خجالت میکشیدیم برای پاسداری از انقلاب حقوق بگیریم
دوم اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با دستور حضرت امام تأسیس شد. نهادی انقلابی که با کمترین امکانات و صرفاً با همت و عشق پاسدارهای جوان پا گرفت و رفتهرفته تبدیل به یکی از قویترین نیروهای نظامی منطقه شد. سیدمهدی حسینی که از پاسدارهای دوره اولی سپاه تهران است، خاطرات زیبایی از روزهای ابتدایی تشکیل این نهاد انقلابی دارد.
به گزارش هوران به نقل از جوان آنلاین – او که از پژوهشگران «کتاب تاریخ شفاهی سپاه» نیز است و کار تحقیقاتی در این خصوص انجام داده، روزهایی را به یاد میآورد که پادگان عشرتآباد (ولیعصر کنونی) هنوز آثار درگیریهای انقلاب را در خود داشت و پاسدارهای دوره اولی باید قبل از هر کاری محیط پادگان را تمیز و مهیای استقرار میکردند.
دقیقاً ورودی چه تاریخی به سپاه هستید؟
در حکم من تاریخ ۱۲ خرداد ۱۳۵۸ درج شده است. اما حداقل یک ماه و چند روز قبل از آن سپاهی شده بودم. بعد از انقلاب من و برادر بزرگترم سیدتقی در کمیته دارایی ارتش که نبش خیابان معلم- شریعتی بود، فعالیت میکردیم. این کمیته زیر نظر کمیته منطقهدو با مسئولیت شهید شاهآبادی بود. اوایل اردیبهشت سال ۵۸ آقای شاهآبادی آمدند و گفتند یک نهادی به اسم سپاه تشکیل شده و هرکسی میخواهد برود عضو آنجا شود. ما رفتیم به پادگان ولیعصر (عج) که آن موقع اسمش عشرتآباد بود. این پادگان هیچ سر و سامانی نداشت و هنوز آثار درگیریهای انقلاب در سطح پادگان دیده میشد. اولین کسی که در عشرتآباد به چشمم آمد، عباس آقا زمانی معروف به ابوشریف بود. به نوعی ایشان کار گزینش نفرات را انجام میداد. البته پذیرش افراد قید و بند خاصی هم نداشت. در اصل نفراتی که از کمیته معرفی میشدند، همان جا گزینش شده بودند. ما که رفتیم عشرتآباد، زود کار گزینش مان انجام شد و پاسدار شدیم. پادگان که چه عرض کنم، هیچ امکاناتی نداشت و حتی آسایشگاههایش نیاز به بازسازی و تمیزکاری داشتند تا قابل سکونت شوند. حدود یک ماه بعد که کارها سامان گرفت، برای بار دوم گزینش شدیم و اینبار حکم من را تاریخ ۱۲ خرداد ۱۳۵۸ زدند.
با شرایطی که پادگان ولیعصر (عج) داشت، اوایل شما آنجا چه کار میکردید؟ مسئولیت یا وظیفهتان چه بود؟
اولین دستوری که گرفتیم این بود که بروید پادگان را تمیز کنید! چون واقعاً وضعیت آشفتهای داشت. آسایشگاهها سوخته بود و بعضی از سقفهای شیروانی ریخته بود و همگی نیاز به تعمیر یا تمیزکاری داشتند. همان روزهای اول ما را در شش گروهان تقسیم کردند و به من گفتند نیروی گروهان ششم هستی. البته ما چیزی به اسم گروهان نمیدیدیم. یعنی نظم و نسق و شاکلهای نداشت. صرفاً یک اسم بود. ضمن اینکه کل نفرات پادگان شاید ۳۰ نفر هم نمیشدند. همان روزها یک بنده خدایی به نام آقای مختار صالحی که از بچههای ارتش بود فرمانده گروهان ششم شد. صالحی صرفاً یکسری از امور مثل زمان حضور و غیاب و آمدن به صبحگاه و این چیزها را به ما گوشزد میکرد. نه ایشان و نه خود ما نمیدانستیم که گروهان ششم دقیقاً چند نفر نیرو دارد و اصلاً قرار است چه کار کند و چه وظایفی دارد! مدتی که گذشت شهید قاسم طاهرنیا معروف به قاسم سیا که از نیروهای گارد بود و بعدها در غائله محاصره پاوه به شهادت رسید، آمد و مربی رزمی ما شد. ایشان یک انسان به تمام معنا و رزمندهای مخلص بود. کمربند مشکی رزمی داشت و بسیار قبراق و سرحال بود. با آمدن شهید طاهرنیا کمکم دیگر نفرات گارد هم آمدند و ما را آموزش دادند. مثلاً آقای پازوکی از همین بچههای گارد به ما آموزش صف جمع میداد.
حقوق هم میگرفتید؟
تا چند ماه که خبری از حقوق نبود. پیش میآمد به خاطر کمبود نیرو، حتی دو الی سه هفته در پادگان میماندیم و نگهبانی میدادیم، اما نه کسی درخواست حقوق میکرد و نه خبری از این چیزها بود. بعدها یادم است که گفتند مبلغی را آوردهاند در یکی از اتاقهای پادگان گذاشتهاند تا هر کسی نیاز دارد برود به قدر نیازش بردارد. من مجرد بودم و دنبالش نرفتم. اما یکی از برادرها که زن و بچه داشت، آمد به من گفت: فلانی نیاز دارم ولی خجالت میکشم تنهایی بروم و پول بردارم. بیا با هم برویم. من تا در آن اتاق رفتم و ایشان داخل شد. ۱۰۰ تومان بیشتر برنداشته بود. آن زمان بچهها با عشق و علاقه وارد سپاه شده بودند و در قید و بند این چیزها نبودند. گذشت چند ماه بعد وقتی که در مأموریت خرمشهر بودیم (غائله خلق عرب) یکی از بچهها به نام آقای اصغرنژاد با یک کیف در دست آمد و به من گفت: تو نمیخواهی حقوق بگیری؟ بعد یک مبلغی را به من داد که رسماً اولین حقوقم بود.
شما از پژوهشگران کتاب تاریخ شفاهی سپاه هستید، اگر میشود یک مروری بر مقدمات و نحوه تشکیل این نهاد انقلابی داشته باشیم.
قبل از پیروزی انقلاب و خصوصاً بعد از خروج شاه از ایران، یک طرز فکری بین نیروهای انقلابی شکل گرفت (خصوصاً شهید محمد منتظری آن را ترویج میکرد) که انقلاب باید بازوی نظامی خودش را داشته باشد. بر همین اساس بعد از پیروزی انقلاب گروهها و جریانهای مختلف ادعا داشتند که خودشان این بازوی نظامی هستند. مشخصاً چهار جریان اصلی در این خصوص داعیه داشتند. یکی دولت موقت که آقای یزدی به عنوان معاون نخست وزیر یک نیروی مسلح به نام گارد ملی که به آن سپاه هم میگفتند ایجاد کرد. آنها از وجهه آقای لاهوتی و ارتباطی که ایشان آن زمان با حضرت امام داشتند نیز استفاده کردند تا به گارد ملی مشروعیت ببخشند. دولت موقت این نیروی نظامی را با مسئولیت و فرماندهی آقای دانش منفرد در باغ شاه (میدان حر) تشکیل دادند. البته ستاد مرکزیاش در سلطنت آباد (پاسداران فعلی) نگارستان هشتم بود.
سابق آنجا مقر مرکزی ساواک بود و امکانات بسیاری داشت. گروه دوم را شهید محمد منتظری ایجاد کرده بود که همراه با شهید کلاهدوز یکسری از نیروهای گارد را آورده بودند و در محل اداره گذرنامه، نیرویی نظامی با عنوان سپاه را تشکیل داده بودند. شهید منتظری یک اخلاق خاصی داشت که نه دولت موقت را قبول داشت نه دیگر گروههایی را که به عنوان سپاه تشکیل شده بودند. به واسط ارتباطهایی که این شهید با مجاهدان دیگر کشورها داشت، حدود ۳۰ الی ۴۰ نفر از رزمندگان فلسطینی را هم آورده بود و در امور سپاه از آنها استفاده میکرد. گروه سوم را حزب ملل که یک تعدادی از زندانیهای سیاسی رژیم شاه مثل جواد منصوری، ابوشریف، مرحوم دوزدوزانی و… بودند تشکیل دادند. این گروه مقرشان در پادگان جمشیدیه بود. اعضای حزب ملل از سال ۴۴ وارد فاز مسلحانه شده بودند و مدعی بودند که اینها همان بازوی نظامی انقلاب هستند. نهایتاً چهارمین سپاه هم از حزب مجاهدین انقلاب اسلامی بود که با ائتلاف تعدادی از گروههای انقلابی که دوران طاغوت مبارزه مسلحانه داشتند تشکیل شده بود.
آقای رفیق دوست در خاطراتش میگوید که ابتکار ایشان باعث وحدت این چهار گروه و تشکیل سپاه کنونی شد.
آقای رفیق دوست ابتدا مسئول تدارک سپاهی بود که زیر نظر دولت موقت تشکیل شده بود. چون نمیشد که انقلاب چهار گروه یا سپاه مجزا داشته باشد، نهایتاً قرار شد همگی تجمیع شوند و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسماً تشکیل شود. در اینجا افرادی، چون آقای رفیقدوست پیش قدم میشوند و قرار میشود هر کدام از چهار گروه، سه نفر نماینده معرفی کنند و در مقر جمشیدیه جمع شوند. از حزب ملل ابوشریف، مرحوم دوزدوزانی و جواد منصوری میآیند. از گروه شهید منتظری مرحوم محمدزاده، شهید کلاهدوز و آقای عبدالله محمودزاده میآیند و از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شهید بروجردی، محسن رضایی و آقای فروتن و از سپاه دولت موقت هم به نظرم آقای رفیقدوست میآید و خلاصه طی جلسهای که میگذارند یک اساسنامه با ۹ بند و چند تبصره تصویب میکنند و هفت واحد هم برای سپاه اعم از فرماندهی، عملیات، آموزش، تدارکات و… در نظر گرفته میشود. این اساسنامه به شورای انقلاب میرود و پس از تأیید در آنجا، نهایتاً تقدیم حضرت امام میشود و ایشان روز دوم اردیبهشت سال ۵۸ شفاهاً دستور تشکیل سپاه را صادر میکنند. مدتی بعد نیز طی جلسه دیگری مسئولان آن هفت واحد مشخص میشوند. در رأیگیری انتخاب فرمانده کل سپاه، ابوشریف رأی نمیآورد و آقای جواد منصوری اولین فرمانده سپاه میشود. ابوشریف هم که مسئول عملیات میشود و نفرات دیگر مثل آقای بشارتی، رفیقدوست و… مسئول دیگر واحدها میشوند. با تشکیل رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به سپاهی که زیر نظر دولت موقت تشکیل شده بود اعلام میشود نهاد شما دیگر قانونی نیست. بعد مقر سلطنتآباد از آنها گرفته میشود و در اختیار ستاد فرماندهی سپاه قرار میگرفت. متعاقباً پادگان عشرتآباد هم در اختیار عملیات سپاه قرار میگیرد.
یعنی پادگان عشرتآباد تا زمان تشکیل سپاه بدون استفاده مانده بود؟ چون پیشتر گفتید که زمان ورودتان به این پادگان در اوایل اردیبهشت ۵۸ بود، آنجا وضعیت نامناسبی داشت.
این پادگان در اوایل پیروزی انقلاب در اختیار گروه شهید منتظری بود. مرحوم آقای مصطفوی که از نیروهای گارد بود و بعد از انقلاب به عضویت سپاه درآمد، با شهید کلاهدوز و شهید منتظری کار میکرد. شهید منتظری از آقای مصطفوی میخواهد که بیاید نیروهایی که در اختیارشان بود را آموزش بدهد. ایشان میگوید مقری که شما دارید کوچک است. منتظری میگوید پس شما بگردید و یک محل مناسب پیدا کنید. آقای مصطفوی هم میگردد و میبیند پادگان عشرتآباد همین طوری افتاده و کسی در آن نیست. ایشان و یک تعداد از بچههای انقلابی گارد آنجا را در اختیار میگیرند و مستقر میشوند. بعد سپاه رسماً تشکیل میشود، واحد عملیات سپاه با مسئولیت ابوشریف پادگان را در اختیار میگیرد.
خاطرتان هست چطور اسم پادگان از عشرتآباد به حضرت ولیعصر (عج) تغییر کرد؟ قبل از انقلاب آنجا مقر چه گروه یا رسته نظامی بود؟
قبل از انقلاب گاردیها آنجا مستقر بودند. یک تیپ از لشکر گارد به نام تیپسه رضاپور (که احتمالاً از نیروها یا افسران این تیپ بود) در عشرتآباد بودند. در مورد تغییر نام این پادگان هم باید عرض کنم که ابوشریف میخواست نام پادگان را فتح بگذارد. اما شهید بروجردی میگفت باید از اسامی یا القاب حضرت ولیعصر (عج) باشد. حالا یا حضرت مهدی باشد یا ولیعصر یا امام زمان یا… ظاهراً رأیگیری کرده بودند و نام حضرت ولیعصر (عج) رأی آورده بود. یادم است یکبار از مأموریتی برگشته بودیم و در غذاخوری پادگان جمع بودیم که شهید حاج علی اکبری رفت بالای یک صندلی و کف دو دستش را چند بار به هم کوبید. ایشان کشتی گیر بود و قدرت بدنی بالایی داشت. صدا و لحن مشتی مآبی هم داشت. بلند داد زد: برادرها توجه کنند. از امروز اسم این پادگان ولیعصر (عج) است، صلوات… همه یک صدا صلوات فرستادند و از آن روز به بعد نام پادگان را ولیعصر (عج) صدا زدیم.
اشاره به نام شهید بروجردی داشتید، گویا ایشان تحولی را در پادگان ولیعصر (عج) و نیروهای عملیاتی سپاه ایجاد کرده بودند، مسئولیتشان در این پادگان چه بود؟
شهید بروجردی مسئول عملیات پادگان بود. (ابوشریف مسئول عملیات کل سپاه بود) خرداد ماه سال ۵۸ برای اولین بار یک جوان قد بلند، خوش رو با محاسن بور را دیدم که لبخندش آدم را جذب میکرد. ایشان شهید محمد بروجردی بود. آمدن بروجردی به پادگان ولیعصر (عج) ظرف ۲۰ روز تحولی را ایجاد کرد. فرق بروجردی با ابوشریف یا افرادی که مثل ایشان فکر میکردند این بود که بروجردی معتقد به کار سازمانی و تشکیلاتی بود. اما ابوشریف به کارهای چریکی یا همان مدلی که در لبنان و فلسطین با آن آشنا شده بود، اعتقاد داشت. مثلاً یک گروهی را تشکیل بدهند و ضربتی بروند و عملیاتی انجام بدهند. به نظر من حرف شهید بروجردی اینجا درستتر بود. ایشان میگفت ما «مستقر هستیم» گروه چریکی که نیستیم. چریکها جا و مکان مشخصی ندارند ولی ما در یک پادگان استقرار داریم؛ لذا باید تشکیلات پادگانی مثل گردان و گروهان و… داشته باشیم. ایشان اولین کاری که کرد آمد و سه گردان اولیه را در پادگان ولیعصر (عج) تشکیل داد. افراد را در این سه گردان ساماندهی کرد و حتی کسانی که به مأموریت رفته بودند و در شهرهای مرزی یا دیگر شهرستانها حضور داشتند هم نامشان را در این سه گردان نوشتند و نظمی به حضور افراد بخشید. بعد از حیث آموزشی، لباسهای فرم و… امور دیگر کمکم کارها یک نظمی گرفت و تحولی در میان ما ایجاد شد. اندکی بعد این سه گردان تا ۹ گردان افزایش پیدا کرد و در مقابله با بسیاری از ناآرامیها و اغتشاشات رخ داده در اوایل انقلاب حضور مؤثری داشتند.
چه خاطراتی از آن روزها دارید؟
بعد از اقداماتی که شهید بروجردی انجام داد و از حیث نظم و آموزشهای تکمیلی و… بچهها آمادهتر شدند، قرار شد سوم شعبان سال ۵۸ (مقارن با میلاد با سعادت امام حسین) رژهای در سطح شهر برویم. باید از خیابان شریعتی به خیابان انقلاب و پل چوبی میرفتیم و نهایتاً در میدان امام حسین (ع) جمع میشدیم. همگی سلاح بردوش، یونیفورم پوشیده، قبراق و سرحال و پر روحیه در خیابانها رژه میرفتیم و در بعضی از نقاط مردم روی سر ما گل میریختند و فریاد میزدند: ملت فدای پاسدار… یک نفر از بچهها هم از داخل صف داد زد: شما هم در جواب مردم بگید: پاسدار فدای ملت… حس و حال عجیبی داشت که تکرار شدنی نیست.
سخن پایانی.
من به جرئت میتوانم بگویم در تمام ناآرامیها و اغتشاشاتی که در شهرهای مختلف ایران اعم از مرزی و … رقم میخورد و ضد انقلاب و جدایی طلبها امنیت مردم را برهم میزدند یا برای نظام خط و نشان میکشیدند، رد و پای آن ۹ گردان تشکیل شده در پادگان ولیعصر (عج) را میبینیم. چهرههای سرشناسی از این پادگان که یکی از اولین پادگانهای عملیاتی سپاه بود معرفی شدند. از شهید بروجردی گرفته تا شهیدان موحد دانش، ناصر کاظمی، اصغر وصالی و… هر کدام بارها و بارها در غائلههای مختلف شرکت کردند و با ضد انقلاب جنگیدند. خود شهید بروجردی دهم دی ماه ۱۳۵۸ به کردستان رفت و یک اتوبوس از بچههای گردان یکم را با خودش به آنجا برد. همگی این بچهها آنجا جزو کادرهای فرماندهی شدند و هر کدام در فرونشاندن غائلهای نقش مؤثری ایفا کردند. نفراتی مثل غلام جلالی، احمد ذوالقدر، محسن درویش، احمد احمدی مقدم، رضا مقدم نیا و…