کد خبر:10584
پ
۱۴۰۲-۳۲۱۰۰۹
حاج داوود کریمی

هر جایی فکر می‌کردم فرمانده باشد الا اینجا!

هر جایی فکر می‌کردم فرمانده باشد الا اینجا! یکی از سرداران جنگ می‌گوید: دنبال حاج داوود کریمی هرجا را می‌گشتم، می‌گفتند نیست. از گشت و گذار در این اتاق و آن اتاق خسته شدم. گفتم: تجدید وضویی می‌کنم و می‌روم توی اتاقش تا پیدایش کنم، اما جایی او را یافتم که فکرش را نمی‌کردم. گروه […]

هر جایی فکر می‌کردم فرمانده باشد الا اینجا!

یکی از سرداران جنگ می‌گوید: دنبال حاج داوود کریمی هرجا را می‌گشتم، می‌گفتند نیست. از گشت و گذار در این اتاق و آن اتاق خسته شدم. گفتم: تجدید وضویی می‌کنم و می‌روم توی اتاقش تا پیدایش کنم، اما جایی او را یافتم که فکرش را نمی‌کردم.

گروه حماسه و مقاومت هوران – حاج داوود کریمی (فرمانده سپاه منطقه ۱۰ در جنگ تحمیلی)، قبل از اینکه جنگ تحمیلی شروع شود مغازه تراشکاری داشت و مشغول کسب و کار خودش بود. جنگ که شروع شد با وجود داشتن یک زندگی عیالواری، لباس رزم پوشید و به جبهه رفت. او از فرماندهان سپاه تهران بود که نقش مهمی در دوران دفاع مقدس داشت.

هر جایی فکر می‌کردم فرمانده باشد الا اینجا!

جنگ هم که تمام شد باز حاجی برگشت و در همان مغازه تراشکاری را باز کرد تا روزی زن و بچه‌هایش را دربیاورد. اما حالا او یک فرقی کرده بود. جسم حاج داوود پر از ترکش بود و او به سختی کار را از پیش می‌برد. سرانجام این فرمانده بزرگ و بی‌ادعای دفاع مقدس در ۱۵ شهیریور سال ۸۳ بر اثر همین یادگاری‌های جنگ در بدنش، شهید شد و با دوستانش در بهشت دیدار‌ها را تازه کرد. آنچه می‌خوانید روایت سردار محمدجعفر اسدی است از خلق این فرمانده.

یادم هست دو سه هفته‌ای بعد از استقرارمان در فارسیات، روزی به آنجا رفتم که به حاج داوود کریمی آخرین گزارش‌های منطقه را بدهم و با او برای حرکت بعدی هماهنگ کنم.

سرویس بهداشتی گوشه ساختمان بود. داخل که شدم، دیدم حاج داوود آستین‌ها را بالا زده، آفتابه و چوب بلندی دست گرفته و از این دستشویی می‌رود به آن دستشویی. سلام کردم و گفتم: «حاجی کجایی؟ ما نیم ساعته دنبالت می‌گردیم.» خندید. آفتابه را زمین گذاشت، با آستین پیراهنش، عرق پیشانی را گرفت و گفت: «امور مسلمین گیر کرده بود. کسی نبود بازش کنه. خودم باید می‌اومدم!»

منبع
فارس
پایگاه خبری هوران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید