شب ۲۲ بهمن هراسان و خاکی آمد و گفت: انقلاب شده…
*نویسنده: غلامعلینسائی
گروه حماسه و مقاومت هوران – روایتی از خواهر شهید صادق مکتبی – بخش دوم – گفتم؛ برادرجان اینقدر بیرون میری تو این شلوغی ها، آخر دستگیر میکنند، شب روز کارش شده بود از تظاهرات حرف زدن، ما که بیرون نمیرفتیم ببینیم چه خبره؟
صبح روز پنجم آذر شنیدم که چند نفر تو شهر شهید شدند، جلوی بیمارستان پنج آذر گرگان مردم را با تیر میزنند، چادرم را سر کردم دویدم تو خیابان، بین آدمها میگشتم، یکی را شبیه صادق میدیدم حمله میکردم، خیابان پر از مامور بود، صدای تیر اندازی و آتش و دود، آژیر آمبولانسها، مردم فرار میکردن و دوباره برمیگشتند. پیاده رفتم فلکه امام زاده عبدالله گرگان تا پیداش کردم، گرفتم تو بغلم کجایی صادقجان که من دق مرگ شدم.








