مروری بر وقایع اردیبهشت ۱۳۶۷ و ماههای پایانی جنگ تحمیلی
از تقلا برای ادغام سپاه و ارتش تا دخالت کامل امریکا در خلیج فارس
اردیبهشت ۱۳۶۷ در حالی آغاز شده بود که جبهه ایران تحت تأثیر حمله عراق به فاو و بازپسگیری آن توسط نیروهای بعثی قرار داشت. در این ماه اتفاقهای خاصی در جبههها رخ داد که نشان میداد جنگ تحمیلی آماده ورود به دورهای جدید است.
به گزارش هوران به نقل از جوان آنلاین – در گفتوگویی که با رسول حسینی از رزمندگان و راویان دفاع مقدس داشتیم، سعی کردیم مروری به وقایع تاریخی اردیبهشت ۱۳۶۷ داشته باشیم. این وقایع در حالی رخ میدادند که حدود دو ماه به اتمام جنگ تحمیلی باقی مانده بود.
عراق آخرین روزهای فرودین سال ۶۷ فاو را پس گرفت، شرایط روحی رزمندگان در آن روزها چطور بود؟
فاو یکی از استراتژیکترین نقاط خاک دشمن بود که ایران توانست آن را در بهمن ماه ۱۳۶۴ و طی عملیات والفجر ۸ تصرف کند. فاو یک شبه جزیره مثلثی شکل بود که ۲۸ ماه در اختیار ما قرار داشت. این مدت میشود دو سال و چهار ماه. در این دو سال و خردهای خیلی از رزمندهها یا در عملیات والفجر ۸ که فاو تصرف شد حضور داشتند یا در خط پدافندی آنجا مستقر بودند و کسی فکرش را نمیکرد عراق که از سال ۶۱ به لاک دفاعی رفته بود بتواند روزی فاو را از ما پس بگیرد. اما به هرروی دشمن توانست طی ۳۶ ساعت از ۲۸ فروردین تا ظهر ۲۹ فروردین آنجا را از دست ما خارج کند. من یادم است که از دست رفتن فاو نزد بچههای رزمنده واقعهای بسیار مهم تلقی شده بود و روی آن بحثهای مختلفی صورت میگرفت.
بحث ما در مورد فاو و سقوطش نیست، ولی همان زمانها بین رزمندهها چه دلایلی برای سقوط این شبه جزیره مطرح میشد؟
خب آن زمان یکسری دلایل مطرح بود و بعدها مطالب دیگری مطرح شد. اگر بخواهیم رجوع به خاطراتم بکنم یادم است که شایعه شده بود فاو بین ایران و عراق معامله شده است. یک عده میگفتند فاو در برابر اشغال مناطقی از شمال عراق معامله شده که طی عملیات والفجر ۱۰ به دست ما افتادند. البته حرف درستی نبود. ما اواخر سال ۶۶ به این دلیل والفجر ۱۰ را در شمال عراق اجرا کردیم، چون جبهههای جنوب قفل شده بودند. فاو هم به این دلیل از دست رفت که توازن قوا در جبههها بهم ریخته بود. ما زمانی فاو را از بعثیها گرفتیم که آنها یک لشکر گارد ریاست جمهوری داشتند. اما زمانی که بعثیها فاو را از ما پس گرفتند همین یک لشکر را تبدیل به یک سپاه با ۱۰ لشکر مجهز کرده بودند. در مقابل نیروهای اعزامی ما به جبههها به نسبت سالهای میانی جنگ کمتر هم شده بودند. بحثش طولانی است که چرا این طرف در جبههها نیرو کمتر شد و آن طرف ارتش عراق چند برابر شده بود.
آماری از سقوط فاو وجود دارد؟ منظورم تعداد شهدا یا اسرای خودی است؟
در کتاب روند جنگ ایران و عراق آمده است که حدود ۶۳۰ نفر شهید و مفقود دادیم و ۳۰۰ نفر هم اسیر شدند. البته بعضی از گزارشها این آمار را دو برابر میدانند.
گویا از دست رفتن فاو یکسری واکنشهای سیاسی در داخل کشور را هم در پی داشت. طرح ادغام سپاه و ارتش یکی از اثرات آن بود. این طرح دنبال چه چیزی بود؟
خب سپاه همواره یکسری جریانهای مخالفی داشت. در خاطرات آقای هاشمی هم میبینیم که برخی از افراد مرتب هشدار میدادند که سپاه بیش از حد قدرت میگیرد و چرا باید این همه تقویت شود. در شرایط جنگی بدیهی بود که یگانهای سپاه گسترش پیدا کند. منتها این افرادی که چنین حرفهایی را مطرح میکردند دنبال مقاصد سیاسی بودند. وقتی که فاو از دست رفت، همین جریانها سعی کردند روی نظرات سران کشور تأثیر بگذارند. در نتیجه آقای هاشمی در سفری که به مناطق عملیاتی داشت، طرح ادغام سپاه و ارتش را با فرماندهان به مشورت میگذاشت. منتها صرفاً این موضوع در آن شرایط حساس که احتمال میرفت ارتش تقویت شده عراق مجدداً به خطوط دیگر حمله کند، در حد حرف باقی ماند و دیگر کسی دنبالش را نگرفت.
اما به هرحال سقوط فاو و مسائل پیرامونیاش باعث شد در حالی به اردیبهشت سال ۶۷ وارد شویم که تلنگر جدی به جبهه خودی وارد شده بود. واکنش ایران به این موضوع چه بود؟
فرماندهان آمدند و عملیات بیتالمقدس ۶ را در ۲۶ اردیبهشت ۶۷ اجرا کردند. این عملیات در منطقه سلیمانیه عراق انجام شد. یکسری ارتفاعات مهم در این منطقه به تصرف رزمندهها درآمد و چند صدنفر از نیروهای دشمن کشته و مجروح شدند و تعداد زیادی هم به اسارت درآمدند. عملیات بیت المقدس ۶ در جبهه شمالی انجام گرفته بود و فاو در جنوبیترین نقطه جبههها بود، ولی به لحاظ روحی پاسخی به از دست رفتن فاو و تبلیغاتی بود که دشمن در پی آن انجام میداد.
من روزشمار جنگ را که نگاه میکردم، دیدم قطع رابطه عربستان با ایران هم در همین اردیبهشت سال ۶۷ رخ داده است. انگار همه چیز دست به دست هم میداد تا جبههها را وارد یک دوره جدید کنند.
اصلاً قرار بود ورود به سال ۶۷ شروع یک دوره جدید در جنگ باشد که ایران را ودار به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و اتمام جنگ کند. البته زمانی که قطعنامه ۵۹۸ تصویب شد ایران آن را رد نکرد. منتها روی دو بند آن اختلاف نظر داشت. ایران میگفت ابتدا مقصر شروع جنگ را شناسایی کنید و بعد آتش بس برقرار شود. اما قطعنامه میگفت که ابتدا جنگ تمام شده بعد مقصر شروع جنگ تعیین شود. به هرحال قدرتهای بزرگ بعد از عملیات کربلای ۵ و شکسته شدن دژ دشمن در شرق بصره تصمیم گرفته بودند هر طور شده از ادامه جنگ جلوگیری کنند؛ لذا عراق را بیحساب و کتاب تجهیز کردند. میگویم بیحساب و کتاب، چون صدام بعد از اتمام جنگ با ایران به کویت حمله کرد و جلوی همین غرب ایستاد. چطور این همه جسارت پیدا کرده بود؟ به خاطر ارتشی بود که همین غرب و شرق برایش ساخته بودند. شما ببینید زمانی که عراق در ۲۸ و ۲۹ فروردین ۶۷ به فاو حمله میکند، همزمان امریکا هم به سکوهای نفتی سلمان و نصر حمله میکند. چند روز بعد هم عربستان به بهانه مزاحمتهایی که ایران برای نفتکشهای این کشور در خلیج فارس ایجاد کرده بود، رابطه خود را با ایران قطع میکند. دو، سه روز بعد هم امریکا اعلام میکند تصمیم گرفته امنیت خلیج فارس را خودش تأمین کند. یعنی هرچه بیشتر با ایران در آنجا درگیر شود. همین طور پشت سر هم اتفاقهای دیگر رخ میدهند تا ایران را هر چه بیشتر تحت فشار قرار دهند.
بعد از سقوط فاو، در خردادماه ۶۷ عراق به شلمچه حمله کرد و مناطقی که ما در کربلای۵ گرفته بودیم را پس گرفت. به نظر میرسد آن زمان توازن قوا بین طرفین از دست رفته بود.
همان طور که عرض کردم عراق بعد از شکست در عملیات کربلای ۵ از طرف شرق و غرب به شدت تقویت شد. از طرف دیگر در عملیات کربلای ۵ سپاه هرچه نیرو داشت وارد میدان کرد و با شهدا و مجروحینی که داشتیم (البته عراق هم کشتههای زیادی داد) جبهه خودی تا حدی تحلیل رفت. این نکته را در نظر بگیرید که ما اگر یک تانک از دست میدادیم جایگزین نداشت. ولی عراق به ازای هر تانک که از دست میداد چند تانک جدید با قابلیتهای بهتر دریافت میکرد. چه در نیروی زمینی چه در نیروی هوایی و… عراق مرتب تجهیزاتش را بازسازی میکرد. اما شرایط برای ما کامل برعکس بود. اگر خودمان میتوانستیم میساختیم وگرنه کسی به ما نمیفروخت. از طرف دیگر طولانی شدن جنگ و شایعات و حرفهای نادرستی که برخی از جریانها سعی داشتند مردم را با آنها دلسرد کنند، باعث میشد تا اعزام به جبههها کمتر صورت بگیرد. مثلاً خود من یادم است که برخی میگفتند ایران قرار است جنگ را تمام کند. پس ما چرا باید به جنگی ورود کنیم که همه چیزش از قبل تعیین شده است! اینها آدم را دلسرد میکرد. اختلاف بین برخی از سیاسیها و کارشناسان در مقابل تجهیز جبههها و پیش کشیدن مباحث اقتصادی که ایران خزانهاش خالی است و… همه اینها باعث شد تا جبهه ایران از کمبود نیرو و تجهیزات رنج ببرد و در مقابل عراق یک ارتش حدود یک میلیون نفری با نیروی هوایی کامل و قویتر از زمان شروع جنگ و با لشکرهای زرهی چند برابر شروع جنگ به فاو و شلمچه و مجنون حمله کرد.
چطور میشود که در روزهای پایانی جنگ دوباره یک اقبال عمومی برای اعزام داوطلبانه به جبههها صورت میگیرد؟
بعد از اینکه ایران قعطنامه ۵۹۸ را در اواخر تیرماه ۶۷ پذیرفت. عراق دوباره به ایران حمله کرد. انگار که جنگ دوباره شروع شده بود. اینبار حضرت امام از مردم میخواهند که جبههها را خالی نگذارند. حضرت آقا هم به عنوان رئیسجمهور از تریبون نماز جمعه سخنرانی قرائی انجام میدهند و در پایان میگویند که ما میرویم به سوی سرنوشت. اعتقاد و احترام مردم به امام و پذیرش حرف ایشان در کنار تلنگری که جامعه ایران به دلیل وقایع جبههها خورده بود باعث شد تا دوباره شور و شوقی برای حضور در بین عموم مردم پیدا شود. همین حضور و پر شدن جبههها باعث شکست دشمن در حمله به جنوب شد و حمله منافقین در غرب نیز منجر به عملیات مرصاد شد. به نظر من یکسری عوامل روحی باعث دلسردی مردم شده بود که نتیجه آن خالی شدن جبههها بود. اما پیام امام در آخرین روزهای جنگ باعث شد تا کسانی که اسیر این شایعات دلسرد کننده شده بودند، به خودشان بیایند و با حضور در جبهه، پایانی عزتمندانه برای دفاع مقدس رقم بزنند.
منبع
جوان آنلاین