
در منطقه مرزی که آنها مستقر بودند بعد از سراوان تا مرز روستاهای فقیرنشین بسیاری وجود دارد. شهید با همرزمانش در این مناطق کارهای جهادی برای افراد محروم انجام میدادند. برادرم خودش میگفت: واقعاً مشکلات این افراد آنقدر زیاد است که قابل توصیف نیست. وقتی که بین بچههای آنها بستههای آب معدنی توزیع میکنیم، آنقدر خوشحال میشوند که گویا دنیا را به اینها هدیه کردهایم. شهید از دیدن زندگی فقیرانه مردم اطراف مرز خیلی ناراحت میشد. میگفت: «خیلی در حق زندگی مرزنشینان اجحاف شده است. وقتی آنها را میبینم بیشتر قدر داشتههایم را میدانم. اینجا مردم از زندگی خیلی عقب هستند.»
همرزمانش چه خاطراتی از رفتار و منش ایشان برایتان تعریف کردهاند؟
همیشه از همکارانش شنیدهایم که وقتی سعید وارد پادگان میشد، همان مرحله اول با روی خوش و خنده با همه احوالپرسی میکرد، بعد سر کارش میرفت. زمانی که در مأموریت و در جمع بچهها بود عادت نداشت به کسی دستور بدهد. همزمان خودش کار دیگر همرزمانش را هم انجام میداد. شهید فوقالعاده در کارش ایثار و گذشت داشت. اگر میدید بچهها سر پست خسته هستند یا اینکه میخواهند جایی بروند، خودش جای خالی همرزمانش را پر میکرد. همرزمانش میگفتند: سعید سر نماز با حس قشنگی با خدای خودش راز و نیاز میکرد. مصداقی از شیران روز و عارفان شب بود. در مبارزه با اشرار بسیار شجاعانه عمل میکرد. یکی از همرزمانش میگفت: شهید حیران در یکی از مأموریتهای جنوب شرق به عنوان یکی از نیروهای لشکر خدمت میکرد که حین حرکت در جادههای مرزی مورد حمله اشرار قرار گرفت. با تخصص ویژهای که سعید در شناخت دستگاههای جدید مخصوصاً جی پی اس و سیستمهای هدایت آتش داشت، بدون داشتن امکانات پیشرفته با یک دستگاه جی پی اس ساده موقعیت خود و موقعیت اشرار را تشخیص داد و با درخواست آتش از نیروهای خودی، کمین اشرار را با شکست رو به رو کرد.
گویا برادرتان علاقه زیادی هم به حاج قاسم سلیمانی داشتند؟
برادرم خیلی دوست داشت به کرمان برود و مزار شهید سلیمانی را از نزدیک زیارت کند. همیشه به من میگفت یک وقت پنچشنبه و جمعه را جور کن تا با خانوادهها برای زیارت سردار سلیمانی برویم. اما با رفتنش به شیراز تا زمان شهادت قسمتش نشد. بعد از شهادت برادرم، موقعی که من رفته بودم پیکرش را تحویل بگیرم، داشتیم پیکر را به سمت شیراز میآوردیم که قبل از کرمان به یک دو راهی رسیدیم. بچهها جیپیاس را زدند تا مسیر را مشخص کنند. یکهو به دلم افتاد و گفتم بچهها تا اینجا که رسیدیم بیایید برویم سر مزار سردار سلیمانی، سعید هم خیلی دوست داشت برود، اما قسمتش نشد. بچهها حرفم را تأیید کردند. چهار دقیقه بعد به گلزار شهدای کرمان رسیدیم. ساعت سه صبح بود و نزدیک به ۴۰ الی ۵۰ نفر در گلزار شهدا بودند. تا ما از ماشین پیاده شدیم، برگشتند به ما گفتند شهید آوردید؟ میشود ما شهید را بیاوریم و دور قبر شهید سردار سلیمانی طواف بدهیم؟ در آن ساعتی که در نیمه شب قرار داشتیم، جمعیتی حدود ۶۰ نفر جمع شدند و پیکرسعید را طواف دادند. وقتی که یکی از همکاران روی داداش را باز کرد، دیدیم شهید چه لبخند زیبایی بر لبانش نقش بسته است. خودمان باور نمیکردیم. گفتم: «سردار این هم سرباز شماست.» بعد که به شیراز رسیدیم، مردم شیراز هم در تشییع شهید کم نگذاشتند. هنوز با گذشت شش ماه از شهادت سعید خودمان باور نداریم که او از پیشمان رفته است. پدرم میگوید سعید به آرزویش رسید، ولی حیف که بیشتر عمرش در مأموریت بود و متوجه نشدیم با چه فرد بزرگواری بودیم و کی از بین ما رفت.
سخن پایانی
برادرم در فعالیت جهادی و کمک به مردم محروم دچار بیماری شد و به شهادت رسید، اما سعید و امثال ایشان که به نام مدافعان وطن در لب مرزها عمر خودشان ر ا سپری میکنند، کار اصلیشان مبارزه با گروهکهای تروریستی، نظیر گروهک «جیش الظلم» است. آنها در تمام مدت سال علاوه بر گروهکها، با اشرار و قاچاقچیهای سوخت هم درگیر هستند. در درگیری که بچههای مدافع وطن با اشرار و گروهکها دارند، همواره شهدایی از بچههای مرزبان تقدیم میشود. هرچند برادرم بر اثر ابتلا به کرونا به شهادت رسید، اما باب شهادت آن هم در میدان مبارزه با دشمنان همیشه برای او و همرزمانش باز بوده و هست. واقعاً شهدا برگردن ما خیلی حق دارند. خصوصاً مرزداران جایی که خدمت میکنند فی نفسه پر از مصائب و مشکلات بسیاری است. همه نمیتوانند وضعیت جوی چنین مناطقی را تحمل کنند. من خودم سه روز لب مرز کشورمان رفتم و متوجه شدم که چقدر بچههای مدافع وطن لب مرز در گرما و سرما با سختیهای بسیاری روبهرو هستند و چگونه از جان مایه میگذارند. در صورتی که آنها هم خودشان و هم خانوادههایشان حق زندگی کردن دارند. ولی متأسفانه برخیها چه حرفهایی پشت سر این عزیزان و همین طور در خصوص مدافعان حرم و مدافعان وطن میگویند که آدم شرمش میآید. مردم نباید قضاوت دروغ کنند. آنها نه حقوق نجومی میگیرند نه سمتهای بالایی دارند، زندگیشان مثل مردم عادی است. امیدوارم که مردم ما همیشه پیرو خط رهبری باشند و قدر شهدا و خصوصاً رزمندگان گمنام مرزدار را بدانند. تا انشاءالله بتوانیم پرچم نظام اسلامی را به دست صاحب اصلیاش یعنی
امام زمان (عج) برسانیم.