کد خبر:9445
قصه رفاقت شهدا / قسمت دوم
شیرم حلالش، رفت پیش غلامرضا و برادر شهیدش
قصه رفاقت شهدا / قسمت دوم شیرم حلالش، رفت پیش غلامرضا و برادر شهیدش *نویسنده: محدثه نسائی هر کسی شهید میشد من ناراحت میشدم. غلامرضا میگفت: مادر چرا ناراحت شدی خوش بحالشان جای خوبی رفتند. آخرش خودش رفت جای خیلی خوب و جعفر را هم برد. حماسه و مقاومت هوران – به روایت مادر جانباز […]
شب را تو نیروی دریای ماندیم. برای شهید نماز خواندند و سخنرانی کردند. مراسم که تمام شد با چندین ماشین ما را بردند گنبد و از سپاه گنبد مراسم تشیع گرفتند. من حال خوبی نداشتم و مردم زیادی آمده بودند.
مطالب مرتبط
ارسال دیدگاه